اجبار در شعر فارسی

اجبار شعر فارسی

ناصرپورپیرار

اندیشه درباره شعر فارسی هم از آغاز با حیرت از کثرت شاعران در این خطه همراه است. هم امروز از زن و مرد غزل گوی و نو سرا بیش از پنجاه هزار شاعر زنده داریم که شعر چند هزار آنها اگر منتشر شود اعتبار ادبی خواهد یافت. در طول زمان – این هزار سال گذشته – آن قدر شاعر بالقوه داشته ایم، که هیچ صنعتی را با آنها یارای مقابله نبوده است. ما به این تعداد – شاید ده ها میلیون – نانوا، کفاش و یا حتی جنگاور نداشته ایم.

و اما زبان ما در زمینه ی نثر سترون و بی بار است. سخن دانان ما با واژگان فارسی در شعر گوهر سازی میکنند و با همین واژگان در نثر، در مقایسه با شعر خر مهره هم از کار در نمی آورند. مگر این که بر نثر نیز آهنگی شعر گونه بگذارند.

آن ها که کوشیده اند بر نثر نویسان هزار سال گذشته تذکره ای بنویسند دستشان به صد نام پرآوازه نیز بند نشده صد نفری که سعدی و مولانا و خیام و ناصر خسرو و ناصرالدین شاه را نیز، در بر می گیرد. بقیه هم غالباً مورخ یا شارح اند. برای ،اطمینان به هزار سال نثر پارسی کریم کشاورز رجوع کنید. سعید نفیسی در تاریخ نظم و نثر هر کس را دو سطر نامه نصیحت یا پاراگرافی در عرفان به فارسی داشته با این که تا آن سوی خراسان بزرگ و حتی عثمانی به جست و جویشان رفته، باز هم کوله بارش از پانصد نام متفرقه سنگین تر نیست .

چه شده که زبانی در سرودن به نظم تا به این پایه قدرتمند و در کتابت به نثر تا به این اندازه ناتوان است؟ در این جا ابهامی است که اندیشیدن به آن ظاهراً عبث مینماید گویی چنین خاصه ای در زبان ما چنان طبیعی است که کسی در این باره سوالی نمی دهد.

با این همه، در جهانی که مدار آن بر علم و عقل می گردد، مدارا با ابهامات چندان خردمندانه نیست. بی تردید جست و جوی علت یا علت هایی برای عدم توازنی تا این حد وسیع، ضروری است. اگر علتی برای فوران شاعر در این زبان نیابیم، سرانجام شاید گفت و گوی روزمره نیز صورتی از مشاعره به خود بگیرد.

البته ابداً معلوم نیست که حتی یافتن علت غلبه شعر بر نثر، خود به خود به معنای یافتن راه درمان این تب فروننشستنی باشد. اما ممکن است گامی تا خانه طبیب رفته باشیم.

آن چه به دنبال خواهد آمد حاصل اندیشه دراز مدت یک ذهن آماتور است. شاید گمراهی محض از کار درآید و شاید هم راه به دهی ببرد. اساتید و متخصصین این ذهن خام را به آتش ادله بیش تر خواهند پخت و یا به خاکستر بی اعتباری خواهند نشاند لااقل این که اگر تا کنون در این باره – کشف منبع آتش فشان خاموش نشدنی شعر در زبان فارسی – سخنی نبوده، این سخن آغازین شناخته خواهد شد.

ابزار ارتباط صوتی در جوامع انسانی موسیقی و کلام است. یکی مستقیم و دیگری غیر مستقیم، یکی روزمره و دیگری به نیاز. حتی نمی توان تقدم آنها را تعیین کرد. اگر موسیقی را ایجاد صدای موزون به وسیله ابزار آن بدانیم به یقین کلام مقدم است. ولی اگر موسیقی، انتقال یا تقلید اصوات موزون طبیعت از طریق حنجره انسان باشد، آن گاه بر کلام نیز مقدم خواهد شد. برای سهولت میتوان کاربرد آنها را هم از نخست، دوش به دوش هم فرض کرد .

