امانوئل ولیکفسکی
به بهانه انتشار خبری در جهان
مجتبی غفوری
این خبر در وبسایت بی بی سی فارسی از طریق لینک زیر قابل دسترسی است.
http://www.bbc.com/persian/magazine-46370732
مانوئل لاکونزا در قرن هجدهم سعی کرد مفهوم جدیدی از پیداش دنیا خلق کند که بنیان آن بر متون مقدس باشد و جابجاییهای زمین را به عنوان یک کل ـ مثلا تکانهای محور چرخشی زمین ـ در دورانهای تاریخ توضیح دهد. در این راستا بود که وی به شیوهای علمی مفهوم بلاباوری را خلق کرد که تا امروز بر نویسندگان بسیاری از شیلی گرفته تا روسیه تاثیر گذاشته است. اثر بزرگ او ـ که به زبان اسپانیایی بسیار باظرافت نوشته شده و محبوبیت بسیار دارد ـ در 1796 در ایسلا دو لئون (کادیز، اسپانیا) به چاپ رسید. این کتاب بارها چاپ و ترجمه شد (از جمله به انگلیسی که انتشارات اکرمن لندن در 1822 آن را چاپ کرد) اما [کمیته] تفتیش عقاید از 1812 به بعد آن را ممنوع کرد. ممنوعیت کتاب چنان شدت یافت که چیزی نمانده بود فراموش شود تا اینکه نسخهی تلخیصشدهای از آن به سال 1934 و به زبان فرانسوی در سویس به چاپ رسید (چاپ دوم، 1963) و بر دانش هوربیگر و، بعدها، ولیکوفسکی افزود. اُوه تاپر (1977) بسیار مدیون افکار لاکونزا بود.
در قرن بیستم امانوئل ولیکفسکی نظریه ای را مطرح کرد که اساس آن از برخورد یک دنباله دار با زمین و تاثیر این رویداد بر زمین نشات میگرفت . این موضع بطور کلی باعث دگرگون شدن گاهشناسی رایج میشد .
او در دهه 40 میلادی موفق شد روند تاریخی جدیدی را برای حکومت های مصر و یونان / روم معرفی کند. وی، در حین انجام این کار، به “فراموشی بلایای طبیعی” که زمین پی در پی به آن گرفتار شده [در تواریخ] پی برد. تاریخ مصر، دچار آشفتگی آشکاری در گاه نگاریست و تاریخ بسیار بلند یونان- در بین 600 الی میلادی1500- از داستان های خیالی بنام « قرون تاریک» پر شده است.
پژوهشگر آلمانی، ایلیگ، خصوصیات نظریات مبنایی این بلاباوری امروزی را در جملات دقیق زیر بیان کرده است: “این روانکاو یهودی روس که در ابتدا به آلمانی مینوشت، مارس و ونوس (مریخ و زهره) را به عنوان خطری برای زمین ما تشخیص داد. انسان آن دوره تنها در صورتی میتوانست در کنار این دشمن خونی زندگی کند که خاطرات بلایای طغیانکنندهی مکرر را از حافظهی خود تبعید میکرد و اجرام آسمانی را به خدایان بدل میساخت و در مناسک مذهبی برایشان قربانی میکرد”.
“نظریهی تبعید خاطره” یکی از اصول اولیهی پژوهشهای گاهشناسیک مدرن است و نمیتوان آن را نادیده گرفت. از سوی دیگر، ولیکوفسکی همچنان سر در گرو گاهشناسیای داشت که در پیوند تنگاتنگ با کتاب مقدس بود. افکار او طی چند دهه راه به جریان اصلی علمی نیافتند؛ تنها با ترجمهی جدید کریستوف مارکس در 1978 بود که ولیکوفسکی در آلمان شناخته شد و پیروان زیادی پیدا کرد.
فومنکو معتقد است او در واقع تلاش کرد تا از گاهشناسی اسکالیگر در برابر تغییراتِ بیش از حد بزرگ محافظت کند. به همین دلیل است که تا حدی با اغماض میتوان او را از پیشگامان گاهشناسی نو خواند. از نظر فومنکو این مسئله که در اروپای غربی کارهای تاریخی ولیکفوسکی بسیار شناختهتر از کارهای متقدمتر و روشنگرترِ موروزف هستند، نقش مهمی در ایجاد گسست در رشد گاهشناسی نو در اروپای غربی قرن بیستم داشته است.