سخنرانی دکتر اوگن گابوویچ
دکتر اوگن گابوویچ ـ سخنرانی در لندن
نویسنده: کارین واگنر
یکشنبه 28 ژوئن 2009، ساعت 23:13
پ.ن: عکس ها در فایل اصلی مقاله موجود نیست.
مترجم : هیات تحریریه وبسایت yrotsih.com
(توجه این مقاله برای اولین بار در ایران منتشر میشود. هیات علمی وبسایت ایروتسی امیدوار است بدین وسیله بتواند برای نخستین بار منتقدان کرنولوژی موجود تاریخی در دنیا را معرفی و کانونی برای ارتباط پژوهشگران این حوزه در سراسر جهان باشد .از دوستانی که علاقه مند به اشتراک مقالات ترجمه شده توسط این وبسایت هستند خواهشمندیم اینکار را با رعایت امانتداری انجام داده و منبع مقاله را با ذکر این وبسایت به خواننده اعلام کنند. ضمنا گروه تلگرامی ایروتسی به آدرس YROTSIH_COM دایر میباشد که علاقه مندان میتوانند با پیوستن به آن در جریان برنامه ها ی “بنیاد ایروتسی” قرار گرفته و مشارکت داشته باشند.)
دوران مسیحی در بحران: یک زاویهی دید روسی
دکتر اوگن گابوویچ (کارلسروهه، پتسدام؛ آلمان)
ارائهی یک بررسی کامل از پژوهشهای تاریخی و انتقادی روسها که در یکصد سال اخیر انجام گرفته، غیرممکن است. برای همین، تنها به ذکر چند ایدهی کلی روسها و تعدادی رویداد برای شما بسنده میکنم. در کارلسروههی آلمان، جایی که من زندگی میکنم، ما جلسات منظم بحث درباره گاهشناسی و پژوهشهای تاریخی در «سالن تاریخ» برگزار میکنیم که [تا کنون] 33 جلسه از این جلسات برگزار شده است (تا این لحظه 40 جلسه به اضافهی 5 جلسه در پتسدام). کتابی که میخواهم راجع به آن صحبت کنم در مورد تمدن است [ کتاب تمدن، ایگور داویدنکو، یاروسلاو کسلر، مسکو: 2001، با مقدمهای از گاری کاسپاروف. این برای نخستین بار از زمان ترجمهی کتابهای فومنکو است که شما میتوانید چیزی راجع به پژوهشهای انتقادی روسی به زبان انگلیسی بخوانید. این کتاب از چه سخن میگوید؟
پیش از هر چیز مایلم سوالی بپرسم: تاریخ چیست؟ و توضیح دهم که چرا تاریخ از امروز شروع میشود. تاریخسازی در گذشته و حتی امروز بیشترین اهمیت را دارد. خواهم گفت که چگونه تاریخ در قرن نوزدهم در ساخا (یاقوتستان) و در قرن شانزدهم در اروپا برساخته شد. در پایان مایلم راجع به فومنکوی 1 و فومنکوی 2 و ولیکوفسکی، موروزف و نقد تاریخی روس صحبت کنم. یانِک پیترون یادداشت اولیهی من برای این سخنرانی را که زیاد هم جالب نبود، تصحیح کرد که از او به خاطر کمکش تشکر میکنم.
اما پیش از هر چیز، چند گفتهی کلی: مدل سنتی که برای گذشته تصور میکردیم اشتباه است. سوال اول، «تاریخ چیست؟»، سوالی جدید در برنامهی SIS و نتیجهی مباحثاتِ همایش است. حتی در اینجا هم افراد نمیتوانند میان «تاریخ(History)» و «گذشته(Past)» تمایز قائل شوند. مهم است که بدانیم ما از چه سخن میگوییم و دربارهی تاریخ تحلیل انتقادی ارائه میدهیم، نه گذشته. این صحیح نیست؛ آنان فقط از چیزی که میتوانند در کتابها بخوانند سخن میگویند و نه گذشتهی واقعی بشر.
تاریخ از امروز شروع می شود
یکی از نکات بسیار مهم تفکر روسی این است که «تاریخ از امروز شروع میشود». ما میکوشیم که توصیف تاریخی خود را از جایی در دوران پیش از میلاد آغاز نکنیم؛ ما داریم سعی میکنیم که از امروز شروع کنیم و به تدریج به گذشته برگردیم و هر مرحله از تعیین تاریخ را توضیح دهیم. تاریخ برای ما از امروز شروع میشود، و نه بر اساس مدلِ گذشتهای که شما در اختیار دارید. این گذشتهی واقعی نیست، تنها یک مدل است. ما مدام این موضوع را از یاد میبریم و از همین رو، در بسیاری از موارد تصویر ما از گذشته ناقص است. تاریخ برای ما از امروز آغاز میشود، هم از این نظر که ما تازه در حال آغاز کاربرد شیوهی تفکر میانرشتهای هستیم. درست همان طور که شما در اینجا دارید این کار را میکنید و نویسندگان منتقد روسی نیز هم. حتی نظام نامگذاریای که افراد فعال در این رشته از تحلیل تاریخ از آن استفاده میکنند، نشان میدهد که این جامعه، جامعهای به شدت میانرشتهای است: ما ریاضیدان داریم، متخصصین علم رایانه، استادهای تاریخ و جامعهشناسی، شیمیدان، زمینشناس و بسیاری از افراد دیگر از علوم طبیعی و فنی و غیره. منتقد هنری، الکساندر ژابینسکی، کتاب بسیار جالبی نوشت به نام «تاریخ متفاوت هنر». این ترکیب افراد با حرفههای بسیار متفاوت برای پژوهش انتقادی در مورد گذشته بسیار مفید است.