اساس بحث ما در کشف ارتباط و پیوندی است که بین این دو ابزارارتباط صوتی پنهان است و تأثیری است که بر یکدیگر می گذارند .

در شرق دور، عمدتاً در ژاپن و چین بین این دو ابزار، فاصله بسیاری است. کلام و آیین نگارش آن در نهایت پیچیدگی است. الفبای شناخته شده کلام مجموعه ی گیج کننده ای از پانصد – ششصد علامت و صدای مجرد و ترکیبی است که اگر اهمیت ضرب آهنگ را در تغییر معانی واژه ها بر آن بیفزاییم و اگر اشکال نگارش بی اندازه فنی و پر رمز و راز این الفبا را در نظر بگیریم آن گاه کلام در شرق دور، به مجموعه ای تبدیل میشود که دست یابی تخصصی به آن برای غیر بومی آن سرزمین در طول یک عمر کامل نیز میسر نیست .

تسلط کامل بر رموز زبان در شرق دور در انحصار فیلسوفان و پیامبران است. نه فقط اوراد و اذکار ادیان بل نصایح و ضرب المثل ها و مثلها و کلمات قصار معجزه ی هدایتگر سخن شناسانی چون بودا، لین پو و کنفسیوس شناخته میشود که نیمه خدایند.

از نظر شامان های پیرو ادیان این پیامبران سخن چنان نفیس است که برای حراست از آن، گاه خود را به سکوت ابدی محکوم می کنند.

و موسیقی در همان خطه، در جهت عکس این قداست، حرمت، پیچیدگی و والا مقامی است. موسیقی و حتی رقص در شرق دور ازتک هجاهای بریده و از حرکات آرام بی ضرب آهنگ فراتر نمی رود .

به نظر میرسد موسیقی در شرق دور در حالتهای نخستین و سنتی خود متوقف مانده است. بازتاب اولیه این موسیقی ، انتقال بیان ساده ای است که شخص با خود و یا با مخاطبی دارد که تعلق خاطرش به اوست . هر چه زبان در اقلیم های شرق دور پیچیده و دور از دسترس است، موسیقی ساده بی ادعا و رام است. در غرب شناخته شده ی کلاسیک یعنی در اروپا هم مانند شرق دور بین این دو ابزار فاصله بسیاری است اما مطلقاً در جهت عکس آن دیگری . در غرب زبان پدیده ای است مختصر ، قانونمند و در اختیار، با الفبایی چنان خلاصه که در ۲۶ نشانه می گنجد و پنج مصوت، که سیصد واژه آن ارتباط کامل روزمره را میسر میکند.

در غرب ریشه همه ی زبانها یکی است: لاتین. اگر شما کلمه ی آزادی یا فرهنگ را با کمی انحنا در ابتدا یا انتهای واژه بر زبان آورید، در سراسر اروپا مفهوم می شود در غرب زبان همان اندازه عامیانه، در دسترس و رام است که در شرق موسیقی.

و در نقطه مقابل،  موسیقی در غرب به چنان اوج، پیچیدگی و وسعت میرسد که یک عمر کوشش برای دست یابی کامل به میراث آن، و نه نو سرایی هرگز کافی نخواهد بود. آن موسیقی که در شرق از گلایه شخصی فراتر نمی رفت، در غرب به پیام کوبنده و پر طنین سنفونی نهم تبدیل میشود که در کار تفسیر جهان و تکلیف آدمی در آن است. این جا، یعنی در غرب موسیقی رسالتی پیامبر گونه دارد، چنان که در شرق دور، زبان میداشت. موسیقی در غرب پیام صلح و پیام رستگاری است. موسیقی کلاسیک از ارتباط فردی در می گذرد و به شادمانی و عشق جهانی می اندیشد. آیا این سخن حیرت انگیز و پر استعاره بتهوون به بحث ما مدد نمیرساند که میگفت آن جا که زبان از گفتار باز می ماند موسیقی آغاز میشود.

