گری کاسپاروف -تاریخ علم یا داستان
مقدمه گری کاسپاروف بر مجموعه تاریخ علم یا داستان
“هزار و نهصد و نود و نه”
مترجم : هیات تحریریه وبسایت yrotsih.com
(توجه این مقاله برای اولین بار در ایران منتشر میشود. هیات علمی وبسایت ایروتسی امیدوار است بدین وسیله بتواند برای نخستین بار منتقدان کرنولوژی موجود تاریخی در دنیا را معرفی و کانونی برای ارتباط پژوهشگران این حوزه در سراسر جهان باشد .از دوستانی که علاقه مند به اشتراک مقالات ترجمه شده توسط این وبسایت هستند خواهشمندیم اینکار را با رعایت امانتداری انجام داده و منبع مقاله را با ذکر این وبسایت به خواننده اعلام کنند. ضمنا گروه تلگرامی ایروتسی به آدرس YROTSIH_COM دایر میباشد که علاقه مندان میتوانند با پیوستن به آن در جریان برنامه ها ی “بنیاد ایروتسی” قرار گرفته و مشارکت داشته باشند.)
مقدمه حاضر در واقع مقدمهای عادی برای این امرِ ملموس محسوب نمیشود. باید بگویم که مقدمه حاضر احتمالاً افکار و تصورات من درباره موضوع مطالعات دیرینهی علم التواریخ یا وقایعنگاری (chronology) است. در حقیقت بحث حاضر شامل نوشتهی اصلاح شدهی صحبتهایم با نویسندگان کتاب است.
ابتدا اجازه دهید علت علاقهام به مسئله وقایعنگاری را توضیح دهم:
از دوران کودکی بهشدت ملهم از تاریخ باستان، قرون وسطی و تاریخ عصر جدید بودهام. در این سالها کتابها و آثار تاریخی بسیار زیادی را مطالعه کردهام. خوشبختانه حافظهی خوبی دارم و بسیاری از زمانها، رویدادها و اسامی به یادم ماندهاند. در طول این سالها تصویر کاملی از تاریخ دنیای باستان و قرون وسطی به همان شکلی که امروز به ما نشان میدهند، در ذهنم شکل گرفت؛ اما گذشته از آن، مایلم موقعیتهای مختلف را تجزیه تحلیل کنم و از آنها سر درآورم و شرایط گوناگون را باهم مقایسه نمایم. سپس رفتهرفته احساس کردم نکاتی در مورد دوران تاریخ باستان اشتباه و غلط است. اینجا و آنجا تناقضهایی را دیدم که با تاریخ سنتی موجود نمیتوان آنها را برطرف نمود. یکی از اولین مسائلی که موجب نگرانی ناخواسته من شده، آن است که امکان ندارد بتوان قهرمان اساطیری یونان باستان را در همان زمانهایی قرار داد که حدس زده میشود. دورهی فعالیتهای آنان بوده است. مثلاً، تیسیوس افسانهای (پادشاه آتن) مینوتار را به هلاکت رساند تا آتنیها را از پرداخت باج و خراج خفت بار به سلطان قدرتمند کرت برهاند و سپس تمامی ساکنان ناحیهی آنیکا (که مرکز آن آتن بود) یعنی معاصران خود را که به شهر تروا تاختند، در شهر محلیاش متحد ساخت. خلاصه باید گفت که اساساً تمام دلاوریهای این نسل قهرمان در سدههای هفت و هشت تاریخ یونان باستان روی میدهند.
البته؛ افسانهها نمیتوانند منشأ و منبع موثق و قابل اعتمادی باشند؛ اما باید پرسید که آیا میبایست به شرح وقایع و اخبار تاریخی تا بدین حد اعتبار داد که بارها بازنویسی شدهاند و ریشه در سنت و عرف فرهنگ عامه دارند و درباره وقایعی سخن میگویند که در سیاهی و ظلمت قرون و اعصار پنهان ماندهاند؟
بهخوبی میدانیم که کتابهای تاریخی را نباید بهسادگی مطالعه کرد و همچنین شواهد تاریخی مربوط به خودمان را باید با نگاهی تحلیلی سنجید که شامل نگاهی بخردانه نیز میگردد.
نزدیک به پنج سال پیش، اتفاقاً چند کتاب به دستم رسید که نوشته دو ریاضیدان دانشگاه دولتی مسکو بود به نامهای ا.ت تومنکو و گ.و نوسوفسکی. معلوم شد که گروهی از ریاضیدانان حرفهای به سرپرستی فومنکو بیش از بیست سال عمیقاً به مسائل مربوط به وقایعنگاری تاریخی پرداختهاند و در این خصوص، نتایج در خور توجهی به دست آوردهاند. کتابهای یاد شده مسائل زیادی را بهطور مناسبی برایم بازگو کردند. بخش حساس این کتابها کاملاً مهم است و مطالب بهغایت ارزشمندی را در بر میگیرند که شایسته است مطالعه شوند و مورد بحث قرار گیرند. در عین حال، فرضیات و نوسازیهای تاریخی که نویسندگان آن کتابها مطرح کردهاند، گاه ممکن است مورد بحث و گفتگو قرار گیرد.
بدیهی است بسیار دشوار میتوان به بازسازی وقایع تاریخی حقیقی پرداخت و این قسمت از کار ما همواره در معرض نقد و انتقاد قرار داشته است؛ اما در پرتو مطالعات و بررسیهای منتشره به هیچ وجه نمیتوان انکار کرد که در وقایعنگاری تاریخ باستانی مورد قبول امروز در واقع جدیترین و مهمترین تناقضها یافت شدهاند که نمیتوانیم آنها را نادیده بگیریم.
و اکنون میخواهم برخی نظراتم را در این باره بیان کنم:
یک- جعل و تحریف تاریخ در حکم سلاحی سیاسی در نزاع به سر کسب قدرت است. فرصت تحریف تاریخ جهان حتی در سده بیست نیز وجود دارد.
برای آنکه مفهوم کلی وقایعنگاری جدید را بپذیریم، گمان میکنم مهم آن است که با این واقعیت سخنم را آغاز کنم که از زمانهایی که کسی به یاد نمیآورد، تحریف تاریخ در واقع سلاح سیاسی اصلی در نزاع بر سر کسب قدرت بوده است. سده بیست نمونههای روشنگر بسیاری در این باره به دست میدهد. بارزترین و مشهورترین نمونهای که میشناسیم، همان بلایی است که استالین بر سر تاریخ ما آورد. به معنی دقیق کلمه، در پانزده سالی که شاهدان زنده و عینی کودتای بلشویکی حضور داشتند، استالین موفق شد در تاریخ حزب بلشویک و جنگ داخلی شوروی تجدید نظر کند و اصلاحاتی انجام دهد. روایت استالین از تاریخ در طول چندین و چند دهه تاریخ رسمی اتحاد جماهیر شوروی(سابق) بود. حتی امروز نیز هنوز آدمهای بهاصطلاح مردهی متحرک وجود دارند که همچنان معتقدند تاریخ استالین در مورد انقلاب بلشویکی و وقایع پس از آن، تنها روایت درست و صحیح است؛ بنابراین، حتی سده بیست باوجود رادیو تلگراف و اجتماعات متنوع چارهای نداشت. جز آنکه نقش سلاح سیاسی تاریخ تازه نوشته شده باشد. تنها کافی است به بحث و جدلهای همیشگی در خصوص دستگیری و قتل رانتی بریا در ژوئن ۱۹۵۳/ بیندیشید. حتی در تازهترین تاریخ روسیه میتوانیم مواردی از این دست را ببینیم. مثلاً بیایید وقایع سال ۱۹۹۳/ را بررسی کنیم.
روزنامهها را که میخوانیم، میفهمیم افراد گوناگون قضاوتهای مشابهی در مورد این وقایع دارند. این مسئله بدان معنی است که نسلهای بعدی گاه همه مسائل را از میان عینک تمایل و جانبداری فرد یا افراد دیگر نگاه میکنند؛ و بهاحتمال زیاد، کلیت بردار تصویر وقایعی که نسلهای بعدی دریافت میکنند، واقعیت را منعکس نمیسازد. این مسئله عمدتاً بستگی به آن دارد که بدانیم چه کسی بهقصد چه اهداف و مقاصد، میتواند تاریخ پنجاه سال نزاع سیاسی روسیه امروز را تفسیر کند.
کاملاً آشکار است که چنین فرصتهایی بهطور مشروط در سدههای پانزده و یا حتی هفده وجود داشتند. باوجود تنوع و گوناگونی بسیار زیاد اطلاعات، ممکن نبود در آن زمانها بتوان دادههای تاریخی را ثبات و مشخص کرد. بدین دلیل، پادشاهان، سزارها، خانها، دوکها، یعنی کسانی که صاحب قدرت واقعی بودند و مراکز نشر و چاپ را کنترل میکردند و همچنین مورخان و وقایع نگاران، همه و همه عملاً آزادانه میتوانستند در شرح و توصیف وقایع تاریخی یا در وقایعی که میخواستند بهعنوان تاریخ ارائه دهند، دستکاری و دخل و تصرف نمایند. به نظر من این بحث را جدا نمیتوان رد کرد و اهمیت آن بهاندازهای هست تا از نقدهای بیپایه و اساس آن پرهیز کنیم.
در اینجا ما تاریخ را نوشتهایم. آن را کسی نوشته است. اگر این تاریخ ما شبیه همان بود که قبلاً گفتیم، مسئله اخیر اولین نکتهای بود که مورد تردید قرار میگرفت. حتی از طریق وقایعنگاریهای رسمی کاملاً میدانیم که قرون وسطی آکنده از محاکم ظالمانه، دسیسههای سیاسی و خصومتهای مرگبار سلسلههای گوناگون بود. در ضمن، نزاع سلسلههای گوناگون بهترین فرصت را برای جعل و تحریف تاریخ فراهم میساخت. به بیان دیگر، تمامی آن شجرههای نسب شناختی سلطنتی و تمامی سلسلههای چند صد ساله را میشد تدوین کرد تا ترتیب و ردهی حاکمانی را نشان دهد که باید ثابت میکردند خانوادهشان دودمانی دیرینه دارند؛ بنابراین خیلی ساده میتوانیم فرض کنیم که تقریباً صد درصد احتمال دارد که عملاً تمام تاریخ سلسلههای قرون وسطی در اصل بازتاب برخی چهرههای اسطورهای و اغلب اوقات همان تاریخی بود که از قدرت پادشاه یا فرمانروا حمایت مینمود.
ما این فشار پادشاه بر خادمین خود را در واقع شکل دیگری از خشونت قدرت لگام گسیخته میدانیم؛ بنابراین برای آنکه حقوق آنری ناواره برای پادشاهی بر فرانسه ثابت شود. بوربونها ساده لوح باید به دویست و پنجاه سال قبل باز میگشتند تا در عرصه پرت و دور افتاده آن گذری به خاندان کاپه والوئا پیدا کنند.
دو- تفاوت نوع ژنتیکی انسان در تاریخ واقعی و در قرون خیالی. به گمان من دلایل و شواهد دیگری که از وقایعنگاری جدید حمایت میکند همان تنوع و گوناگونی نوع ژنتیکی انسان بر اساس تحلیل تقابلی جنبههای گوناگون فعالیتها و امور زندگی در تاریخ قابل بررسی است که نویسندگان کتاب حاضر ششصد سال را به آن اختصاص دادهاند و این موضوع در قرون خیالی و موهوم نیز منعکس است. با مقایسه مراحل گوناگون پیشرفت انسان، در واقع در آن مواردی متوجه مغایرتها و تناقضهای چشمگیر میشویم که میتوانیم آنها را بررسی کنیم. مغایرتهای مذکور همچنین در اقدامات و یا در پیشرفت انسان در آن سدههایی دیده میشود که نمیتوانیم ثابت نماییم.
- (عامل بیولوژیکی) :
مطالعه سرعت تولید مثل بشر بسیار جالب توجه است. بهاحتمال فراوان اطلاعاتی در این زمینه در دست داریم که میتوانیم بهمرور و بررسی آنها بپردازیم. مثلاً میزان جمعیت انگلستان از سدهی پانزده تا بیست، از چهار میلیون به شصت و دو میلیون نفر رسید. یا جمعیت فرانسه از سده هفده که آغاز سلطنت لویی چهاردهم بود تا سده بیست از بیست میلیون به شصت میلیون نفر افزایش یافت. این مسئله درست مقارن را دورانی بود که فرانسه در جنگهای خشونتباری علیه انگلستان شرکت جست.
بر اساس اطلاعات رسمی، تنها طی جنگهای ناپلئون بالغ بر سه میلیون نفر به هلاکت رسیدند. از قرار معلوم بیشتر این افراد انسانهای سالم و تندرستی بودند. پس فرانسه در جنگهای مذکور و در جنگهای کوچک دائمی سده نوزده و نیز در قتل عامهای جنگ یک جهانی متحمل تلفات سنگینی شد.
کاملاً بدیهی است که در طول ۲۰۰ سال دو بار تولید مثل طبیعی یا از میان رفتن نسل جوان کاهش یافت. اما در مورد کابوسهای انقلاب فرانسه و جنگهای این کشور در سده هجده دیگر حرفی نمیزنیم. بنابراین ظرف سی سال میبینیم جمعیت ۳ بار افزایش یافت که این مسئله در انگلستان بیشتر بود. احتمالاً به دلیل مهاجرت ساکنان مستعمرات قدیمی به اروپا، افزایش یاد شده باز هم چشمگیر و در خور توجه بود. انگلستان در این زمینه نمونهای حتی مشخصتر و روشنگرتر است. زیرا بهمراتب کمتر تحت تأثیر جنگهای هولناک قرار گرفت. جمعیت انگلستان یعنی سرمایهی ژنتیکی و ارثی آن، دستخوش چنین نابودیهایی نگردید.
بنابراین در تاریخ رسمی میخوانیم که این کشور در سدهی ۱۵ چهار میلیون و اکنون شصت و دو میلیون نفر جمعیت دارد. رقم مذکور، رشد پانزده برابری جمعیت را ظرف پانصد سال نشان میدهد. عواملی نظیر الحاق ایرلند و اسکاتلند عواملی هستند که با مهاجرت جمعیت به بر جدید، یا همان آمریکا، کاملاً ملغی و خنثی میشوند.
طبیعتاً این پرسش مطرح میشود که در فروپاشی امپراتوری روم در سدههای چهار و پنج میزان جمعیت سرزمینهای اروپا چقدر بود؟ دست کم میدانیم که مناطق حاصلخیز گالی تحت امپراتوری روم بسیار پر جمعیت بودند. اگر بخشهای غربی و شرقی باهم ترکیب میشدند حدود بیست میلیون نفر جمعیت داشتند (برآورد فرضی) و منطق ساده در این باره حاکی از آن است که جوامع بربرها که به امپراتوری روم یورش میبردند نیز یک میلیون نفر بودند.
بنابراین اگر بهمنظور محاسبه جمعیت بخواهیم از توسعهی هندسی قهقرایی استفاده کنیم. آنگاه نتیجهای غیرمنطقی و گنگ عاید میشود. معلوم شده که تولید مثل انسان در برخی دوران بهکلی متوقف شده یا در پارهای مناطق رشد منفی داشته است. وقتی سعی کنیم مسئله را بهطور منطقی توضیح دهیم، مثلاً این موضوع را به عدم بهداشت عمومی یا بیماریهای همهگیر منتسب کنیم، مورد انتقاد قرار میگیریم. علت آن است که بر اساس اسناد تاریخی کلی، شرایط زندگی بهداشتی مردم در اروپای غربی از سده پنج تا سده هجده به هیچ روی اصلاح و بهبود نیافت. در جنگهای سده پانزده از سلاح گرم استفاده میشد که جان بسیاری از انسانها را گرفت. مقایسه جمعیت دنیای مسکونی باستان در دوران پریکلس سده پنج قبل از میلاد و امپراتور تریانوس (سده دو بعد از میلاد) کار جالب توجهی است. اگر تعداد ساکنان شهرهای بزرگ و لشگریان را در نظر بگیریم، شاهد رشد عظیم جمعیت خواهیم بود.
البته یونان تحت حکومت آتن را نمیتوان با جهانی تحت سلطه امپراتوری روم مقایسه کرد، اما نسبت آنها هنوز ثبت نشده است. فقط خودتان قیاس کنید. به حدود پانزده هزار/ شهروند آزاد آتن در برابر پنج دهم یک میلیون نفر جمعیت روم و اسکندریه. از یک سو، هزار و پانصد پس قراول ارتشی متحد دولت- شهر یونان شامل هزار و سیصد اسپارتی بودند. تا از عقب نشینی نیروهای اصلی در جنگ پشتیبانی نمایند. زیرا یونانیان به خطر میافتادند. از سوی دیگر، بیست و شش لژیون یا لشگر از جانب روم، حتی در زمان صلح نیز حمایت میشدند و بدون اعلام قبلی به خدمت اجباری فراخوانده میشدند. این مسئله حتی فراتر از آن بود که امپراتوری روسیه در هزار و هشتصد و دوازده توانست یورش لشکریان ناپلئون را عقب براند. همچنین در دومین جنگ کارتاژ سده دو بعد از میلاد، پس از آنکه رومیها سه بار از لشکریان هانیبال شکست خوردند، هشتصد لشگر به جنگ اعزام نمودند که آنان هم در نبرد منطقه کانه به دست کارتاژیها شکست خوردند و این مسئله به موردی آموزشی تبدیل شد. با این همه، روم آنقدر نیروی ذخیره داشت تا به جنگ طولانی دیگری بپردازد که در تمام ناحیه دریای مدیترانه حدود پانزده سال به طول انجامید. میزان این رو در رویی نظامی بسیار حیرتانگیز است و بار دیگر چند صحنه عملیات نظامی مشابه طی جنگهای انگلستان با فرانسه طی هزار و هفتصد و پنجاه و پنج تا هزار و هفتصد و شصت و سه در تاریخ جهان تکرار شد.
- (عامل مردم شناخت) :
بیایید به ابعاد و اندازههای بدنی انسان نگاهی بیندازیم. مثلاً تصاویر یا توصیفاتی از ورزشکاران یونان باستان را میبینیم یا میشنویم. آنان میدویدند، میجهیدند و نیزه را تا مسافت باور نکردنی پرتاب میکردند. آنان در نبردهایشان بر دشمنانی غلبه میکردند که تعدادشان هفت یا حتی ده برابر ایشان بود. و سپس زره شوالیههای قرون وسطی را میبینیم که فقط مناسب و اندازهی جوانان پانزده ساله در سده بیست است. تدارکات و مهمات شوالیههای قرون وسطی در واقع تواناییهای جسمی کاملاً درهم مردم آن زمان را نشان میدهد. زمینه مهاجرتهای قهرمان خوش اندام قدرتمند در دوران باستان، مسئله بسیار عجیبی به نظر میرسد. در پرورش و رشد عضلات انسان نوعی منحنی سینوسی وجود دارد. چرا چنین چیزی اتفاق افتاد؟
در عین حال میپذیریم که این منحنی سینوسی در واقع طرحی طبیعی برای ایجاد ردهی موجودات زنده است اما در دو هزار سال پیش چنین چیزی مصداق نداشت. تغییرات کیفی در چنین مواردی دست کم صدها سال به طول میکشد.
- (عامل روان تنی) :
بیایید این عامل مهم را در نظر بگیریم که من آن را بهطور مشروط، عامل روان تنی مینامم. در آن بخش از تاریخی که میتوان بررسی کرد، متوجه میشویم که انسان در اکتشافاتش به طرز کاملاً باور نکردنی تلاش میکند. بردار پیشرفت فنی و یادگیری انسان بهشدت و پیوسته رو به بالاست. بدین ترتیب، میبینیم دقیقاً در هر ده سال اتفاقی روی میدهد. چیزی کشف میشود، انسان به مکانی دیگر سفر میکند. و بالاخره مطلبی را بیاعتبار میسازد و چیزهایی را پیوسته تغییر میدهد. از سفر کریستف کلمب به قاره آمریکا تا فرود انسان بر سطح ماه، از ابداع کمان چلیپایی تا اختراع بمب اتم شاهد تحول و پیشرفت انسان هستیم. اما طی سدههای متوالی هیچ «سکونی» یا «کم تحرکی» دیده نمیشود. پیشرفت انسان فقط به بالا و جلو ادامه دارد.
و در عین حال متوجه میشویم که طبق تاریخ سنتی عهد باستان، مردم به خوابی چند صد ساله فرو رفتند، مانند مصر باستان یا قرون وسطای تاریک. زمانی که انسان گمان میکرد زوال یافته است، پارهای مناطق زمانی بزرگ پدیدار شدند. مثلاً معلوم شده که مصریان باستان یا رومیهای باستان، رمز ژنتیکی کاملاً متفاوتی داشتند. هیچ چیز آنان را برنمیانگیخت و تحریک نمیکرد. بدین دلیل است که آنان مدتهای مدید به رکود افتادند و در نتیجه هیچ اتفاقی نیفتاد. با این همه، تاریخ باستانی رسمی فرصت تکامل را در اختیار انسان هوشمند قرار داده است. امپراتوریهای پر رونقی در دوران باستان وجود داشتند که ساکنانشان برای کسب علم تلاش میکردند و فرهنگ نیز فرصت خودشناسی به آنان میداد. اما افسوس که تمام این امپراتوریهای باستانی پر رونق ناگاه جایی متوقف شدند و دیگر پیشرفت نکردند.
4.( آهنگ پیشرفت فنی و فرهنگی در جهان باستان) :
مواردی را نمیتوان کاملاً در حیطهی تواناییهای تکامل علمی انسان قرار داد. نمونههایی از این دست به شرح زیر هستند:
آ) ساده و ابتدایی بودن سازهای موسیقی) : این تنوع و دستهبندی را برای بیش از هزار سال میتوان تعمیم داد که فقط منحصر به سازهایی از قبیل چنگ، بربط، قمیش و فلوت نیست. البته ویولن سازی پیچیدهتر است اما مانند قضیهی دو جملهای نیوتن که تلقی نمیشود. یونانیان باستان ظرف هزار سال میتوانستند چیزی اختراع کنند، اما نکردند. در مطالعاتم متوجه شدم که) استرادیواریوس (نام ویولن که استرادیواری و پسرش ساختند- مترجم) فقط در ایتالیا به وجود آمده اما همان طور که به ما گفتهاند پنج دهم قرن پیش از نبرد پلوپونسوس (نام شبه جزیرهای در جنوب یونان- مترجم) به رهبری پریکلس در آتن، علوم و هنرها در یک دورهی باستانی رونق یافتند.
پس از آن دورهی آرامش مساعدی از استیلای مقدونیها تا سلطهی رومیها، وجود داشت. رومیها دست کم دویست سال در آرامش به سر بردند. شاید عجیب به نظر برسد که طی این دوره سکوت و سکون بر تمام مناطق حکمفرما بود. روح همه چیز را از یونان پذیرفت، اما در موسیقی اتفاقی نیفتاد.
باوجود این امپراتورها، نجبا و اشراف ثروت و مال خود را به باد میدادند، خوانندگان و موسیقیدانان و شعرا را به خدمت میگرفتند و موجب پیشرفت هنرهای گوناگون میشدند. اما ترقی و اصلاحی وجود نداشت. همه چیز در؟؟ راکد ماند. مرحلهای که کاملاً ابتدایی و بدوی است. جالب اینجاست که هنوز هیچ نتی ابداع نشده بود. هیچ نتی در موسیقی وجود نداشت. معلوم نیست که این جامعهی فرهیختهی پیشرفته چگونه بدون دستگاه ضبط صدا به کار خود ادامه داد. در نتیجه، هیچ چیز باقی نماند. از یادداشتهای موسیقیایی چیزی به ما نرسیده، زیرا نتی وجود نداشت.
ب ( عدم توانایی اصلاح سلاحها و تاکتیکهای نظامی) :
اگر از بدویت فرهنگ موسیقیایی رومی- یونانی شگفتزده میشوید. از دیدن ضد و نقیضی رازآمیزتر نیز بیش از این متعجب خواهید شد. نکته بسیار حیرت انگیز آن است که جمهوری روم باستان و بعداً امپراتوری روم، نمیتوانست هیچ گونه اصلاح و بهبودی در سلاحها و تاکتیکهای نظامیاش ایجاد کند. با ظهور جمهوری روم، شهروندانش دست به تشکیل نیروهای نظامی کارآمدی زدند. سپس این جمهوری عجیب و غریب رو به توسعه نظامی نهاد. همان طور که میدانید امپراتوری روم در واقع حکومتی بود که نبردهای دفاعی منظمی را به انجام میرساند.
این همان مطلبی است که از منابع بهاصطلاح کهن و باستانی آموختهایم. توسعه و رونق میبایست موجب روند اصلاح کیفیت سلاحها و نظریههای نظامی گردد. اما قرنها میگذرند و هیچ تغییر عمدهای در این زمینه به وجود نمیآید. سرانجام، رومیها نتوانستند فولاد را شکل دهند و گرچه این کار ابداع محسوب نمیشود، فقط موضوع زمان و پشتکار در این زمینه مطرح است. با انجام کار هدفمند تنها به چند نسل نیاز است تا تجارب حاصل به طرز موفقی تکمیل شوند و به انجام برسند. اصلاح و بهبود کیفیت سلاحهایی که زندگی لشگریان به آنها بستگی داشت. حائز اهمیت زیادی بود و بهطور کلی میتوانست بر خصوصیت اقدامات نظامی تأثیر بگذارد. و مطمئن هستیم که رومیها در طول حیاتشان ظاهراً با شمشیرهای کوتاه میجنگیدند که از آهن کم کیفیتی ساخته شده بود.
سواره نظام:
اگر منابع تاریخی عجیب و غریب را باور دارید، باید بگویم که سواره نظام رومی نیروی مهم و خطرناکی نبود. از جمله دلایل این امر آن است که اسبها زین و یراق نداشتند. احتمال دارد که اسبهای آنان دهنه داشتند، اما رکاب نداشتند. بر اساس زمانبندی سنتی تاریخ رسمی، رکاب تنها در سدهی هشت ظاهر شد. ادعا شده که رکاب از چین به اروپا آمده و در سدهی هشت، شوالیه گری نیز باوجود رکاب متداول گردید. تمام این موارد باهم مصادف شوند- یعنی ظهور رکاب و شوالیه گری پس از آن. خب این مسئله درست و قابل درک است. اما رومیهای باستان به هیچ وجه به زین و یراق توجهی نداشتند. با این همه، روح خطرناکترین نبردهای تاریخیاش را با اقوام آسیایی انجام داد که سوارکاران ماهری بودند. این نبردها با پارتیهای اسطورهای ایرانی روی داد که به ناگاه ناپدید شدند. همچنین پارتیها قلمرویی داشتند که آن هم سپس …. ناپدید شد. این آسیاییها از دو امتیاز عمده و مهم برخوردار بودند. یعنی سواره نظام کمانداری داشتند که تلفات سنگینی به لشکریان روم وارد کرد. اما رومیها دست به تلاش زیادی زدند تا سلاحهای پرتابی خود (نظیر منجنیق) را اصلاح نمایند.
در روم باستان کمان چلیپایی نیز وجود داشت. با این همه، رومیها که استاد سلاحهای پرتابهای بودند بهسادگی جنگافزارهای پرتابهای کاملاً قدرتمندی ابداع کردند که یک نفر میتوانست آن را مانند کمانهای بلند یا مانند کمان چلیپایی به کار گیرد. با این همه، چنین اتفاقی روی نداد و کیفیت سلاحهای لشگریان رومی در واقعیت نیز تغییر نکرد. در اینجا تفاوت و تناقض دیگری نیز وجود دارد. قهرمانان متعدد اساطیر یونان باستان، کمانگیرهای بینظیری بودند. حتی هرکول افسانهای نیز مجبور بود بهکرات از پیکان استفاده کند. کمان اودیسه قدرت مرگبار شگفتآوری داشت که دامادهای نگونبخت پنه لوپه را به هلاکت رساند. آپولو هوشمند، غولهای بسیاری را با کمان خود هلاک نمود.
دو شکست قاطع و برجسته لشگریان روم را شنیدهاید. شکست نخست در واقع فروپاشی ارتش کراسوس در کارائه در (ارمنستان کنونی) در پنجاه و سه قبل از میلاد. مورد دو مربوط به شکست امپراتور والنس در شهر ادیرنه در سیصد و هفتاد و هشت میلادی است و این دورهی زمانی میان دو شکست مذکور ظاهراً چهارصد سال است. اما هر دو شکستها مشابه و یکسان بودند. در هر دو مورد سواره نظام و کمانداران پارتی توانستند لشگریان رومی را شکست دهند. سپاهیان رومی نتوانستند آرایش جنگی خود را حفظ کنند و سواره نظامشان در مکان دیگری به دام افتاد. دشمن در واقع آرایش نظامی رومیها را بر هم زد و به تعقیب سربازان و جنگجویان بهتزده رومی پرداخت.
شرح این دو جنگ نیز تقریباً مشابه هم است. همچنین، هر دو جنگ در آسیای صغیر و نزدیک هم روی داد. بر اساس وقایعنگاری جدیدی که مطرح شده، بهاحتمال فراوان در سراب بر هم منطبق شدهاند. حقیقت آن است که ارتش غرب در عهد باستان بهطور کامل در جنگ شکست خورد. زیرا نتوانست در برابر پیکانها و سواره نظامی که آرایش نظامی ایشان را در هم شکست، تاب بیاورد. نبرد مذکور احتمالاً یکی از نبردهای تروا در سدههای میانی بوده است.
اکنون جالب است که از منظر دیگری به تاریخ شکوهمند پیروزیهای روم نگاهی بیندازیم. همچنین نکته عجیب آن است که چرا دشمنان روم تا مدتهای مدید چیزی از رومیها اقتباس و اتخاذ نکردند. مثلاً، مهرداد، پادشاه ایرانی که رومیها جنگهای طولانی با او داشتند. آنقدر درایت و امکانات داشت تا در برابر آنان اقدامات و عملیات ثمربخشی انجام دهد. در حقیقت باید گفت از رومیها چیزی جز تمرینات و انضباط شدید نظامی بیان نشده است. اما چهارصد سال فاصله میان دو جنگ کارائه و ادیرنه وجود دارد و در تمام این سالها، چنانکه ادعا شده، رومیها جز شکست لشگریان کوئینتیلیوس واروس، متحمل شکست دیگری نشدند که آنان به جنگ علیه بربرهای آلمانی در بیشههای کوهستانی تئوتوبرگ برخاسته بودند.
انسان تنها در سدههای چهارده تا پانزده شروع به اختراع ابزار جدید تخریب نموده که از آن زمان همچنان ادامه داشته است. ذهن انسان دقیقاً در هر ده تا پانزده سال چیزی را اختراع میکند. پیش از تاریخ یاد شده ظاهراً تا چند سده هیچ چیزی اختراع نشد.
تاریخ رسمی در واقع ساخت و توسعه سلاحهای سنگین را به طرز باور نکردنی نشان میدهد. از سده هشت تا چهارده، دستههای شوالیهها بسیار کم اصلاح و تکمیل شدند. تعداد نفرات آنان بسیار محدود بود. دلیل این امر آن بود که سلاحها و مهمات بینهایت گرانقیمت و پرهزینه بود. شوالیه کاملاً مجهز، نیرویی گران و گزاف بود. در عصر شکوهمند ریچارد شیردل گروهی از چند صد شوالیه کاملاً مسلح میتوانست یک ارتش کامل غیرحرفهای را بهکلی مضمحل سازد. این حکایت نکتهای را در مورد تعداد نفرات بازگو میکند. و اینکه انسان عمدتاً به طرز بدی آماده جنگ میشد. به نظر میرسد که تاریخی غنی در این زمینه وجود ندارد.
اما در سده چهارده که باروت و سلاحهای گرم ظاهر شدند، همه چیز بهسرعت تغییر کرد. انسان به ناگاه نشان داد که میتواند به جنگ استحکامات و سنگرهای محکم برود. بنابراین بیدرنگ لازم میشود که مسیر پرواز پرتابهها محاسبه شوند. در سده پانزده تمام قلعههای ایتالیایی به دست سربازان فرانسوی افتاد، زیرا فرانسویان صاحب توپهای متحرک کوچکی بودند که میتوانست دیوارهای محکم قلعههای قدیمی را دقیقاً خرد کند. پس، مهندسان شتابزده بیدرنگ دست به کار شدند و در سده پانزده استحکامات و بناهایی احداث شدند که میتوانستند در برابر آتش توپخانه تاب بیاورند. پس از آن بود که همه چیز در قالب نظریه قدیمی «پرتاب- زره» بهسرعت توسعه و تحول یافت.
چهار– مغایرت میان امور عظیم حکومت سازی در دوران باستان و نام اجرای آنها
به نظر میرسد که مغایرت آشکاری میان امور عظیم حکومت سازی و روشهای اجرای آنها وجود دارد که در اسناد تاریخی عجیب و غریب شرح داده شدهاند.
آ ( فقدان نقشههای جغرافیایی) :
امپراتوری روم شهرت زیادی داشت و هر فرد کم و بیش تحصیل کردهای میتواند تائید کند که در آن دوران شبکه راهها و ارتباطات متنوعی وجود داشتند. نمیتوان تصور کرد که راههای مذکور میتوانستهاند بدون هیچ نقشه جغرافیایی وجود داشته باشند. البته نقشههایی وجود داشتند، در غیر این صورت نمیتوان هیچ تصوری از برنامهریزی مبارزات نظامی رومی داشت. اصول علمی نقشهبرداری کلاودیوس پتولمی جغرافیدان و منجم برجسته عهد باستان، مطرح ساخت. اما در آن زمان، شرح علت ناپدید شدن غیرعادی نقشههای آن عصر کار دشواری بود. این توجیه ساده را که بربرها سبب نابودی نقشههای مذکور شدند، هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد، زیرا هر رئیس غیرعادی که ضمناً باید آتیلا و آلاریک افسانهای را در این زمره قرار دهیم، بیدرنگ کیفیت چنین چیزی را ارزیابی میکند. رومیها از نقشههایشان مثل چشمانشان محافظت میکردند، زیرا صاحب آنها در نبرد با دشمنان متعدد، امتیازات و مزایای زیادی در اختیار داشت. کلیسای واپسگرای قرون وسطی ظاهراً جغرافیایی توصیفی (به نقطهای از شکل زمین در جهان اشاره نمیکرد) و وضعیت اراضی را در فهرست علوم بدعتگذار قرار نمیداد. پس، رواج گسترده تصاویری را که در سدههای شش تا چهارده با بیسوادی کشیده میشدند، چگونه باافتخار میتوانیم نقشه بنامیم؟ جنگجویان صلیبی اروپای غربی چگونه با این ابزار اطلاعاتی توانستند به اورشلیم برسند؟
ب ( فقدان نظام بانکی و اعتبار کالا) :
در اسناد باستانی در خصوص نظام بانکی و اعتبار کالا در امپراتوری روم باستان هیچ مطلبی بیان نشده است. به گمان من زندگی روزمره و عادی هر امپراتور حاکی از رونق تجاری است. به ما گفتهاند که تجارت در امپراتوری روم به میزان نیازهای نهادهای اعتباری و مالی بوده است. در اروپای غربی قرون وسطی این مسائل درست زمانی پیش آمدند که قلمروهای روم مشخص نشدند. وقتی امپراتوری وجود دارد، نهادهای تجاری و نیز نظام تجاری وجود دارد. بدین ترتیب، هر کس فرصت دارد در قلمرو گسترده آن سفر کند بیآنکه لازم باشد چمدان و کیفی پر از طلا حمل کند. امپراتوری روم باستان با عملگرایی خود ظرف سیصد تا چهارصد سال توانست نوعی زندگی آرام و موزون به وجود بیاورد. جالب اینجاست که بر اساس تاریخ رسمی، نظام بانکی در قرون وسطی فقط در شهرهای جنوا، فلورانس و میلان ایتالیا ظاهر شد.
پنج– سرنوشت تلخ و ناگوار علوم پایه در دنیای باستان
آ (فقدان اندیشمندان برجسته از سده یک میلادی) :
بر اساس تاریخ سنتی، با اندیشمندان بسیار زیادی در یونان باستان آشنا هستیم. مثلاً، از ابتدا تا انتهای زندگی ارسطو را میدانیم. چنان که بسیاری از اندیشمندان باور دارند، شرح مفصلی از زندگانی سقراط، شخصیت اسطورهای بهجای مانده است. از گفتگوهای افلاطون با شاگردانش بهخوبی اطلاع داریم و سرانجام درباره ارشمیدس، هراکلیت و نیز فیثاغورس افسانهای مطالبی خواندهایم. به هر جا که نگاه میکنید، همواره اطلاعاتی وجود دارند…. و درباره اریستاخوس ساموسی مطالبی شنیدهایم که سلف کوپرنیکوس یا همان کوپرنیک بود و نظریه بدعتگذارانه مرکزی بودن خورشید را مطرح ساخت. و البته درباره اقلیدس اطلاعات کاملی داریم. ناگاه وقفه و خلائی به وجود آمد. از حدود سده یک قبل از میلاد خلائی وجود داشته است. دیگر نام هیچ اندیشمندی دیده نمیشود.
صاحبنظران ناپدید شدند. البته مورخان، جغرافیدانان و فلاسفه حضور داشتند اما ایجاد و توسعه علوم پایه کاملاً متوقف شد.
بهخوبی میدانیم که در دورهای از امپراتوری روم، دودمانی فرمان میراند که از علوم حمایت و آن را تشویق میکرد. در ابتدا آدریان بود که درباره بناهای عظیم سخن میگفت و آنها را میپسندید. اما پس از او، آنتونینوس فرهیخته تحصیل کرده و سرانجام، مارکوس آور لیوس آمد که امپراتوری فیلسوف و حامی علوم بود. آن زمان در واقع عصر طلایی تمام عوامل بود. در چنین دورهای نوابغ از آزادی کامل بهرهمندی بودند. در این زمینه تنها کافی است به داوران سلطنت الیزابت و کترین دو نگاهی بیندازیم تا متوجه شوید که در آن دوران چه ترقی و پیشرفتی وجود داشت.
لمانوسف از میان توده مردم ظهور کرد. اما در روم باستان چنین اتفاق نیفتاد. این امپراتوری تقریباً بیانتها بود و تمام دنیای باستان و نیز افراد بااستعداد و صاحب قریحه را در بر میگرفت. اما در علوم واقعی خلائی وجود داشت. ما از علوم در حکم ارزش اصیل بهدقت نگهداری و حراست کردهایم، درست مانند منظومههای اولین علمای الهیات مسیحی که سعی داشتند دین جدید را با واقعیتهای سیاسی و فرهنگی امپراتوری روم وفق دهند.
ب ( فقدان نظام محاسباتی مناسب) :
این واقعیت را نباید نادیده گرفت که نظام محاسباتی و شمارش رومی به هیچ وجه مناسب محاسبات حساس و مهم نبود. برای مشخص شدن این موضوع تنها کافی است سعی کنید اعداد بزرگ را در یک ستون تقسیم کنید یا بخواهید حجم یک شکل هندسی را محاسبه نمایید. در مورد کسرهای پیوسته چطور؟ اما باوجود این رومیهای باستان محاسباتی انجام میدادند که بسیار پیچیده بود. پروژههای عظیم معماری، مهندسی، پرتاب شناسی و غیره تنها به دقیقترین محاسبات نیاز داشتند. ممکن نیست بدون محاسبات دقیق بتوان کلیسایی بزرگ، پل و یا قلعهای را بنا کرد. استفاده از اعداد نسنجیده رومی در محاسبات نجومی چند مرحلهای کاری کاملاً نامناسب است. اکنون در کمال شگفتی باید بپرسیم که دانشمندان مشهور یونانی از چه دستگاه یا نظام محاسباتی و عددی استفاده میکردند؟ مثلاً، دانشمندانی مانند ارشمیدس، آریستارخوس ساموسی، ائوکلید و بطلمیوس برای محاسباتشان حقیقتاً به الگوی کامل و پیشرفتهای نیاز داشتند. اما اگر آنان صاحب چنین دستگاه عددی و محاسباتی بودند، پس چرا رومیهای واقعگرا که بهترین و سرآمدترین یونانیان را پذیرفته بودند. این پایه و اساس علمی را نادیده گرفتند؟
تنها توضیح منطقی این مسئله آن است که یونانیان اصلاً نظام و دستگاه عددی نداشتند. در واقع، دستگاههای آتنی و یونیک شمارش و محاسبات اعداد که در تاریخ رسمی ثبت شده است که این علم عجیب و غریب به طرز تعجبآوری با دستگاه شمارش عربی کاملاً درآمیخته است.
بر اساس تاریخ رسمی، مورد اخیر تنها هزار سال پس از تلاشها و اقدامات اساسی بانیان فیزیک و ریاضیات در یونان باستان ظاهر شد. در اینجا وقفه زمانی شگفتانگیزی وجود دارد. در این دورهی زمانی بهرغم از میان رفتن تمام سنتهای علمی، دستنوشتههای باستانی پیوسته نو و تازه میشدند. بهرغم آنکه هدف این کار معلوم نبود، وقتی به آن توجه میکنیم میبینیم که مسئله توصیف در جهان واقع موضوعیت نداشت. راهبان دانشمند از کدام نقطه از جهان میآمدند که میتوانستند بدون هیچ آموزشی، فرمولهای پیچیدهای ارائه کنند؟
در واقع در تمام آثار یاد شده از اعداد عربی مشترک استفاده شده که به آنها عادت کردهایم. در آغاز دورهی چاپ کتاب، بیمبالاتی حیرتآور ناشران موجب شد نمونههای پیشین تمرینات ریاضی دانشمندان برجسته داوران باستان؛ حفظ و نگهداری نشوند که این دانشمندان تنها به یاری تصاویر حروف میتوانستند دشوارترین مسائل را حل کنند.
پ ( عدم تحقیقات شیمیایی):
در مورد بررسیها و تحقیقات شیمیایی در دوران باستان نیز چیزی شنیده نشده است. در آن دوران هیچ شیمیدان و کیمیاگری وجود نداشت. مایه تعجب است که چرا کیمیاگران فقط در قرون وسطی ظاهر شدند. فکر تبدیل انواع مواد در واقع به آغاز ظهور اندیشههای فلسفی باز میگردد. از قرار معلوم، فلاسفه یونانی در دوران باستان بر این عقیده بودند که تغییر ماده از یک حالت به حالت دیگر، پدیده مهم طبیعت محسوب میشود و کوشیدند این مسئله را بهطور نظری حل کنند. اما بدون هیچ دلیلی، هیچ اقدام عمل خاصی در این مورد انجام ندادند. در یونان باستان علم شیمی هرگز پدیدار نشد.
درباره آتش یونان مطالب زیادی خواندهایم که سلاح شیطانی و شوم ارتش بیزانس در قرون وسطی بود. این آتش چیزی نبود جز نفت خام، زیرا بیزانسیها میتوانستند این ابزار نظامی کارآمد را در اعصار خود داشته باشند. احتمال میرود که وقایع نامهها در این باره به توصیف ماده شیمیایی پیچیدهای پرداختهاند که حاکی از وجود نوعی دانش در این زمینه است. اما درباره مطالعات و تحقیقات شیمیایی بیزانسیهای قرون وسطی هیچ چیز نمیدانیم.
ت (فقدان طب مفید) :
اکنون کمی درباره کالبدشناسی و طب صحبت میکنیم. آثار بقراط و نیز آثار سایر پزشکان خوب به ما نرسیده است. این مسئله کاملاً عجیب است. زیرا امپراتوران و پادشاهان بهاندازهی اصلاح و بهبود مسائل نظامی نیازمند طب و دارو بودند. به نظر میرسد که در دنیای باستان، تمام شرایط برای این مسئله مهیا بود. اما اصلاً هیچ دلیلی برای این موضوع در دست نداریم و ظاهراً هیچ اقدام عملی در این خصوص صورت نگرفته بود. نه تنها شیمی، بلکه پزشکی و کالبدشناسی ناگاه در قرون وسطی ظاهر شدند. شاید عجیب باشد که اشعار هومر و سایر شاهکارهای ادبیات عجیب و غریب باستانی بهتر از رسالههای ارزشمند مربوط به شفای بدن انسان در دوره تاریک قرون وسطی باقی بودند. با این همه، پزشکان حاذق برای حاکمان بربرها به همان اندازهای مفید بودند که برای امپراتوریهای تحصیل کرده رومی.
ث (پیشرفت ضعیف برخی امور دیگر) :
راستی، تمام اندیشههای دخیل در علم و توسعهی فرهنگی نیز در سایر تمدنهای بهاصطلاح باستانی نظیر مصر، بابل و چین وجود داشت. در این زمینه، توسعه و پیشرفت به سطحی میرسد و سپس بیهیچ دلیلی همه چیز متوقف و راکد میگردد. چنان که نویسندگان کتاب به طرز قانع کنندهای ثابت کردهاند، ترقی باستانی در هیچ نوشتهای تائید نشده است. البته آن نوشتههایی از این قضیه مستثنی هستند که بدون نیاز به شرح بیشتر میتوانیم مطالبشان را باور کنیم. خاطرنشان کردن این واقعیت نیز بسیار مهم است که تمام دستاوردهای فنی و فرهنگی دنیای باستان به طرز حیرتآوری با سطح توسعه و پیشرفت تمدن اروپا در زمان اولین آثار چاپ شده نویسندگان عجیب و غریب قدیمی مرتبط بود. ذهن کنجکاو و نابغهی عجیب و غریب نمیتوانست هزار سال قبل چیزی ابداع کند که جایگزین دستاوردهای اروپاییهایی شود که تا جایی که میدانیم، پیشرفت دوره رنسانس را حداکثر سیصد سال پشت سر گذاشته بودند. در پرتو این مسئله باید بگوییم که گستاخی نکردهایم اگر در چارچوب منطق مستدل انسانی، فرضیهای مطرح کنیم مبنی بر اینکه نویسندگان قرون وسطی تمام تاریخ عجیب و غریب را در سدههای پانزده و شانزده نوشتند. و هر آنچه نوشتند در حقیقت بازتاب کاملی بود از عصر قرون وسطی در دوران گذشته. آنان محیط روزانهی زمان خویش را در نظر گرفتند و یونان باستان و روم باستان را از همان محیط استنباط کردند. و سپس هیچ تغییر کیفی به این نوشتهها نیفزودند- عاری از تخیلات و تصورات ژولورن بودند- جز آنکه تغییراتی کاملاً کمی به آنها افزودند. به زندگی در این دنیای عجیب و غریب که با تخیل ساخته شد و به آن مردم باستانی که همه چیز در اختیار داشتند آب و تاب زیادی داده شد. اما طبیعی است که در سلاحها، علوم و زندگی روزمره هیچ نوآوری و ابداعی وجود نداشت. گویی هیچ کس اهمیت نمیداد که بر اساس تاریخ رسمی، سطح توسعه در سدههای پانزده و شانزده به همان اندازهای بود که امپراتوری روم در اوج قدرت بود. با این همه، این امپراتوری باستانی در دورهی رونق و شکوفایی میتوانست چیزها و ابزاری ابتدایی تولید کند که قبلاً درباره آنها صحبت کردیم.
شرح حال نخبگان و«افراد ممتاز «دنیای باستان بهدقت بررسی نشده است. جزئیات آشکار این شرح حالها به آثار ادبی تبدیل شدند. دقت آثار مذکور حیرتانگیز است که نویسندگان باستانی به یاری آنها صحنههای مشروحی از زندگی شخصیتهایشان را به تصویر کشیدهاند. گفتههای تلخ اسکندر مقدونی به پارمنیون هنگام گفتگو دربارهی پیشنهاد صلح داریوش، پادشاه ایرانی، آموزشهای سزار به سفیر کبیر خود پیش از نبرد فارسالوس، سخنان جولیان مرتد پیش از مرگش و خلاصه تمام شواهد ارزشمند بهاحتمال فراوان به دست شاهدان نگاشته شدهاند و بهطور ثابتی با اضطراب تحسینبرانگیزی دست به دست شدند تا به سیرهنویسان رسیدند. راستش را بخواهید، شاید منابع گوناگون باهم تناقض داشته باشند، اما تصویر واقعی هر واقعه را همیشه بازسازی میکنند و بدین ترتیب، جعلیات مذکور به زبالهدانی تاریخ پرتاب شدند. متأسفانه، سیرهنویسان امروزی نیز هنر باستانی تحلیل تقابلی شهودی را فراموش کردهاند.
باوجود اصلاح و تکمیل ابزار ارتباطی، خبرچینهای داوطلب اصلاً به طرز ثمربخشی عمل نکردند، علاوه بر آن، خود شخصیتهای جدیدترین تاریخ موجود نمیتوانند در لحظات حساس کلمات قصار تند و تیز را بر زبان آورند. باید این حقیقت را در نظر داشته باشیم که در شرح حال مشهورترین شخصیتها نیز نکات مبهم و پنهانی وجود دارد و بسیاری از دورههای زندگی آنان به دلیل عدم شواهد واقعی کافی، بهطور ضعیفی توصیف شده است.
طبیعی است که وقایع تاریخی عمده و مهم سیصد سال گذشته بر اساس منابع موجود یا منابع منتخب نویسندهی آنها، آزادانه و بدون محدودیت تفسیر میشوند. واقعیتها و حوادث توطئه کاتیلینه و سرکوب آن در چهارده جولای هزار و هفتصد و هشتاد و نه یا چهارده دسامبر هزار و هشتصد و بیست و پنج بهروشنی و با دقت شرح داده شدهاند که تنها به خاطر راحتی مطالعهی یک روایت، بهجامانده است. قفسه کتابهای هر کتابخانه که پر از آثار تحلیلی تاریخی گوناگون است نباید سبب گمراهی خوانندگان شود، زیرا نود و نه درصد این کتابها در صد و پنجاه سال گذشته نگاشته شدهاند و خلاصهی اصلاح شدهی وقایع و رویدادهای اصلی هستند. کسی که متن باستانی را کاملاً تحلیل میکند، فرضیهی تازهای را مطرح میسازد که این فرضیه همچنان تابع وقایعنگاری سنتی است. بعدها همین فرضیه دستخوش بحثهای گوناگونی میشود که باب دورهی مطالعاتی بیانتهای تازهای را میگشاید. بدین دلیل باید بدانیم که وجههی فرماندهان، سیاستمداران و فلاسفه مشهور عجیب و غریبی که در ذهن ما جان گرفتهاند، به دست نسلهای تازهای از مورخان تبدیل و اصلاح شدهاند.
در عین حال، منابع اطلاعاتی اولیه حتی به توجه به حفاریهای جدید باستان شناختی، همچنان عملاً ثابت ماندهاند و تغییر نکردهاند. اکثر داستانهای گذشتههای دور بر پایه یک منبع خاص و یک نویسنده استوار هستند که آثارش بی چون و چرا مورد قبول و مورد اعتماد همگان است و نقطه عطف تمامی اصلاحات و تصحیحهای بعدی است. بدین ترتیب نام هخامنشی شاهنشاه بزرگ ایرانی برای اولین بار در کتاب تاریخ هردوت ذکر شد. تاریخ جنگهای کارتاز در کنار اطلاعاتی دربارهی کارتزیها را یک بار به پولیبیوس منسوب نمودند. افسوس، منابعی که او ذکر میکند تا شروع کار چاپ و انتشار کتاب وجود نداشتند، راستی، این نویسنده پر کار بسیار بد اقبال بود. از مجموع چهل کتاب که او با عنوان تاریخ جهان نوشت تنها پنج کتاب کاملاً سالم ماندند. که حافظان و احیا کنندگان بعدی تاریخ را وادار ساخت بسیاری از جزئیات نبردهای هانیبال را از خودشان درآورند و جعل کنند. باید خاطرنشان کنم که شواهد و ادلهی باقی ماندهی منحصر به فرد را همیشه همان طرفی ارائه میکرده که در درگیریهای نظامی پیروز میشد.
در ابتدا بیتردید تمام امکانات و وسایل و هر چیز قابل ذکر بازماندگان و شکست خوردگان را نابود کردند (سوزاندن شوش، انهدام کارتاز و اورشلیم) و سپس دیدگاهی رسمی در این باره مطرح کردند. به این تفاسیر و برداشتها حتی در مفهوم سازی تاریخ سنتی نیز نباید اعتماد و اطمینان کرد.
ج (کمبود وسایل و شرایط زندگی) :
زندگی روزمره در امپراتوری روم بهطور نسبتاً مشروحی بیان شده است. اما بیایید به محیط خانه حاکمان و فرمانروایان این قلمرو نگاهی بیندازیم. چنگال، چاقو، صندلی و خلاصه وسایل کاربردی آشپزخانه که برای سبک زندگی اشراف فرهیخته بسیار عادی و طبیعی هستند، در آن زمان وجود نداشتند. این حاکمان آشپزها و سرآشپزهای متخصص را استخدام میکردند و به پول اهمیت نمیدادند. آنان ضیافتهای باشکوهی ترتیب میدادند. لوکولوس، فرمانده کبیر رومی و فرزندانش اساساً به همین دلیل شهرت دارند. اما ذائقه ناب آشپزی بر چیدمان میز غذا که همچنان نامنظم و ابتدایی بود، تأثیری نداشت.
به بیان دیگر چنین مسائلی اصلاً با شأن و منزلت اجتماعی امپراتور آن روز جهان همخوانی نداشت. هر کس بیدرنگ به یاد میآورد که نجبا و اشراف اروپایی در سده شانزده نیز با دست غذا میخوردند و با صدای بلند آن را میجویدند.
من اتفاقاً زمانی در بریونی، در جزایر کرواسی واقع در دریای آدریاتیک بودم. در آنجا به گردشگران میگفتند که آن مکان در واقع اقامتگاه تابستانی دومیتیان، امپراتور روم بود. مکان مذکور برای این منظور مناسب است که نزدیک ایتالیاست، آب پاک و زلالی دارد شرایط اقلیمیاش عالی است و غیره.
در اینجا حتی میان جزایر اصلی این مجمع الجزایر، یعنی بریونی بزرگ و بریونی کوچک، شبکه آبرسانی وجود دارد. این شبکه آبرسانی را ظاهراً مردمان باستان ساختهاند. راهنمای گردشگران بهطور مفصل توضیح میداد که این کار چگونه انجام شده بود. برای ساخت این شبکه آبرسانی بردگان با استفاده از نی، بهجای وسایل و کپسولهای تنفسی غواصان امروز، به زیر آب میرفتند و لولههای آبرسانی را در بستر دریا قرار میدادند. اگر توجه کنید که عمق دریا در اینجا دست کم پنجاه متر است به نتیجه حیرتآوری میرسید.
بدیهی است که وسایل آشپزخانه قدیمی وجود دارند. در بازار کهنه فروشان میتوانید برای غلات، کوزهای بزرگ یا برای عودها، کوزهای کوچک بخرید. قاچاقچیهای محلی اکنون مقادیر زیادی از این کوزهها را میفروشند. دریای آدریاتیک هم برای یونانیان و هم برای رومیان مسیر تجاری مهمی بود و کشتیهای زیادی در آن غرق شدند.
همچنین حفاریهای عجیب و غریبی انجام میشوند. اما معلوم شده که همان سکونتگاهی که نشان داده میشود، سکونتگاهی قرون وسطایی، یعنی بیزانسی است. ابعاد این مکان احتمالاً صد متر در دویست متر است. اما البته افسانهای قدیمی از سکونتگاه دیگری میگوید که بسیار قدیمیتر از ویرانههای موجود و در همین مکان وجود داشته است. افزون بر آن، ویرانههای قصر امپراتور وجود دارد. بقایای بنایی را میتوان دید که پلههایش از آب بیرون آمدهاند. اما رک و راست بگویم که این مسئله به هیچ وجه مهم نیست. راهنمای گردشگران در اینجا ادامه میدهد که اعضای سنای روم در اینجا زندگی میکردهاند. اما من(نویسنده) میگویم که آنان به طرز عذابآور و آزار دهندهای در اینجا زندگی میکردند
راهنما برایمان توضیح میدهد که در اینجا حمام و محل شستشو وجود داشته است. اینجا آب گرم و آنجا آب سرد وجود دارد. هیچ چیز خاصی وجود ندارد. نظر کلی من آن است که این جزایر را نمیتوان اقامتگاه نخبگان امپراتوری آن روز جهان بهحساب آورد.
شش– فقدان کتیبههای تاریخ باستان:
اکنون که بار دیگر به سراغ دوره واقعی قرون وسطی میرویم، لازم است به واقعیت دیگری که مربوط به روان شناسی انسان است، اشاره کنم و آن فقدان تاریخ باستان است. تحقیقات خود من در این زمینه موفقیتآمیز نبود. بر روی دیوارهای کلیساهای جامع، قصرها و سایر کلیساها تنها لوحههایی با تاریخهایی وجود داشتند که هم اکنون در نظام وقایع شناسی پذیرفته شدهاند. مثلاً به شما میگویند که فلان کلیسای جامع پانصد سال قدمت دارد. اما لوحه درون آن در سدهی نوزده یا بیست نصب شده است. محققان منصف زمانی در این باره مطلب مینویسند که لوحه در محل مذکور ظاهر شده است. با این همه، اگر آن مطلب را ننویسند، بیدرنگ میفهمیم که آن لوحه عنصری خارجی در آن جا خواهد بود. هیچ تاریخ قدیمی و باستانی وجود ندارد. حتی حکاکیهای دستی نیز دیده میشوند. در اروپای غربی حقیقتاً حتی یک بنای باستانی نیافتهام که روی دیوارهایش یادداشت معتبری مربوط به سال اعلام شدهی پایان ساخت آن بنا حک شده باشد. چنین یادداشتهایی وجود ندارد. اما راهنمای گردشگران باتدبیر و درایت خود به این نکته اشاره نمیکند. خب، چنین چیزی نوشته نشده، فقط همین.
تنها کاری که باید انجام دهیم، آن است که به ثبات اخلاقی نیاکان دور خودمان غبطه بخوریم که میتوانستند از کاری پوچ و وسوسه پرهیز کنند تا پیامی را مبنی بر اینکه «اوسیا ایجاد بود» بهعلاوه تاریخ آن را به آیندگان منتقل کنند.
هفت– نمونههایی از نظرات گوناگون:
آ (اورشلیم) :
بیدرنگ به یاد صلیبیونی میافتیم که این شهر را تصرف کردند. صلیبهای زیادی بر دیوارهای این شهر وجود دارند که ادعا شده صلیبیها در سدههای یازده و دوازده حک کردهاند. اما در عین حال هیچ تاریخی در این دیوارها دیده نمیشود. دوک گو تغرید بولیون بنا به دلایلی نمیخواست تاریخ پیروزیاش را برای اسلاف خود باقی گذارد. مثلاً بنویسد: من گو تغرید بولیون، دوک فرانسه، این شهر مقدس را در سال هزار و نود و نه تسخیر نمودم. گو اینکه این دیوارها محلی عالی برای حکاکی است. افسوس که چیزی روی آنها نوشته نشده است. صلیبیون میبایست چیزی مینوشتند، اما دیوار خالی است. هیچ یادداشت رسمی و غیررسمی وجود ندارد.
ب) لئون (اسپانیا:
شهر لئون در اسپانیا مفتخر است که در دوران باستان، پایتخت قلمرو کاستیل بود. در دوره اصلی فتح و استیلای مجدد، پیش از «آزادی» مناطق اصلی اسپانیا و انتقال پایتخت به تولد و ظاهراً پایتخت در آنجا بود. بر همین قیاس، درباره قصری در آنجا صحبت میکنند که تصویر پر آب و رنگی را در شهرداری نشان میدهد که مراسم رسمی ضیافت شاهانه را به تصویر کشیده است. اگرچه، معلوم نیست این تصویر را چه کسی و چه زمانی کشیده است. با توجه به همهی جوانب باید بگویم که قدرتمندترین پادشاهان این شبه جزیره ایبریایی در آنجا حضور داشتند. اما هیچ ویرانهای از قصر یاد شده وجود ندارد. علاوه بر آن، معلوم نیست قصر یاد شده کجا قرار داشته است. از قرار معلوم یک کلیسای جامع کاتولیک در سدههای سیزده و چهارده روی خرابههای قصر بنا شده و میگویند قصر آتش گرفته بود. چنین چیزی اغلب روی میدهد. وقتی توصیف جایی یا واقعهای دشوار میشود، آتشسوزی اتفاق میافتد.
)آتشسوزی وحشتناکی را به یاد بیاورید که خسارات جبران ناپذیری به کتابخانه شهر اسکندریه وارد ساخت که گنجینه گرانبهایی از دوران باستان در آن وجود داشت. (
اما یا آن قصر واقعاً بهاندازهی مکانی مقدس مورد احترام بود که نمیشد مکان دیگری در شهر برای احداث کلیسای جامع پیدا کنند؟ راستی، بنای باشکوه این کلیسای جامع و شیشهکاری شگفتآور آن بهخوبی حفظ شده است.
ب) کورچولا (جزیرهای نزدیک کرواسی در دریای آدریاتیک:
مکان دلانگیزی است که از دوبروونیک چندان دور نیست. شهری کهن در قلعهای ظاهر شده که نمیتواند زودتر از نیمه سده شانزده و آغاز دورهی حضور توپهای تقریباً پیشرفته، بنا شده باشد. نکته مهم آن است که قلعه درست در جلو این شبه جزیره واقع شده و دارای سوراخهای سنگر است. تنها هدف چنین مکانی آن بود که کشتیهایی را دور سازد که میخواستند به این سرزمین تعرض کنند. میدان دید اصلی جزیره در واقع کلیسای جامعی است که تاریخ ساخت آن رسماً سده پانزده اعلام شده است. من بیدرنگ به سراغ کتیبههای قدیمی رفتم، اما چیزی در مورد آنها نیافتم. هرچه بود، کتیبههای سده بیست و مربوط به دوران یوسیپ بروز تیتو بود حاکی از این که پانصد سال پیش اینجا چنین و چنان بوده است.
لوحهها بسیار مفصل هستند، اما همگی متعلق به دوران تیتو میباشند. حدود پنجاه متر دورتر از کلیسای جامع، کلیسای کوچکی قرار دارد که کاملاً قدیمیتر از آن کلیسای جامع است. افراد کمی در آنجا حضور داشتند و من تنها بازدید کننده بودم. هیچ چیز خاصی در این باره وجود ندارد. تندیسهای سنگی حواریون و مبلغان مذهبی سرشناس دیده میشوند. در همان نگاه یک، به نظر میرسید که چیزی درست نیست. پس از آنکه با دقت نگاه کردم، دیدم جای دو حواری، یعنی قدیس جان و قدیس پل، خالی است. خب، این بدان معنی نبود که این دو مجسمه قبلاً در آنجا وجود داشتند و سپس ناپدید شدند. خیر، ردیف مجسمهها به شکل نعل اسب بود و هیچ فاصلهای میانشان وجود نداشت. اولین حدسم این بود که این مسئله در کرواسی، کشوری باایمان کاتولیکی، چگونه اتفاق افتاده بود؟ اما نباید به کرواتهای قرون وسطی مظنون باشید. آه! خدایا مرا به خاطر توهین به مقدسات عفو بفرما.
بهاحتمال زیاد مسیحیان درستکار با تقوای ساکن جزایر دریای آدریاتیک در سده شانزده دستورات دقیقی در مورد «مسیحیت کاملاً پذیرفته شده» از روم دریافت نکردند. گمان میکنم نکته مهم آن است که قدیس پل قدیس جان مفقود شدند. بر اساس تاریخ رسمی کلیسا، آن دو قدیس کم سنتیترین چهرههایی بودند که در اوایل رواج مسیحیت، عمیقترین مباحث را میان گرایشهای گوناگون مسیحی و غیر مسیحی به راه انداختند.
ت) کولمار (آلزاسی، فرانسه:
همچنین به یاد دارم که بهتازگی از کلیسای جامعی در شهر کولمار بازدید کردم. این شهر کوچک در منطقهی آلزاس پیوسته میان فرانسه و آلمان مورد مناقشه قرار داشت و غالباً دست به دست میشد. از جنگ دو جهانی به بعد، کولمار شهری فرانسوی بود، اگرچه هنوز هم آثاری از تأثیرات آلمان در آن دیده میشود. طبق نوشتههای کتاب راهنما گردشگری، در این کلیسای جامع سه سطح وجود دارد. از قرار معلوم همه چیز از سدههای شش تا هشت آغاز شد، سپس زمانی در سدههای پانزده و یا شانزده کلیسای جامع بنا شده تاریخ واقعی این بنا نیز وجود دارد.
مثل همیشه به دنبال لوحهها یا تاریخهای قدیمی بودم. ظاهراً هیچ تاریخی وجود ندارد و اطلاعات کتاب راهنما حاکی از آن است که این کلیسا چگونه و چه زمانی ساخته شده است. مثلاً، کتاب میگوید که این شکل، قدیمیترین شکل است، آن یکی متعلق به دوران میانه و آن دیگری مربوط به دوران نوین میباشد. بدین گونه کلیسا تغییر کرده و در اینجا دیوارها به آن افزوده شدند… و ناگاه کتیبهای را میبینیم و بیدرنگ میفهمیم که تنها مصنوع کهن در اینجاست که باید کاملاً مورد توجه قرار گیرد. کتیبه را بهزحمت میتوان دید و معلوم است که به سه زبان نوشته شده است. بدیهی است اولین زبان، زبان لاتینی است اما کاربرد دو زبان دیگری مرا شگفتزده ساخت. زیرا زبانهای یونانی و عبری هستند.
زبانهای یونانی و عبری آن هم در کلیسای جامع کاتولیکی!!!! حتی اگر این شهر در آن زمان در اختیار پروتستانهای فرانسوی بوده باز هم اصل قضیه تغییری نمیکند. پیروان کالون نیز با جدیت تمام علیه بدعت و علیه پیروان یهودا جنگیدند.
سؤالات مکرر من باعث شد مسئول بایگانی، آن کتیبه اسرارآمیز را مطالعه کند. نتیجه تحقیقات او بهصورت مقاله در روزنامه محلی به چاپ رسید و حکایت از آن داشت که در هزار و پانصد و چهل و یک بیماری هولناک وبا در آن منطقه شیوع یافته بود که تقریباً نیمی از جمعیت کولمار را به کار مرگ کشاند. هدف اصلی کتیبه در کلیسای جامع آن بود که این فاجعه مصیبت بار را یادآوری نماید.
در مورد زبانهای یونانی و عبری، نویسنده گمان میکرد که استعمال این زبانهای غیر سنتی در آن زمان نشانهی لحن مناسب و تعلیمات ویژهی اندیشمندان و اومانیستها بود. شگفتآور است که بر اساس وقایعنگاری رسمی، اروپای میانه سده شانزده جنگهای مذهبی خونباری را تحمل میکرد. جالب اینجاست که گمانهزنیهای طولانی در روزنامه یاد شده، بدون ترجمه تحتاللفظی مطالب لوحه مورد بحث، به زبان فرانسوی نوین انجام شدند. علاوه بر آن، اختلاف در خور توجه دیگری در آن مقاله نادیده گرفته شده بود. حدس میزنم کتیبهای چنان بااهمیت بر دیوار کلیسای جامع میبایست برای تمام ساکنان شهر مشخص و آشکار باشد. پس میتوانم بپرسم که آلمانی- فرانسویهای محلی، کدام یک از زبانهای این متن را درک میکردند و میفهمیدند؟
اشتباه نمیکنید اگر تصور کنید که بسیاری از سؤالاتی که مطرح میکنم تا کنون مورد توجه مورخان و فلاسفه بوده است. با این همه، تمام مباحث مشابهی که در آینده دور صورت میگیرند، گاه کاملاً نسنجیده میکوشند لحظات نامعلوم و تناقضهای تفاسیر تاریخ سنتی را توضیح دهند. پس اوسوالت اشپنگلر، فیلسوف برجستهی آلمانی سده بیست در کتابش «غروب اروپا» فصل کاملی را به موضوع «در باب معنی اعداد» اختصاص داده تا ثابت کند که ریاضیدانان عصر باستان بدون علائم دیجیتالی و رقومی مشابه، میتوانستند پیچیدهترین مسائل را حل کنند. او صدها صفحه را به نظرات عمیقی اختصاص داده تا ماهیت ویژه ریاضیات عجیب و غریب را نشان دهد که عالیترین شکل بینش هماهنگ دنیای آن زمان بود. ریاضیات مصر باستان یا یونان باستان از سیستم و نظامی کنار گذاشته میشوند که در آن به وجود آمدند و به ناگزیر جامعیت خود را از دست میدهند.
بدین دلیل، دانشمندان امروزی و پیشینیان دورشان به نحو اساساً متفاوتی مسائل مشابه را درک میکردند. به نظر من اینکه «آیا ریاضیات نیز مانند اخترشناسی یا معدن شناسی، فقط علم است» موضوعش را نمیتوان تعیین کرد. مهم نیست که ما، اروپاییان، با چه شدتی تصور خودمان از اعداد به ریاضیدانان آتن و بغداد که به آن میپرداختند. منتسب کنیم. اما شکی وجود ندارد که موضوع هدف و روش علم باهمان نام قطعاً در آنجا تفاوت داشت. یا آنان (یعنی، ائودوک، اپولونیوس، ارشمیدس) از روشهای حساب انتگرالی استفاده میکردند که عمیقاً درباره آن اندیشیده بودند و ما بهدشواری میتوانیم آنها را درک کنیم. اشپنگر در پیچیدهترین موارد به مرموزترین و تقدیسیترین مفهوم متوسل شد که به ارقامی در دوره باستانی نسبت داده میشد، بنابراین مشکل مذکور را به حیطه نامعقول درک و فهم کشاند.
آشکار است که این کیمیاگری ما بعد الطبیعی در واقع سبب بیمعنی شدن موضوعی گردید که در نظام محاسباتی و امور کاربردی علوم باستانی حل شده بود. باور کنیم یا باور نکنیم که در عهد باستان به یاری فکر و اندیشه عادی بناهای عظیم باشکوهی ساخته شدند بیآنکه محاسبات ریاضی برای احداث آنها انجام شود، به نظر من بستگی به آن دارد که بتوانیم بر تعصبات عمیق و ریشهدار خودمان فائق شویم.
ذکر این نکته ضروری و مهم است که مفهوم کلی مورد نظر اشپنگر که در کتابش غروب اروپا شرح داده شده مدعی است ساز و کار پنهان گسترش جامعه بشری را یافته است. بر اساس مدارک مبتنی بر واقعیاتی که دانشمندان آلمانی در اختیار داشتند، او متوجه چرخهی طلوع و غروب تمدنهای گوناگونی شد که هیچ ارتباطی باهم نداشتند، اشپنگر ثابت کرد که تواناییهای مذهبی، علمی و سیاسی در حقیقت هر تمدنی را به ناگزیر به سکون و سپس به نابودی میکشاند. بر اساس همراستایی دقیق مفهوم مورد نظر او، اروپا که به دوره آشوبهای دائمی پای گذاشته است (کتابش در هزار و نهصد و هجده به چاپ رسید) محکوم است در آینده نزدیک به سرنوشت اسفبار سرزمین آتلانتیس در عهد باستان دچار شود. پیشگوییهای مأیوس کننده راجع به دورنمای اروپا که بخش اصلی مطالعات مذهبی اندیشمندان غربی را تشکیل میداد. در اشعار و داستانهای بینظیر نشان داده شدهاند. ما نیز همین کار را انجام دادیم: آیا قاره اروپا و شما اروپاییان زمانی بت آدمیان خیالپرداز پر شور و حرارت نبودید که تسلیم تباهی و نابودی شدید» گلادیاتور در حال مرگ اثر م. لرمونتوف). اما، اشپنگر اولین کسی بود که پیشگوییهایی بدبینانهاش را بهطور دقیقاً علمی مطرح ساخت. او میگوید که با تمام معیارهای نسبی که با فضل فروشی از تجربه گذشته بشر انتخاب کرده بودم تا پایان جنگ جهانی اول به انتهای رشد و پیشرفت رسیدم و در آنجا فقط خلأ تیره و تار زوال و تباهی را دیدم. امروز میدانیم که اشپنگر بهشدت در اشتباه بود و تمدن اروپا (و البته، ایالات متحده متعلق به آن توانست از کابوس دو جنگ ویرانگر خانمانسوز، شماری بحرانهای اقتصادی و شورشها و آشوبهای اجتماعی تودهها سالم بیرون آید و سرانجام نقش محرکهی اصلی خود در پیشرفت بشر را تقویت نماید.
درست است که بپذیرم تمام روش تخیلی اشپنگر دقیقاً خطا بوده است. طرحهای علمی بیش از اندازه ساده اغلب اوقات نمیتوانند در برابر واقعیت تاب بیاورند. عجیب آنکه در بحث این نتیجهگیری اشپنگر، مفهوم آن بهاحتمال فراوان عملاً مورد حمایت کسانی است که بر اساس عقاید جزمی ماتریالیسم تاریخی مارکس به آموزش خود پرداختند. اما همچنین میتوانیم بگوییم که ذهن باهوش و زیرک به دلیل تأمل بیثمر و بیفایده دربارهی کلاف سردرگم ماتریالیسم تاریخی جعلی، به نتیجهی غلط و اشتباهی میرسد.
اما سرانجام بشر بهیقین چشمانداز مدرن تاریخ جهان را باور میکند. ما همواره خود را بخشی از فرآیند بیوقفه تاریخ باستان میدانیم که فراعنه مصر، امپراتوران چین ارابههای آشوری، فالانکسهای مقدوني، فلاسفه یونانی و گلادیاتورهای رومی در آن احساس آسایش و راحتی میکردند. سادهلوحانه خواهد بود که ناملایمات و سختیهای باور نکردنی و حتی خطر تلاش در جهت تخریب این دنیای دروغین را دست کم بگیریم. این جهان را کتابهای کودکان کتاب درسی مدرسه و شاهکارهای ادبی برایمان به وجود آوردهاند.
جهانی که در فیلمها، آگهیهای تبلیغاتی و سایتهای اینترنتی وجود دارد. این جهانی است که هر چیزی در آن در جای مناسب و خالص خود قرار دارد و برای هر سؤال پاسخ قانعکنندهای یافت میشود؛ اما عطش پر تلاطم و همیشگی آموختن چطور که پیوسته بشر را به ورطه ناشناختهها میکشاند؟ در گذشته انسان با عاطفه مادری خود معتقد بود که سطح زمین تخت است و در مرکز کائنات قرار دارد. او به خورشید مینگریست که هر روز از آسمان میگذشت و بنابراین بیشتر و بیشتر بر درستی اعتقاداتش اصرار میورزید. کسانی که به خلاف این مسئله پای میفشردند، در رسانههای جمعی درگیر مباحث و مشاجراتی میشدند که تأثیرگذارتر و کارآمدتر از «بررسیهای علمی» لعنتی بود. ساختار کامل فیزیک کلاسیک در واقع مایه مباهات دنیای علم در پایان سده نوزده بود. ناگاه بهسرعت سقوط و اضمحلال حادث شد که آینشتاین) حقهباز ( توانست بدون ابزار و روشهای تحقیقات قرون وسطایی با آن مبارزه کند.
با این همه، مطالب قالبی و پیش پا افتادهای را که استفاده میکنیم، میتوان تنها با تغییر دیدگاهمان حفظ نماییم. در بسیاری از جنبههای فلسفه ایده آلیستی نیز واقعیت رایج یا وقایع گذشته، تنها از طریق تصور هر فرد خاصی در جهان به اثبات میرسد و محقق میگردد. در این مورد، دیدگاه اکثریت مطلق افراد در واقع سند و مدرک صحیح وقایعنگاری است که مورد قبول همگانی است. هیوم و شوپنهاور رویکردی جز ایمن را کاملاً بیمعنی میدانند.
با این همه، باید به این واقعیت توجه داشت که اکثر مردم ترجیح میدهند با تاریخ گذشته از طریق سینما یا تلویزیون آشنا شوند. تفاسیر هالیود از وقایع برجسته و مشهور تاریخی به واقعیت تبدیل شده است. برادران گراچی معاصر کراسوس و پمپی بودند، شاه آرتور سپاه کاملی از شوالیههای مسلح داشت؛ و این وقایع تاریخی هزاران بار در فیلمها تکرار شدهاند و به ناگزیر بخش لاینفک خودآگاهی اجتماعی را تشکیل میدهند. موضوعاتی که به طرز ضعیفی در داستانهای علمی- تخیلی ارائه شدهاند، در واقع تجزیه و تفسیر گذشته تحت تأثیر توهم جمعی مردم محسوب میشوند.
شکی نیست که مورخان مصمم که علم خود را گزارش دقیقاً ثبت شدهی زندگی کل بشر میدانند، با عصبانیت منکر آن میشوند که در پی حفاظی برای جایگزینی عملی تاریخ هستند. خب، به آنان خوشامد میگوییم. آنان باید بر مفهوم انقلابی تحول و پیشرفت تاریخ جهان خط بطلانی بکشند.