تفاوت دیگر ما با مورخین این است که وقتی ما از امروز [به گذشته] نگاه و برههای تاریخی را بررسی میکنیم، اولین سوالی که از خود میپرسیم این است: “آیا ما از گذشتهای واقعی و افرادی واقعی حرف میزنیم یا اینکه شاید از گذشتهای مجازی، داستان عاشقانهی تاریخی، اسطوره، افسانه و غیره؟” این سوالی است که هرگز نشنیدهام مورخی آن را به راستی مطرح و تحلیل کند، هر چند که سوالی بسیار بااهمیت است. من این جملهی یوهان هویزینگا را از ترجمهی روسی خواندم که نوشت در نظام مدارس قرون وسطی تاریخ جایی نداشته است. حتی در دانشگاهها هم علم تاریخ در قالبی بسیار محدود عرضه میشده است. نام بردن از یک متن مهم تاریخی [بیرونآمده] از یکی از دانشگاههای این دوره، یعنی پیش از قرن نوزدهم، کار بسیار مشکل یا غیرممکنی است. حرف من این است که همانطور که برای تئودور مامسن در ابتدای سدهی بیستم روشن بود، روشن است که تاریخ علم نیست؛ تاریخ بخشی ادبیات است و بخشی فیلولوژی. از این روست که شاهد چنین جملات تحسینآمیزی هستیم که، مثلا، دانشمند و مورخ روس، لومونسوف، آثار تاریخی خود را در جایگاه یک نویسنده و میهنپرست به رشتهی تحریر در آورد.
وقتی ما میگوییم که تاریخ از امروز آغاز میشود و شما در این بستر هیچ چیزی به ذهنتان خطور نمیکند، میتوانید وضعیت زیر را در نظر بگیرید:
تصور کنید که بیگانههای فضایی به زمین آمدهاند و پس از اینکه دربارهی فیلولوژی، نحوهی تولیدمثل ما و چیزهای مهم دیگر سوالاتی از ما پرسیدهاند، راجع به تاریخ و تعیین تاریخِ این تاریخ میپرسند. در رابطه با چنین پرسشهایی ما امروز چه توضیحی میتوانیم بدهیم؟ ما مجبور خواهیم بود به کسی که از مریخ آمده و هیچگاه در مدارس یا دانشگاههای ما نبوده است و مدل ما را از گذشته نمیداند، توضیحی دهیم که قابل فهم باشد. به همین خاطر، هر مرحله باید با منطق ارائه شود.
تاریخسازی
نکتهی بعدی این است که تاریخسازی ادامه دارد. چند سال قبل، کلارک ولتون در یک نشستِ SIS جهش زمانیِ بسیار بینادینی را برای فرایند تاریخسازی مطرح کرد: اصلاح تقویم گریگوری در سال 1582. وی بر این عقیده بود که پس از این دوره، تاریخ از جهتی قابل اعتماد است. امروزه ما تا حدی میتوانیم با این گفته موافقت کنیم، اما در موارد بسیار تاریخ قابل اعتماد بسیار بعدتر شروع میشود.
حالا که صحبت تاریخ شد مایلم بخشی از کتاب تمدن را ارائه کنم. برای هر کلمهای که با گذشته پیوند دارد، تاریخ به کار رفتن آن کلمه برای نخستین بار در زمان انگلیسی ذکر شده است. من این کلمات را به گروههایی بخشبندی کردهام: دین، دوران باستان، علم، قرون وسطا و… میتوانیم ببینیم که مهمترین لغات در تمام این گروهها در دورانی بسیار متاخر به کار رفتهاند: سدههای 14 و 15 و حتی بسیار بسیار بعدتر. بعضی مواقع تمام لغات یونانی، مثلا، مرتبط با اسلام از پایان سدهی شانزدهم آغاز میشوند. ما میپنداریم که این لغات از دوران بسیار بسیار دور مورد استفاده بودهاند، و مدل مرسوم گذشته هم به ما میگوید که اسلام در سدهی هفتم شروع شد. این غلط است: اسلام بسیار بسیار بعدتر شروع میشود، احتمالا در سدهی شانزدهم یا حتی هفدهم میلادی. در سال 1603، سلطانی ترک برای اولین بار در تاریخ اسلام را به عنوان دین دولت اعلام کرد.
ما به اصطلاحاتی دربارهی علم برمیخوریم، مانند «almagest» (المجسطی)، «astronomy» (نجوم)، «astrology» (ستارهبینی) و … که [کاربردشان] از سده چهاردهم یا پانزدهم آغاز میشود. اگر به دوران باستان بنگریم، میبینیم که لغت «اتروسکی» برای نخستین بار در سال 1706 و «عصر زرین» در 1505 به کار رفتند؛ پس با خود فکر کنیم که این چه معنایی دارد.
عقیدهی ولتون این بود که پس از 1582 تاریخ از جهتی قابل اعتماد است. سه سال قبل در مجلهی اینترنتیمان، تاریخ و گاهشناسی، ما مدعی شدیم که زمان شروع دوبارهسازی تاریخ باید از حوالی سال 1620 [به قبل] آغاز شود. ما بر این نظر بودیم که هر چیزی پیش از این تاریخ باید بررسی شود. تماسهای گسترده با جامعهی تحلیل تاریخ روس به من کمک کرد تا برداشتهای خوشبینانهی خود را تصحیح کنم. امروز مایلم بگویم که فرایند تاریخسازی هیچگاه متوقف نشده است و این فرایند شاید امروز از گذشتهی دور حتی حادتر شده باشد. مثالهایی ارائه خواهد شد: هند همچنان در تلاش است تا مدلی جدید و باعظمتتر از گذشتهی هند بسازد. مدلی که تمام درگیریها و جنگها و خشونتها، به طور اعم، و اعمال غیرهندی و حوادث غیرگاندیوار را میزداید. برنامهی رسمی حکومت هند این است که تاریخ را باید به این شیوهی نو که از نظر سیاسی و ایدئولوژیک صحیح است، در مدارس به کودکان آموزش داد.
چین و کشورهای دیگر. توجه، توجه!!!
دیوار بزرگ چین در حقیقت چیزی نیست جز افسانهای چند صدساله که تنها پس از 1950 جامه واقعیت به خود پوشیده است. من به واکنشها وقوف دارم، در این مورد مقالهای منتشر کردم؛ مورخی حرفهای هم در این باره کتابی نگاشته است که همین را میگوید. اما معلوم است که هیچ کس چنین مقالهها و کتابهایی را نمیخواند. همه روزنامه میخوانند و فیلمهایی سینمایی تماشا میکنند و تصویری غلط در ذهن دارند که این دیوار بزرگ چین 2,000 سال است که وجود دارد. در چین به مدت صد سال کسی راجع به این مساله اطلاعاتی نداشت. جمیع بازدیدکنندگان اروپایی کتابها و داستانهایی دربارهی دیوار بزرگ چین داشتند اما یافتن تصویر یا نقاشی قدیمی چینی که دیوار را نشان دهد، کاری غیرممکن مینمود.
البته امروز وضعیت کاملا فرق کرده است. کمونیستهای چینی در عرض پنجاه و چند سال گذشته این دیوار را بنا کردند و امروز مدعی هستند که عمر این دیوار حتی از بیشترین ارقام گمانهزنیهای پیشین نیز بیشتر است. کلارک ولتون راجع به این توسعهی جدید تاریخسازی نوین چینی در مجلهی ما گزارشی نوشته است.
مثالی دیگر: اختراع ماشین چاپ به دست آلمانها که به صورت سنتی به قرن پانزدهم نسبت داده میشود و سال 1440 اولین گمانه برای این اختراع است. از آنجا که ما در اروپا نظامی آوایی برای رسمالخط داریم و تمام زبانهای ما از الفبای آوایی استفاده میکنند، این اختراع کارکرد بسیار خوبی در اروپا دارد. اکنون، نگاه رسمی این است که 300 سال پیش از این تاریخ، در سده یازدهم میلادی، فردی در چین برای چاپ یک کتاب قالبهایی از فلز ابداع کرد. پس چینیها میلیونها نماد، قالبهایی از فلز برای حروف، درست کردند، یک کتاب چاپ کردند و سپس بیخیال آنها شدند فقط برای اینکه در تاریخ جایی داشته باشند. در حقیقت، من فکر میکنم که شخصی در آلمان در سدهی، مثلا، هفدهم میلادی کتابی را راجع به فن چاپ (احتمالا از زبان آلمانی) به چینی ترجمه کرده است. بعدها، این کتاب دوباره نوشته و تصحیح شده و به چاپ رسیده است. امروزه این [کتاب] بخشی از تاریخ چین است.
آیا این شیوهی معمول کار در امر تاریخ است؟
آرمادای اسپانیایی که متشکل از 300 کشتی بزرگ بود، امروز بخش مهمی از تاریخ اوائل قرن پانزدهم چین به شمار میرود. میتوان در هر کتاب تاریخ چینی خواند که در 1405، چین آرمادایی عظیم متشکل از 300 کشتی بزرگ را که طول بعضی از این کشتیها بالغ بر 150 متر بود ـ ابعادی که ساختش از چوب ناممکن است ـ بدون هیچ هدف مشخصی به هند، کشورهای عربی و غیره فرستاد و این ماموریت را شش یا هفت بار دیگر هم تکرار کردند. داستانی که البته پس از خواندن کتابی راجع به آرمادای اسپانیا، در دوران متاخر ساخته و پرداخته شده است.
مایلم از منبعی روسی مثالی راجع به تاریخ ساخا بزنم. آیا کسی هست که بداند ساخا چیست؟ طی 400 سال، رسماً از 1,000 تا 1500 میلادی، مردم ترکتبار ساخا یا یاکوتها از مغولستان به سرزمین امروزیشان در اطراف رود لنا کوچ کردند. در سدهی نوزدهم، ناسیونالیسم ساخایی که به شدت ضد روسها بود، سر برآورد. تازه در این قرن بود که دانشمندان اقدام به گردآوری فولکلور (فرهنگ عامیانه) ساخایی کردند، و ادبیات ساخایی شروع به رشد و بالیدن کرد. ساخا از سال 1630 بخشی از روسیه بوده است. امروزه، جمهوری خودمختار ساخا نزدیک به یک پنجم از خاک کل روسیه را دربرمیگیرد، مسالهای که ساخا را به بزرگترین جمهوری در فدراسیون روسیه تبدیل میکند. در زمان پایان دوران کمونیسم، جمعیت ساخا 400,000 نفر از جمعیت کل روسیه بود و امروزه شاید این جمعیت نیم میلیون باشد.
و حالا یک نام: تیگاندا خان نامی افسانهای در فرهنگ عامیانهی مردم ساخاست. این اشرافزادهی اسطورهایِ قبیلهی تانگالاس، یکی از قبایل پرشمار ساخایی که در ناحیهی یاکوتسک ـ پایتخت امروزی جمهوری ساخا ـ زندگی میکنند، نقشی افسانهای در صدها افسانه و قصه ایفا میکند. حقیقت امر آن است که امپراتوری ساخا هرگز وجود خارجی نداشته است، تنها چیزی که وجود داشته تعدادی قبیلهی منفرد بوده است. مورخان نشان دادهاند که منابع غیرتاریخی به تیگاندا خان اشاره میکنند اما تاریخنگاری امروزی ساخایی همچنان بر طبل تاریخسازی به منظور خلق شارلمانیای دیگر در قامت پادشاه ساخا میکوبد.
این تنها یک نمونه از تاریخسازیهای امروزی است؛ پسرم که سردبیر مجلهای روسی در زمینهی سیاست و فرهنگ در مسکو است، این مقاله را برای من ارسال کرد. تردید ندارم که اگر تحقیق کنم، میتوانم نمونههای زیادی را در تاریخ قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، ترکمنستان و اوکراین ـ میدانم که در اوکراین در حال نوشتن تاریخی جدید و بلند برای گذشتهی اوکراین هستند ـ بیابم. در زادگاه خودم، استونی، امروزه شاید صاحب طولانیترین تاریخ دنیا باشیم؛ بله، هر کتاب تاریخی استونیایی از سال 5,000 پیش از میلاد مسیح شروع میشود، آن هنگام که قبایل استونیایی در این خاک زندگی میکردند. مسلم است که این قصهای بیش نیست، مسلم است که بررسی صحت و سقم آن ناممکن است، اما امروزه این مساله به سکهی رایج در تمام کشورهای آسیایی و افریقایی و اروپایی تبدیل شده است: هر کشور حتی بسیار بسیار کوچک هم باید تاریخی بلند و غنی داشته باشد. این است شیوهی تفکر مورخ قرن بیستم.
اکنون میخواهم راجع به تاریخسازی در قرن نوزدهم مطلبی را عرض کنم. شما برمه یا میانمار را میشناسید، کشوری آسیایی که در آن ـ به گفتهی مورخین ـ یک وقایعنگاری در قرن نوزدهم نوشته شده است، «وقایعنگاری قصر آینه» دربارهی تاریخ بسیار بسیار بلند برمه. این وقایعنگاری قصر باید بر اساس نسخهای قدیمیتر نوشته شده باشد، اما هیچ کس نسخهی قدیمیتری را ندیده است. برای من مثل روز روشن است که پیش از آنکه ایدهی اروپاییِ تاریخِ طولانی در سدهی نوزدهم به برمه برسد، خلق چنین تاریخ بلندی امکانپذیر نبوده است. هیچ کس نمیداند که دوران کهنی که در وقایعنگاری ذکرش رفته واقعا وجود داشته یا خیر، اما مورخی روسی شروع به تجزیه و تحلیل این وقایعنگاری کرد و خیلی زود متوجه شد که بسیاری از دودمانهای این وقایعنگاری تکراری هستند، آنها تنها خود را تکرار میکنند؛ همان چیزی که فومنکو در تاریخ جهان مشاهده کرده است. اما کاری که فومنکو انجام میداد تحلیلی بسیار دقیق با استفاده از رایانه و مقایسهی بسیاری از رویدادهای مختلف هر سلسله بود. این مرد به همان شیوهی معمول مورخین کار میکرد، او تنها اعداد و نامها را مقایسه میکرد: این اینطور است و آن تکرار فلان سلسله است و قس علی هذا. پس از انجام این تجزیه و تحلیل، وی تاریخ برمه را تقریباً هزار سال کوتاهتر کرد. با بررسی همین تاریخ کوتاهشدهی برمه معلوم میگردد که میانگین حکومت هر فرمانروا 32 سال بوده است که حداقل 2 برابر [مدت معمول حکومت] است. اما همین تاریخ کوتاه برمه هم باید حداقل 50%، و بلکه هم بیشتر، کوتاهتر شود و حتی پس از تمام اینها، باز هم بخش بزرگی از این تاریخ مطلقاً افسانهای است. خب این بود نمونهای از تاریخورزی در قرن نوزدهم.
مهمترین برههی تاریخسازی قرن هجدهم بوده است. در این زمان بود که تاریخ روسیه ، آلمان ،بین النهرین و چین ساخته شد؛ ما مخصوصاً تصویر واضحی از ساخت تاریخ چین داریم. این تاریخ از ترجمهی کتب تاریخی از زبانهای مختلف اروپایی به چینی خلق شد. تمام این کتابهای ـ اکنون چینی ـ به عنوان بخشی اصیل از تاریخ چین در آن جذب شدند. از آنجا که زبان چینی زبانی آوایی نیست، پس از ترجمهی یک کتاب به چینی هرگز نمیتوان تشخیص داد که کتاب از کدام زبان ترجمه شده و میتوان مدعی شد که کتاب در اصل چینی است. در این «تاریخ مجازی» چینی میتوان اجزای رومی، روسی، آلمانی، اسپانیایی و غیره را مشاهده کرد که تقریبا تمام آنها برساختههای اروپاییان هستند… . تاریخ واقعی چین احتمالاً پس از سدهی چهاردهم آغاز میشود که از دیدگاه سنتی، بسیار دیر است. قبل از این تاریخ، چینیها هیچ درکی از تاریخ، آنطور که مد نظر اروپاییان است، نداشتند. برداشت چینیها از تاریخ کاملا متفاوت بوده است؛ تاریخ برای آنان، تاریخی اخلاقی بوده است: اینکه ما چه چیزی میتوانیم دربارهی گذشته بگوییم که به کار دنیای امروزمان بیاید.
در هند هم تا زمان پیروزی اروپاییان، درکی از تاریخ وجود نداشته است. از این رو، تاریخ واقعی هند از سدهی شانزدهم شروع میشود. به گفتهی دانشمندی ژاپنی، تاریخ امروزین هند شبیه دفتر تلفن است؛ نامهای بسیاری در آن وجود دارد که از شعرهای مختلف گرفته شدهاند، بدون آن که هیچ رویداد تاریخی یا تاریخ صحیحی وجود داشته باشد.
تکنولوژی
به دلیل ضیق وقت نمیتوانم از ایزاک نیوتون که میان تحلیلگران تاریخ روس بسیار محبوب است، سخن بگویم. او در مطالعات گاهشناسیک خود نشان داد که گاهشناسیهای گوناگون محصول تحلیل منابع مختلف تاریخی هستند (بنابراین، امکان این که یک گاهشناسی واحد داشته باشیم وجود ندارد). اجازه بدهید دربارهی جدیدترین کتاب روسی موجود ترجمه شده به زبان انگلیسی ـ البته نه زبان انگلیسی عالی اما زبانی که قابل فهم است ـ صحبت کنم. مولفان کتاب تمدن دو پرفسور روس هستند که یکی از آنان، کسلر، شیمیدانی بسیار پرآوازه از دانشگاه مسکو است و دیگری، داویدنکو، استاد بازنشستهی زمینشناسی است. نویسندهی مقدمهی این کتاب گاری کاسپاروف است که در حال حاضر نقش بسیار مهمی در سازماندهی این جنبش ایفا میکند؛ او مقالات انتقادی مینویسد و آنها را در مجلات پرتیراژ منتشر میکند و مباحثاتی را نیز در تلویزیون ترتیب میدهد. کاسپاروف همچنین در تلاش است تا حرکتی جهانی را برای بررسی تمام اشیاء تاریخی موجود در کل موزههای دنیا سازمان دهد که اساس آن بر شیوههای علمی مدرن تحلیل شیمیایی، فیزیکی و غیره است.
نظریهی اصلی کسلر و داویدنکو این است که با [وجود] تاریخ تکنولوژی ما میتوانیم نشان دهیم که شیوهی معمول تاریخنویسی صحیح نیست، زیرا ساختن بسیار از اشیاء و بناهای [باستانی] ـ مثلا مجسمههای گرانیتی ـ بدون ابزار فولادی امکانپذیر نبوده است؛ در بسیاری از سکهها آلیاژهایی وجود دارد که این آلیاژها در زمان [منسوب به] سکهها هرگز وجود نداشتهاند؛ دستنوشتههای [باستانی] زیادی هستند که اساساً سبک نگارش آنها برای نخستین بار در سدهی هفتم شکل گرفته است و قس علی هذا.
نمونهی دیگر سردیس نِفْرتیتی است ـ شما در اینجا بسیار راجع به مصر صحبت کردید ـ . آیا میدانید این مجسمه چگونه ساخته شد؟ مجسمه از به هم چسباندن دو قطعه که از بتن و به صورت جداگانه ساخته شده بودند، درست شد. و حالا یکی از ایدههای مبتنی بر تکنولوژیِ نویسندگان منتقد این است که بسیاری از مجسمههای مهم و حتی اهرام با استفاده از این فناوری ساخته شدهاند. مثلا یک اوبلیسک تیپیک مصری: در آن زمان برای ایجاد چنین سوراخهای عمیق و ظریفی [کندهکاری] هیچ ابزاری وجود نداشته است. بله، اگر این سوراخها را در بتون غیرسخت، بتون مخصوص و ژئوپلیمر (از واژههای به کار رفتهی در کتاب اهرام: معمای حلشده، سن کوئنتن، نوشتهی شیمیدان فرانسوی، ژوزف داویدویتس) ایجاد میکردیم، فقط آن وقت میشد تصور کرد که چطور چنین چیزهایی ساخته شدهاند.
موروزف، ولیکوفسکی و فومنکو
حالا باید بپردازیم به آغازگر مکتب روسیِ تحلیل انتقادی تاریخ و گاهشناسی: نیکلای موروزف. همهی شما به ریشههای روسی ولیکوفسکی علاقمند هستید. برای من هم این سوال همچنان مطرح و جالب است که آیا ولیکوفسکی کتابهای موروزف را خوانده بوده یا نه. اولین کتاب موروزف، نقدی بسیار نیرومند بر گاهشناسی، در سال 1907 منتشر شد، یعنی زمانی که ولیکوفسکی 8 ساله بود. اما کتاب بارها تجدید چاپ و در سال 1912 به آلمانی هم ترجمه شد. پس امکان این که ولیکوفسکی پس از مهاجرت کتاب را خوانده باشد، وجود دارد. وقتی که ولیکوفسکی در سال 1914 تحصیل خود را در دانشگاه مسکو آغاز کرد، کتاب دوم موروزف چاپ شد. بنابراین، باز هم این احتمال وجود دارد که [ولیکوفسکی] شماری از ایدههای خود را از موروزف اخذ کرده باشد. بعدها و احتمالا در حین مهاجرت هم، او چندان علاقهای به دستیابی به کتابهای روسی و مطالعهی آنها نداشت، با این حال شماری از نظریات ولیکوفسکی بسیار به نظریات کلی موروزف نزدیک هستند و موروزف کسی است که مکتب روسی پژوهش انتقادی تاریخی را آغاز کرد. بنابراین، این پرسشی بسیار جالب است. شاید اعضای خانوادهی ولیکوفسکی بتوانند روشن کنند که او واقعا با موروزف آشنایی داشته یا خیر.
در پایان سخنانم، چند جملهای هم راجع به فومنکوی شماره 1 و فومنکوی شماره 2 بگویم. کتاب مسیح که موروزف به روسی نوشت 10 جلد یا بیشتر بود اما تا سال 1932 تنها 7 جلد آن منتشر شد و تا پایان عمر او در سال 1946، جلد دیگری چاپ نشد. کتاب رسماً غدغن نشده بود، اما حکومت کمونیستی آن را نمیخواست و از این رو، به دست فراموشی سپرده شد. در سالهای 1975 – 1976، میخاییل پستینکوف که ریاضیدان شناختهشدهای بود، کارهای موروزف را در قالب درسگفتارهایی به ریاضیدانان جوان دانشگاه مسکو عرضه کرد (فومنکو، میشچنکو و دیگران). و این آغاز فومنکوی شماره 1 بود، نویسندهای منتقد با عادت به پژوهش میانرشتهای که مدل قدیمی را کاملا ویران کرد.
در عرض بیست سال، او مقالات و کتابهایی نوشت که ضمن آنها تحلیل آماری و علمی تاریخ که موروزف شروعکنندهی آن بود، بسط و گسترش پیدا کرد. شماری از کتابهای او به زبان انگلیسی در دسترس هستند.
یادداشتها و ارجاعها
- فومنکو، ا. ت. ، یک امپراطوری جدید ـ روشهای آماری تعیین تاریخ و گاهشناسی جهانی، 1981، لندن. کتابخانهی بریتانیا، ادارهی کتابهای چاپی، Cup. 918/87
- فومنکو، ا. ت. ، کالاشنیکوف، و. و. ، نوسوفسکی، گ. و. ، روشهای هندسی و آماری تحلیل حرکت ستارهها. تعیین تاریخ المجسطی بطلمیوس، انتشارات CRC، امریکا، 1993
- فومنکو، ا. ت. ، تحلیل تجربی ـ آماری متون روایی و کاربرد آن در تعیین تاریخهای ذکرشده در تاریخ
جلد 1: رشد ابزار آماری
جلد 2: تحلیل اسناد باستانی و قرون وسطایی
انتشار آکادمیک کلوور، هلند، 1994.
من میدانم که تیم فومنکو ـ نوسوفسکی بسیار فعال بوده و در حداقل 10 سال گذشته کتابهای بسیار جالب توجهی منتشر کردهاند. کتابهایی که در آنها تلاش میکنند نشان دهند که چگونه میتوان مدلی جدید از گذشته درست کرد. این مدل قدمت کل تاریخ بشر را تا حدود فقط 1,000 سال میرساند و بسیاری از رویدادهای تاریخ را عوض میکند. متاسفانه هیچ کدام از این کتابها به انگلیسی یا آلمانی ترجمه نشدهاند.
عکس از پالمر، گابوویچ 1
مجسمهای متعلق به دوران سلسلهی مینگ در چین که اکنون در موزهی بریتانیا نگهداری میشود و قدمت آن عموماً قرن ششم میلادی پنداشته میشود (عکس: ت. پالمر). طبق دیدگاه متداول تاریخ، بخش اعظم دیوار بزرگ چین، آنطور که امروز آن را میشناسیم، در دورهی مینگ و برای جلوگیری از تهاجم مغولان از شمال ساخته شد.
گفتوگو
پرسش اول (دیود راث): شما میگویید که دیوار بزرگ چین پس از سال 1950 ساخته شد. اگر من به کتابی که چاپ 1930 است نگاهی بیاندازم، چه چیزی در آن خواهم یافت؟
پاسخ (اوژن گابوویچ): پس از انتشار مقالهی من، البته افراد زیادی سعی کردند عکسهای قدیمی دیوار بزرگ چین را پیدا کنند اما کمتر موفق شدند. سخن من این نیست که پیش از این هیچ استحکاماتی در چین ساخته نشده است، بلکه میگویم که فکر دیوار بزرگ چین برساختهی اروپاییان سدههای 17 و 18 است. لیکن، ساخت آن دیوار بسیار طویل که تمام این استحکامات را به یکدیگر پیوند میدهد، در دوران مائو تسهتونگ و دنگ ژیائوپنگ آغاز شد. مسلم است که در دوران آخرین سلسلهی پادشاهی چین استحکامات بسیار نیرومندی در شمال پکن و برخی جاهای دیگر وجود داشتند، اما به هیچ وجه فکر ساختن دیواری طویل که کشور چین را از شر مغولان محافظت کند ـ که فکر بسیار مضحک و احمقانه ای هم هست ـ هرگز به مخیله کسی خطور نکرده بود.
د.ر: اگر من کتابم را باز کنم، این کتاب در دههی 1930 نمیگوید: «دیوار بزرگ چین»؟ این عبارت چه موقع به کار رفت؟
ا.گ: شما به این عبارت برخواهید خورد، زیرا تا آن زمان نوشتههای اروپاییها دربارهی «دیوار بزرگ چین» به چینی ترجمه شده بود و دیگر فکر آن به اندیشهی روشنفکران چینی رسوخ پیدا کرده بود. هر چند که در دههی 1930، تنها چیزی که واقعا وجود داشت مشتی دیوار گلی در نقاط مختلف چین بود که در وضعیت بسیار ناگواری هم به سر میبردند.
د.ر: شما میگویید که کتاب من مقالهای تحت عنوان «دیوار بزرگ چین» نخواهد داشت؟
ا.گ: مقاله بله، اما خود دیوار بزرگ در آن زمان وجود خارجی نداشت. قرن نوزدهم که به پایان خود نزدیک میشد، این بحث درگرفت که آیا دیوار بزرگ چین وجود دارد یا نه. نویسندهای فرانسوی کتابی نوشت و در آن اظهار کرد که دیوار وجود ندارد. تعدادی روس تلاش کردند این دیوار را پیدا کنند اما موفق نشدند.
حتی پیشتر هم، نقاشی اروپایی به چین رفت و با تصویری از دیوار بزرگ چین بازگشت. چیزی که او دیده بود، نوعی استحکامات بود یا شاید حتی دیواری به طول 10 کیلومتر، و او تا آنجا در اغراق پیش رفت که طول دیوار را به توان 50 رساند. مسلماً آنچا چیزی بوده اما این چیز دیوار بزرگ چین نبوده است.
د.ر: مارکو پولو گزارشی در این مورد به دست نمیدهد، او هرگز ذکری از دیوار بزرگ نمیکند.
ا.گ: او ذکری از دیوار بزرگ به میان نمیآورد، او هیچ گاه در چین نبوده است و ما نمیدانیم که آیا خود نوشتههای او خیالی هستند یا نه. احتمالا داستانی خیالی است نوشتهی شخصی که به شرق روسیه سفر کرده بوده است. کتابی به زبان آلمانی هست تحت عنوان Marco Polo war nie in China(مارکو پولو هرگز در چین نبوده است). فومنکو درباره محدودیتهای جغرافیایی بر سر راه سفر پولو چیزهایی نوشته است. دیگر منتقدان روس هم مستقل از یکدیگر ثابت کردهاند که او هرگز به چین نرفته است.
د.ر: در راستای صحبتهای شما، حدود 10 سال پیش یک پرفسور تاریخ اهل اسکاتلند به من گفت به کتابی برخورده است از پژوهشگری فرانسوی، دربارهی آنچه که سلسلهی پادشاهای عربستان جنوبی و حوالی یمن قلمداد میشود. این پژوهشگر فرانسوی به این نتیجه رسیده بود که توالی شاهان، مدام تکرار و تکرار شده تا تاریخی بلند ساخته شود. بنابراین، [به نظر من] این مطلب در راستای صحبتهای شماست.
پرسش (استیو میچل): من هم مورد مشابه دیگری سراغ دارم که در مقام پشتیبانی از [این سخنان] است. زبان چینی، به آن شکلی که امروز از کندهکاریهای مفرغی باستانی میشناسیمش، به دست عالمان یسوعی آلمانی سدهی هفدهم [و هجدهم؟] از بین رفت و حقیقت مساله آن است که هیچ مدرکی نیست که نشان دهد این نمادهای کندهکاریشده چه معنایی در اوائل عصر مفرغ داشتهاند.
ا.گ: این مسالهی خط است و نه زبان؛ فرق میکند. فقط آلمانیها نبودند، بلکه پرتغالیها، ایتالیاییها، بلژیکیها و دیگران. یسوعیون بودند که تاریخ چین را درست کردند.
ا.م: بله، اما در میان خوانش کهن و امروزی هیچ خوانش دیگری وجود ندارد و آن را هم یسوعیون جعل کردند و در اختیار گرفتند.
ا.گ: برای من بسیار جالب خواهد بود اگر بتوانی در این مورد اطلاعات بیشتری به من بدهی. من فقط میتوانم بگویم که به گفتهی موروزف رسمالخط چینی محصول تفکر اروپایی بوده است. وقتی اروپاییان به چین رفتند، مردم هر روستا به زبان متفاوتی سخن میگفتند. ابداع خط مشترک برای زبانهایی که از نقطهنظر آوا دارای چهار یا هفت یا یازده لحن هستند، کاری ناممکن است. این مردم به زبانهایی کاملا متفاوت سخن میگفتند و به همین خاطر، تنها راه ممکن استفاده از تصویر بود. احتمالا این یسوعیون بودند که این ایده را به وجود آوردند و آن را کاملا به تحقق رساندند. اما به نظر من این احتمال هم هست که این فکر اندکی زودتر پدید آمده باشد، آن زمان که آیین بودا از هند به چین و از آنجا به ژاپن و کره و ویتنام و غیره رخنه کرد. در هر صورت، من تردیدی ندارم که خلق چنین نظام نگارش پیچیدهای بدون کمک زبانی با الفبای آوایی غیرممکن است.
ا.م: آیا شما میخواهید بگویید که نمادهای اولیهی مفرغی جعلی هستند؟ احتمال خیلی بالایی وجود دارد که آنان تفسیر خود را روی این نمادها گذاشته باشند.
ا.گ: هنگام بسط خط تصویری (هیروگلیف)، مردم چندین نظام مختلف [نوشتن] را آزمودند. به همین دلیل است که ما دیگر تعدادی از نمادهای قدیمی را نمیخوانیم. اما من نمیتوانم این احتمال را رد کنم که کندهکاریهای مفرغی کار یسوعیان بوده یا در اثر نفوذ آنان انجام گرفته باشد.
پرسش (تِروِر پالمر): اینکه رسمالخط چینی را یسوعیان ابداع کردند و صحبتهای مشابه، جای بحث دارد. [اما] ما میدانیم که در انگلستان زبانها به انحاء مختلف امتداد داشتهاند که میتوان این امتداد را نسل به نسل به مدت بیش از هزار سال دنبال کرد؛ خب چگونه میشود این موضوع را در مدل شما توضیح داد؟
ا.گ: مساله خیلی ساده است، شما گاهشناسی غلط را در اختیار دارید.
پرسش: ما در چه سالی ناگهان گفتیم که اکنون در سال 1485 یا 1762 زندگی میکنیم؟ از چه سالی شروع به شمارش سالهایمان کردیم؟
ا.گ: آیا میتوانم 2 ساعت دیگر در مورد تاریخچهی تقویم صحبت کنم؟ نمیشود این سوال را با پاسخی کوتاه جواب داد، اما تنها چیزی که اهمیت دارد فاصلهی زمانی میان ما و یک رویداد تاریخی است. فقط برای این که یک مثال بسیار کوتاه زده باشم به دلمنهای ناحیهی قفقاز اشاره میکنم. عموماً این طور پنداشته میشود که این دلمنها هزاران سال قدمت دارند، در حالی که در سدهی نوزدهم ساخته شدهاند. برای جزییات بیشتر شما را ارجاع میدهم به کتابی بسیار ارزنده: راه دلمن، فرهنگ دلمنهای قفقاز، این کتاب در مورد ساختن بناهای تکسنگی در شمال غرب قفقاز نوشته شده است، موضوعی که دربارهی آن مطالب زیادی روی وبسایت بنده قرار دارد.
پرسش: دربارهی تاریخ هنر چه میگویید؟
ا.گ: مطمئنم که هیچ کس در اینجا کتاب روسی تاریخ متفاوت هنر نوشتهی الکساندر ژابینسکی را ندیده است. این کتاب نشان میدهد که کل تاریخ هنر قدمتی بیشتر از 1,000 ندارد و تمام دورههای دیگر تاریخ هنر (یونان باستان، روم، مصر باستان، اوائل قرون وسطی) فرافکنیهای هنر دوران بعد بر این دورههای خیالی و مجازی است. در حقیقت، تمام دورههای «پیشین» هنر در هزارهی قبل ساخته شدهاند.
پرسش: وقتی با ابزار کار میکنید بستگی به این دارد که جنس آن از آهن باشد یا فولاد.
ا.گ: در بسیاری موارد به فولاد نیاز است اما فولاد تازه در 1,000 سال گذشته یا حتی بعدتر تولید شده است.
استیو میچل: در مورد هنر یونانی میتوان گفت که تغییرات سریع بودهاند. [اما] در مورد هنر مصری این تغییرات بطئی هستند. اگر به تاریخ مصر در هر نقطهی زمانی بنگرید، تشخیص تفاوتها کار آسانی نیست.
سبک باستان در زمان به جلو حرکت میکند؛ این تنها یک فرض است که کورس شبیه مجسمههای مصری است و الخ. اینها لزوماً به یک دوره تعلق ندارند.
بریجیت لیشینگ: به گمان من دیروز بود که دیدیم مجسمهی توتموسیس سوم که در موزهی کارناک قرار دارد، بسیار واقعنماست و شباهت بیشتری دارد به مجسمههای متاخرتر یونان تا مقایسهای که شما به کار بردید. ما باید به آثار معاصر آن دوره در مصر هم نگاه کنیم؛ شاید چیزهایی بوده باشد که دقیقا شبیه رامسس دوم بوده باشند و آنان هم از همین الهام گرفته باشند. گمان نمیکنم که شما با این مقایسه بتوانید چیزی را ثابت کنید.
ا.گ: ژابینسکی «میگوید» که او ظن تاثیرپذیری دارد، اما در کتابش صدها مثال آورده شده است که نشان میدهد چگونه هنر هزارهی پیشین در تاریخ گذشته «پخش» شد.
شکل 1. بانوی جوان در مهمانی. تفسیر سنتی از این موزاییک به ما میگوید که این خیالپردازی متعلق به دوران باستان است، اما دیگر هرگز در دوران «باستان» و هزار سال بعد از آن نمیتوان تصاویر زنان جوان را با شرت و پستانبند دید. این از نمونههای تیپیک هنر دوران نوزایش (رنسانس) است.
شکل 2. دو پرتره از یک نفر؟ یا دو خویشاوند؟ در تاریخ هنر، این دو تصویر که سبک هنری یکسان دارند با یکدیگر فاصلهای 1400 ساله دارند: یکی پرترهای رومی است و دیگری متعلق به سال 1474 در دوران نوزایش. کتاب ژابینسکی (ص 157) صدها مثال میآورد که نشان میدهند بنا به سنن غلط تعیین تاریخ، بخش بزرگی از هنر دورهی نوزایش به دوران باستان نسبت داده شده است.
شکل 3. پیدایش بسیار متاخر مهمترین مفاهیم «تاریخی». این جدول از کتاب تمدن (ص 50) نشان میدهد که طبق فرهنگ لغت وبستر، بسیاری از مفاهیم مهم در تاریخ و دین و علم از چه زمانی برای نخستین بار در زبان نوشتار انگلیسی به کار رفتند. “به وضوح میتوان دید که کل مجموعه لغات مرتبط با دنیای باستان در نیمه سدهی شانزدهم و مفاهیم مرتبط با اسلام در سدهی هفدهم در زبان انگلیسی پدیدار شدند”.
شکل 4. (Gutrasiert-Cäsar und Gepflegtes-Bart) آرایشگران بخش کمتر شناختهشدهی تاریخ «باستان» مجازی هستند. ریش و موی مراقبتشدهی یک «امپراطور» روم، سزاری که به خوبی صورتش اصلاح شده است: در زمانی که هیچ ابزار فولادی در دسترس نبوده است، آرایشگران چگونه به این پادشاهان این طور خدمت میکردهاند؟ آیا تمام این «امپراطوران» رومی واقعا در سدههای چهارم و پنجم میزیستهاند یا اینکه در هزاره دوم میلادی؟
شکل 5. (لائوکون) مرمری به شکل مار: میکلانژ لائوکون را با استفاده از شیوهی استاکو (اندود گچ) ساخت. همانطور که فومنکو و نوسوفسکی اشاره کردهاند، در بازسازی امروزی در سال 1960 هر سه دست بالا برده شدهی افراد درون مجسمه شکسته شدهاند: آیا این عمل برای تقلید از نمونهی «باستانی» مجسمه صورت گرفته است؟ بدون به کارگیری ابزارهای برقی و امروزی برش، ساخت مار پیتونی به آن بلندی از یک مرمر یکپارچه هرگز امکانپذیر نبوده است. به رغم این، میشد این جانور دریایی را با استفاده از ترکیب پلاستر با عوامل ارگانیک تولید کرد، به نحوی که نتیجهی نهایی پس از سمباده خوردن و پرداختشدن به نظر مرمر برسد. در زمان میکلانژ این فناوری مورد استفاده بوده است.