هجرت کلام و موسیقی از شرق به غرب آشکارا موجب افول یکی وصعود آن دیگری است آیا در طول سفر بر آنها چه گذشته است؟

رد پای تدریجی این جا به جایی را با یک بررسی ساده، در ریتم پذیری موسیقی هر چه به غرب نزدیک تر میشود و ساده گرایی زبان، هر چه از شرق دور میشود، در زبانهای سانسکریت، اردو، فارسی، عربی و سپس لاتین و نیز در موسیقی هندی ،ایرانی عربی و سپس موسیقی کلاسیک میتوان پیدا کرد جابه جایی کفه های این ترازو در مسیر این سفر، پله به پله قابل تعقیب است . آن چه اینک و فقط در چهارچوب این مقاله گفتنی است این که بارانداز و نقطه میانی این سفر شگفت انگیز خطه ای است با نقطه ی مرکزی ایران و قوسهایی که غربی ترین شاخه زبان سانسکریت و اردو و شرقی ترین رگه زبان عربی را شامل میشود در این خطه چنین پیداست که کفه های ترازوی زبان و موسیقی برابر می شود.

در ایران و در حوزه های زبان پارسی، موسیقی و کلام در تعادلی شگفت انگیز قرار میگیرند آن طور که هیچ کدام بی مدد آن دیگری هویت کاملی نمی یابند. در واقع در این نقطه مرکزی، آن کلامی فهمیده می شود که آهنگین است و یا آن آهنگی مؤثر می افتد که با کلام توام شود و این همان شعر و ترانه است. گویا ما برای انتقال سهل تر و موثر تر پیام مجبوریم شعر بگوییم فردوسی در مقام دفاع از شاهنامه اش، با وجود این که شاهنامه ابو منصوری به نثر وجود داشت میگوید که آن شاهنامه منثور بود و طبایع از پیوند با آن دور .

تمایل به ایجاد ریتم در سخن حتی در اندك نثرهای به میراث مانده نیز مشهود است. نامه های اداری ،احکام شرحها و متون تاریخی، موزون پرتکلف و آهنگین اند این تمایل در گلستان به اوج خود می رسد. گویا کلام بی آهنگ در زبان فارسی علیل و بی تأثیر است. بدیع ترین نکته در این مدخل توجه به این فصل است که حتی در میان شعرای پر آوازه و شناخته شده تاریخ ادبیات ما، آن نام هایی به اسطوره بدل شده اند، آن شعرهایی در ذهن مانده اند و قرن هاست به سهولت در دهانها می چرخند که با موسیقی همساز ترند، زیرا سرایندگان این اشعار، در موسیقی نیز دست داشته اند آیا معلوم نیست که رودکی حافظ، مولانا، خیام، نظامی و سعدی یعنی بزرگان شعر ایران، موسیقی را میفهمیده اند. حتی امروز و در زمان حاضر نیز چنین است: موسیقی داني ابتهاج جای پای محکمی در اشعارش گشوده و مقام شاعر را در شعر معاصر بالا برده است.

بی مدد ده ها و ده ها نگاره های نو و بی جمع آوری ده ها و صدها نشانه از هجرت غریب موسیقی و کلام از شرق به غرب و تغییر در قدرت و ارزش و کاربرد این دو مسافر در طول این سفر شگفت؛ این بحث کاملاً گشوده نخواهد شد و این چند سطر در حد اشاره باقی خواهد ماند. جمع آوری نشانه های موافق یا مخالف با تز ارائه شده در این تک نگاری مختصر، به گردن متخصصین باقی خواهد ماند. آن چه بر این همه میتوان افزود تأثیر تاریخ، تأثير جغرافيا و تأثير دسپوتیسم، همه شاخه و برگ اند. ریشه و تنه گفته آمد.

به دنبال چرایی این تحول در زبان و موسیقی در سفر از شرق به غرب طرح میشود که به مدخلی دیگر نیازمند است و موکول به آینده ای شاید نه بسیار دور خواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید