اشغالگری منشا حملات انتحاری

اشغالگری منشاء حملات انتحاری!

مجتبی غفوری


در سال های بعد از 11 سپتامبر، واکنش هایی که آمریکا از خود نشان داد  تحت تاثیر بررسی های دقیق و موشکافانه بوده است. حتی مدافعان و طرفداران این استراتژی ها به ندرت انکار می کنند که سیاست های خارجی و داخلی که در ارتباط با ” جنگ بر علیه تروریسم ” است، هزینه ها، خطرات و بهای زیادی را در زندگی مردم، بدهی ملی و اعتبار آمریکا در سراسر جهان داشته است.

بنگاه های خبری آمریکا در این سالها تلاش زیادی صرف القا ارتباط بین موضوع تروریسم و اسلام کردند و در این زمینه موفقیت هایی هم بدست آوردند. آنها بهر حال توانستند این موضوع را در جهان جا بیاندازند که “هرچند ممکن است تمام مسلمانان تروریست نباشند اما همه تروریست ها مسلمان هستند”. این هجمه تبلیغاتی حتی استراتژیست های امریکایی را هم به اشتباه انداخت. در سالهای بعد آنها با همین تصور به مبارزه علیه تروریسم  پرداختند. آنها شاید فراموش کردند که بیش از 70 درصد حملات انتحاری در سراسر جهان توسط گروهایی انجام میگرفت که سکولار بودند و تقریبا 100 درصد این حملات در نقاطی انجام میشد که به طریقی  اشغال شده بودند. این موضع گیری ها و اتفاقات بعدی که  آمریکا در آنها نقش مستقیم داشت هرچند در کوتاه مدت توانست چهره اسلام را مخدوش کند اما در واقعیت مسئله ای که دولت آمریکا و غرب با آن مواجه بود یعنی جلوگیری از حملات انتحاری را حل نکرد و به این ترتیب جامعه آمریکایی دستاوردی از این نگاه، در این زمینه بدست نیاورد.

بعد از وخیم تر شدن اوضاع و افزایش میزان حملات انتحاری بر علیه مواضع آمریکا در سراسر جهان گروه های تحقیقاتی مختلف مسئول بررسی علل واقعی این رخدادها شدند. این تحقیقات به دولتمردان آمریکایی نشان میداد که علت عمده حملات انتحاری بر علیه منافع آمریکا در سراسر جهان چیست و چگونه شناخت دقیق این علت ها میتواند در کاهش قابل ملاحظه عملیات تروریستی موثر باشد. در پزشکی معمولا شناخت عوامل بروز بیماری مقدم بر درمان بیماری است، با شناخت این عوامل است که  میتوان در آینده جان انسان های بیشتری را از مرگ نجات داد. رابرت پیپ معتقد است همین موضوع در کاهش حملات تروریستی صادق است. او که استاد علوم سیاسی و  بنیان گذار پروژه امنیت و تروریسم در دانشگاه شیکاگو است در کتابی با نام Cutting the Fuse به بررسی عوامل اصلی بروز حملات انتحاری در جهان پرداخته و با توجه به امکاناتی که در اختیار او قرار داده شده تمامی افرادی که از سال 1980 به بعد اقدام به این گونه حملات کرده اند را بررسی کرده است. مطلبی که مشاهده میکنید چکیده ای از این کتاب بسیار مهم است. مطالعه نتیجه تحقیقات این گروه نه تنها برای دولتمردان آمریکایی بلکه برای استراتژیست های ما در شرایط کنونی منطقه ضروری است.

رابرت پیپ در ابتدا توضیح میدهد که این تحقیقات بر مبنای یک دیدگاه جهانی ویژه، جهت گیری ایدئولوژیک خاص و یا برنامه جمهوری خواهانه صورت نگرفته است. این کتاب توسط نویسندگانی که در 10 سال گذشته تنها به یک حزب رای داده اند نوشته نشده و نویسندگان این کتاب به گروه سیاسی خاصی تعلق ندارند. این کتاب در اصل بر اساس ملاحضات محض حقایق است و با این فرض جلو میرود که ملاحضات بی طرفانه حقایق میتواند رضایت عمومی برای آینده جدید در سیاست خارجی آمریکایی ها را به ارمغان آورد.

برداشتهای  اولیه میتوانند اشتباه باشند !

بعد از 11 سپتامبر راحت ترین چیزی که به ذهن میرسید این بود که اسلام، فقر، نا همگونی اجتماعی و اصطلاح از همه گمراه کننده تر فاشیزم اسلامی دلایل ریشه ای مشکلات ما بودند. با این حال اینها چیز هایی نیست که به طور ناگهانی در دهه های اخیر پدیدار شده باشند. کلید ارتقای امنیت ما پی بردن و کشف این است که چه چیزی تغییر کرده و چگونه این تغییرات حملات انتحاری را علیه ما پیش میبرد.

بعد از حوادث 11 سپتامبر موضوع تروریسم و حملات انتحاری سرخط تمامی اخبار و تحلیل ها در آمریکا قرار گرفت.در ابتدا مردم آمریکا  در هاله ای از ترس و عصبانیت ناشی از عواقب آنی آن روز وحشتناک بسر بردند  . پس از آن بازه ای از واکنش های شتاب زده  انجام شد  ، که نه تنها منجر به جنگ در افغانستان برای نابودی مخفیگاه القاعده ، بلکه برآورد های ضعیفی که از تهدید موجود در عراق شکل گرفت ، زمینه حمله به عراق را نیز فراهم کرد . در سال های بعد از آن شاهد واکنش هایی بودیم که همگی در پاسخ به تمامی تصمیماتی بود که با ترس، عصبانیت و شتاب گرفته شده بود . واکنش هایی که از جمله آن ها می توان به موج عظیم حملات انتحاری ضد آمریکائی در تاریخ افغانستان ، عراق و پاکستان اشاره کرد. و البته در نتیجه حملات آمریکا به عراق صدها هزار شهروند عراقی کشته شدند.

در طول این سالها بسیاری بر این باور بوده اند که علت ریشه ای تهدید تروریستی که ما با آن مواجه هستیم ، اصول بنیادین اسلامی است . به عقیده آنها این یک نفرت بر انگیخته شده مذهبی از آمریکا و ارزش های غرب در میان گروه های کوچکی از مسلمانان است که در سراسر جهان پراکنده شده و این دشمنی و نفرت هیچ گونه ارتباطی به سیاست های نظامی و خارجی آمریکا و متحدان او ندارد . ایده سنتی که به ما میگفت  تروریستان خواهان کشتن خود برای دستیابی به مقام شهادت  ،مستقل از هرگونه هدف سیاسی هستند، بیشتر برای تقویت این موضوع شکل گرفته بود که اصولگرایان اسلامی از ما متنفر هستند.

همین تصور باعث تقویت این عقیده شد که تنها با دگرکونی یکجای جوامع اسلامی ، می توان از وقایع مشابه 11 سپتامبر در آینده جلوگیری کرد و این خود یکی از دلایل اصلی برای حمله به عراق بود .

درواقع ، برای طرفداران عقیده دگرگونی جوامع اسلامی ، عراق بهترین مکان برای شروع بود ، چرا که رهبر این کشور یعنی صدام حسین از دهه های قبل تر ، فرایند نابودی اصول اسلامی در این کشور را آغاز کرده بود ، و از این جهت آمریکا بدون هیچ ترسی از واکنش های تروریستی  می توانست در این جنگ پیروز شود و بنیان عملیات پایه ای خود را در آنها شکل دهد و سپس از آنجا می توانست برای دگرکونی دیگر کشورهای خاور میانه اقدام کند .

اگر این  تصور درست بود ، یعنی اگر دین مستقل از سیاست خارجی غرب و آمریکا ، محرک این تهدید بود ، استفاده از نیروی نظامی سنگین برای آوردن سازمان های دموکراتیک به کشورهای اسلامی و نابودی رژیم های قدرت طلب که تصور می شد زمینه ساز اصلی افراط و تندروی اسلامی هستند ، می بایست حجم این حملات تروریستی ضد آمریکایی و به خصوص حملات انتحاری را کاهش می داد !!

اما  وقایع و رویداد هایی که بعدا اتفاق افتاد مطابق با آنچه که تصور میشد  پیش نرفته و خلاف آن رویداد. در حقیقت این وقایع نه تنها کاهش نیافت ، بلکه تروریسم ضد آمریکایی و به خصوص حملات انتحاری امروز بیش از  قبل از 11 سپتامبر و حتی قبل از حمله به عراق ، شایع و فراگیر شده است .

در بازه 24 ساله از سال 1980 تا 2003 کمتر از 350 مورد حمله انتحاری در سراسر  جهان گزارش شده است که از این میان کمتر از 15% آن ها را می توان به صورتی منطقی در ارتباط با تفکرات ضد آمریکایی دانست . در مقابل در بازه 6 ساله از سال 2004 تا 2009 ، جهان شاهد بیش از 1833 مورد حمله انتحاری بوده است که 92% این حملات ریشه ای ضد آمریکایی داشته اند !! آمریکا تلاش قابل توجه ای در ایجاد  الگو ها و نهاد ها ی غربی در  عراق داشته است ، اما به تدریج این موضوع ثابت شد که دموکراسی علاجی برای کاهش حملات تروریستی نسبت به آمریکا و متحدان او نبوده است . تا جایی که با بررسی های مختلف میتوان نشان داد  حتی بمب گذاری تروریستی سال 2004 در مادرید وسال 2005 در لندن و بسیاری از نقشه های ضد آمریکایی ، به طور خاص الهام گرفته و ناشی از حمله به عراق بوده است .

هرچه ما بیشتر به سرزمین آنها تجاوز کنیم ، آنها بیشتر تمایل دارند به سرزمین ما بیایند و مقابله به مثل کنند و باید پذیرفت که عدم وقوع  11 سپتامبرهای  دیگر، بیشتر به دلیل اقدامات سفت و محکم و  پیشگیرانه ایست که در آمریکا اتخاذ شده نظیر کنترل مهاجران ، بنگاه های جاسوسی متعدد و البته شانس و اقبال محض و نه انصراف  دشمنان ما از طراحی حملاتشان . !!

در نتیجه عدم تطابق واقعیات با فرضیات ما ، بحث همگانی پیرامون دلایل ریشه ای تروریسم در سال های اخیر افزایش یافته است . در خلال مبارزه انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 ، نامزدها ، مقاله نویسان و مفسران در آمریکا ، اروپا و سراسر جهان به گونه ای انتقادی به بررسی استراتژی آمریکا در ” جنگ علیه تروریسم ” پرداخته اند و حتی این امر را نیز مورد بررسی قرار داده اند که آیا حرکات و رفتارهای آمریکا ، به صورت غیر عمدی ، در شعله ور کردن تروریسم نقش داشته است یا نه !

چرا حملات انتحاری از اهمیت بالایی برخوردارند ؟

در دهه 1990 ، برای هر آمریکایی که اخبار شبانگاهی CNN ویا حتی به صورتی دقیق تر رویداد های روزانه را بصورت آن لاین و در روزنامه ها دنبال می کرد ، از دست دادن خبری در رابطه با تهدید تروریستی در حال شکل گری نسبت به آمریکا از اهمیت برخوردار نبود .

در آن سالها چیزی که بیشتر توجه مارا به خود معطوف میکرد  جرم و جنایت در شیکاگو ، لس آنجلس و شهر های بزرگ دیگر آمریکا و  پاکسازی قومی / نژادی در بوسنی ، اوگاندا ، کوزوو  و جنگ های داخلی دیگر ، و کشمکش های نظامی میان عراق و کویت ، چین و تایوان بودکه  همگی این ها پوشش خبری عظیمی را در رسانه های ملی و بین المللی به خود معطوف میکرد ودر عین حال اقدامات و طرح هایی اختصاصی را از سوی تصمیم گیران سیاسی پیشتاز در آمریکا ، اروپا ، آسیا و دیگر کشورها در سراسر جهان می طلبید .

بواقع آن چه که از اهمیت چندانی برخوردار نبود تروریسم بود . نگرانی اصلی دنیای امروز که عموم مردم و رهبران در بسیاری از کشور های مهم را درگیر خود کرده است. در دهه 1990رسانه ها به ندرت بر روی  چنین موضوعی متمرکز میشدند  .

چه چیزی تغییر کرد ؟ امروز ، بسیاری ممکن است بطور غیر ارادی بگویند که 11 سپتامبر به معنای حمله ای تروریستی به قلب ایالات متحده آمریکاست ، حمله ای به نماد پیشتاز آزادی و موفقیت آمریکا – یعنی مرکز تجارت جهانی . این پاسخ غیر ارادی ظاهرا” درست است ؛ اما از طرفی واقعیت مهم و عمیق تری را در رابطه با تهدید جدیدی که آمریکا بعد از 11 سپتامبر با آن مواجه است می پوشاند .

تهدید جدید ” تروریسم ” نبود  یا حداقل از آن نوع قدیمی و محافظه کارانه ای نبود که دنیا قرن ها با آن دست به گریبان بود. تروریسم متداول و پیش پا افتاده از سال ها قبل از 11 سپتامبر در آمریکا اتفاق می افتاد . اولین حمله تروریستی به مرکز تجارت جهانی در 26 فوریه سال 1993 اتفاق افتاد ، زمانی که تروریست های مسلمان یک ماشین بمب گذاری شده را در پارکینگ برج شماره یک با هدف تخریب برج منفجر کردند . اگرچه برج در آن روز تخریب نشد ، اما 6 نفر کشته شدند – واقعه ای که شاید افراد کمی در حال حاضر به خاطر بیاورند و این واقعه چیزی نبود که دولت و ارتش آمریکا و بیش تر کشور برای آن آشفته شوند و در صدد این برایند از تکرار آن جلوگیری کنند . نه ! تهدید جدید را نمی توان به سادگی ” تروریسم” خواند .

آن چه که 11 سپتامبر را متفاوت می کند ، رضایت داوطلبانه 19 نفر برای دادن جان خود به منظور کشتن جمعیت بزرگتری از آمریکایی ها است . در شیطانی بودن این عمل هیچ شکی نیست – 3000 فرد بی گناه در آن روز کشته شدند ، مردمی که مستحق چنین سرنوشت هولناکی نبودند . شکی نیست که مهاجمان تروریست بودند ، اما آنچه که واقعه 11 سپتامبر را از وقایع تروریستی که آمریکا در دهه 1990 تجربه کرده بود بیشتر متفاوت می کند ، عامل و عنصر خودکشی به وسیله مهاجمان است . عامل انتحار و خودکشی آن چیزی است که کشتن هزاران نفر را برای 19 رباینده هواپیما ممکن می سازد .اگرچه این 19 نفر به قطع مرده بودند ، اما فکر حملات تروریستی انتحاری ، اضطراب و ترس را به سطحی می رساند که کمتر آمریکایی ای در طول عمر خود تجربه کرده بود .

عنصر انتحار و خودکشی چیزی بود که به سرعت میلیون ها آمریکایی را متقاعد کرد که به وسیله تهدید به انتقام نسبت به مهاجمان ، نمی توان از حملات آتی جلوگیری کرد .

درواقع ، عنصر انتحار تمامی راه های استاندارد ما در مقابله  و واکنش به خشونت را زیر سئوال برد و زمینه ساز  تفکرات استراتژیک غیر معمول جدید شد .از ایده جنگ های پیشگیرانه به کشورهای مشکوک به تروریسم گرفته تا تحت نظر داشتن نامحدود تقریبا” همه افراد در آمریکا  . از آنجایی که از حملات انتحاری باید پیش از به وقوع پیوستن جلوگیری کرد ، به نظر می رسد که مراقبت و نظارت در همه جا ضروری است ، حتی اگر هیچ شواهدی مبنی بر وجود ” آن ها ” در ” آن جا ” وجود نداشته باشد . هرچند ممکن است این رویکردها هزینه های زیادی را به زندگی روزمره مردم وارد کند.

حملات انتحاری از جهاتی شبیه به سرطان ریه میباشد . همانطور که انواع مختلفی از سرطان ها وجود دارد که برخی از آنها خوش خیم هستند ، انواع مختلفی از تروریسم نیز وجود دارد که همه آنها ارزش وقف کردن توجهی اختصاصی از سوی رهبران ملی در بازه های دائمی زمانی ندارند . سرطان ریه از این جهت بیشترین توجه را به خود جلب میکند  چون عامل پیشتاز مرگ در میان همه سرطان ها ( و بسیاری از بیماری های دیگر ) می باشد . این موضوع در رابطه با حملات انتحاری نیز صادق است ! این نوع از تروریسم مستحق توجه ویژه ای است چرا که عامل مرگ و میر بیشتری نسبت به اشکال تروریستی  دیگر از سال 1980 تا 2001 بوده است ، بیش از 70% مرگ های با علل تروریستی بر اثر حملات انتحاری بوده است و این درحالی است که این حرکت تنها 3% حملات تروریستی را به خود اختصاص می دهد.

اگر به اطلاعات جمع آوری شده دولت آمریکا در رابطه با الگوی جهانی تروریسم متداول از سال 1980 تا 2001 نگاهی بیندازیم ، شاهد کاهش غیر قابل تردیدی در این تهدیدات هستیم . درواقع نقطه اوج را می توان در سال 1988 با 666 حمله تروریستی در سراسر جهان دید ، که این تعداد کم و بیش بصورت پیوسته در 10 سال بعد از آن کاهش یافته و به تعداد 348 مورد در سال 2001 رسیده است . در عین حال حملات انتحاری که با نرخ کمی آغاز شده بودند ، رشد صعودی و هشدار دهنده ای پیدا کرده اند ، به گونه ای که در دهه 1980 با میانگین 3 مورد حمله انتحاری درسال به 10 مورد در دهه 1990 رسیده است و این تعداد به 50 مورد در میان سال های 2000 تا 2003 رسیده و در بازه سال های 2004 تا 2009 این نرخ به 300 مورد در سال رسیده است .

این حقایق کمک می کند تا توضیح دهیم که چرا چنین شکست سنگینی از تصورات ، تا قبل از 11 سپتامبر وجود داشته است ، تصوراتی که نه تنها در میان عموم مردم و تصمیم گیران سیاسی ملی اشتباه بوده است ، بلکه در میان متخصصان و تحلیل گران تروریسم آن زمان نیز اشتباه بوده است . از آنجایی که نرخ تروریسم درست همانند سقوط یک سنگ در حال کاهش بود ، ما هیچ پیگیری و نظارتی بر حملات انتحاری نداشته ایم و به همین دلیل است که رشد این تهدید را نتوانسته ایم ببینیم و درک کنیم  در حقیقت هیچ آمار و توجهی نسبت به حملات انتحاری تا قبل از سال 2000 در آمریکا صورت نگرفته بود.

پیپ  در ادامه با بررسی انواع حملات تروریستی نشان میدهد که چرا حمله انتحاری تا این حد باید مورد توجه قرار بگیرد . در حقیقت ایده بکار گرفتن کسانی که برای چنین عملیاتی حاضر به کشتن خود هستند میتواند اثرات ناشی از حملات کامیون های بمب گذاری شده ، حملات بیولوژیکی و شیمیایی ودر واقع هرگونه طرح تروریستی ضربتی  که به دنبال کشتن تعداد زیادی از مردم می باشد را ، بارها و بارها مضاعف کرده و به چندین برابر ارتقاء دهد . در تمامی این موارد ، اضافه کردن عنصر انتحاری به حملات ، به صورت قابل ملاحظه ای  می تواند احتمال موفقیت را افزایش دهد و این امتیاز حملات انتحاری می باشد . از دیدگاه سازمان تروریستی ، هدف  حمله انتحاری برای عامل حمله کننده ، مردن نیست – این ساده ترین برداشتی است که از میل عامل حمله انتحاری برای شرکت در چنین عملیاتی می توان برداشت کرد . در حقیقت هدف در اینجا  کشتن تعداد زیادی از مردم می باشد ، حال می خواهد عامل انتحاری با خود مواد منفجره متداول حمل کند و یا اینکه تسلیحات کشتار جمعی داشته باشد ! عوامل انتحاری در واقع نوع بسیار دقیقی از بمب های هوشمند هستند .

در رابطه با حملات انتحاری چه میدانیم ؟

اخیرا تحقیقات آکادمیک بر روی علل تروریسم به پیشرفت های قابل توجهی به خصوص در زمینه حملات انتحاری دست یافته است .اگر چه علم و درک ما  نسبت به این پدیده هنوز هم در حال رشد است ، با این حال دانش ما در باره علل ، رفتار و عواقب حملات انتحاری اساسا از 11 سپتامبر تا کنون رشد قابل توجهی داشته است. درست مانند سرطان ریه ، ما در حال حاضر به روشنی میدانیم که چه کسی گرفتار این موضوع است و چه کسی نیست و این امر بسیار در درک چرایی این موضوع به ما کمک میکند .

نتیجه بسیار مهمی که از مجموع این پژوهش ها حاصل شده  ، پیدایش و ظهور تئوری جدیدی بوده است که به توضیح پدیده حملات انتحاری می پرداخته است . تا پیش از 11 سپتامبر ، منازعات تخصصی در رابطه با علل حملات انتحاری به دو دسته بزرگ تعصب مذهبی و بیماری روانی  تقسیم میشد .در سالهای بعد از 11 سپتامبر تحقیقات جدید بر روی افراد ی که به عاملان انتحاری تبدیل میشدند نشان داد که اساسا هیچ یک از آنان را نمی توان بیمار روانی نامید  بعلاوه تمایلی که مذهب را عامل این حملات معرفی میکرد با واقعیت همخوانی نداشت. اگر چه بخش قابل توجهی از این افراد مذهبی بودند اما از همه قابل توجه تر این بود که تقریبا همه گی آنان برخاسته از گروه ها و اجتماعات مقاومتی در مقابل اشغال نظامی خارجی بودند .کتاب “مردن برای پیروزی” که در سال 2005 انتشار یافت ، یکی از برجسته ترین آثار در پیشرفت این تعاریف جدید از اصل و ریشه حملات انتحاری بود . از سال 1980 تا 2003 ، 345 مورد حمله انتحاری توسط 524 عامل انتحاری به وقوع پیوسته است که در طی این ماموریت ها آنها واقعا خود را برای کشتن مردم دیگر ،کشته اند که از این تعداد عامل انتحاری ، نصف آنها سکولار بوده اند.

رهبر جهانی ببر های تامیل که بیشترین حملات انتحاری را در این بازه نسبت به حماس و یا گروه های جهادی فلسطینیان انجام داده است ، یک فرد سکولار و رهبر گروهی هندو بوده است .علاوه بر آن در حداقل یک سوم حملات انتحاری بوقوع پیوسته در کشورهای اسلامی گروه های عامل این حملات  باز هم سکولار بوده اند(مانند حزب کارگران  کردها در ترکیه پ ک ک) .نکته مهم تر این است که  نقطه اشتراکی که 95درصد کل حملات انتحاری تا قبل از سال 2004 داشته اند هدفی استراتژیک بوده “نه دین و مذهب”  و این هدف استراتژیک در حقیقت  مجبور کردن گروههای دمکراتیک به عقب نشینی نیروهای نظامی است که قلمرو ارزشمند تروریست ها را تهدید میکند .از لبنان تا سریلانکا گرفته تا سزمین های حاشیه رود اردن و چچن ها در جمهوری خودمختار روسیه هدف اصلی حملات انتحاری همواره “مقاومت دربرابر اشغال نظامی” بوده است .

در سالهای بعد از 2004 جهان شاهد رشد قابل ملاحضه ای در حملات انتحاری بوده است تقریبا چیزی در حدود 500 درصد بیشتر از بازه سالهای 1980 تا 2003!و این باعث پیدایش 3  سوال و پرسش میشود :

1-    آیا الگوی جهانی حملات انتحاری از سال 2004، فرضیه اشغال نظامی خارجی و یا تهدید قریب الوقوع آن را به عنوان علت ریشه ای حملات انتحاری ، تایید میکند یا نمی کند؟

2-    آیا الگوی جهانی حملات انتحاری از سال 2004 ، نشان دهنده و مبین عوامل جدیدی است که میتوان به منطق معمول تئوری های موجود اضافه کرد ؟ واینکه چیز های بیشتری را در رابطه با مکان و زمان به وقوع پیوستن چنین حملاتی در اختیار ما قرار میدهد ؟

3-    آیا الگوی جهانی حملات انتحاری از سال 2004 ، راه حل های جدید یا پیشرفت های مهم تری را نسبت به راه حل های موجود و تهدیدی که با آن رو برو هستیم در اختیار ما می گذارد ؟

هدف این کتاب پاسخ به تمامی این سوالات و بررسی و تحلیل تمامی حملات انتحاری از سال 1980 تا 2009 است چیزی حدود 2200 حمله در کل!

برای پاسخ به این سوالات چند تیم تحقیقاتی مسلط به زبان های بومی و کلیدی از جمله عربی ، عبری ،تامیل ،روسی ، اردو و .. به کار گرفته شد که به طور خلاصه حاصل تحقیقات آنها بدین شرح میباشد:

الف-   تایید و تصدیق محکم این فرضیه که اشغال نظامی ، عامل اصلی در برانگیختن حملات انتحاری ایست . استقرار نیروهای رزمی و نظامی خارجی (اعم از زمینی و نیروهای جنگی و هوایی ) در قلمرو تروریست ها ،87 درصد یعنی بیش از 1800 مورد حمله انتحاری در سراسر جهان از سال 2004 تا کنون را تشکیل میدهد .اشغال مناطق قومی قبیله ای غربی در پاکستان توسط نیروهای محلی ، که با نیروهای نظامی آمریکا در مرز پاکستان و افغانستان مستقر و متحد شده شده بودند علت 12 درصد دیگر این گونه حملات بوده است .

علاوه بر آن استقرار نیروهای نظامی در قلمرو تروریست ها ، عامل حمله هر 8 گروه مبارزاتی انتحاری اصلی در سالهای 1980 تا 2009 میباشد که در مجموع دربردارنده 96 درصد از 2188 حمله در این بازه زمانی است .

“به بیان ساده تر ، اشغال نظامی تقریبا عامل تمامی حملات انتحاری در سراسر جهان از سال 1980 تا کنون بوده است”.

اگرچه هر کدام از گروه های انتحاری به خودی خود دارای اهمیت هستند، اما شاید نگران کننده ترین آنها خیزش ناگهانی حملات انتحاری در افغانستان باشد ، بگونه ای که از اوایل سال 2006 تعداد این حملات انتحاری به طور ناگهانی از چندین مورد کوچک به بالای 100 مورد در سال رسید.

علت کلیدی این پدیده آرایش نظامی آمریکا و ناتو در اواخر سال 2005 بود که شروع به گسترش و توسعه پایگاه های خود در پشتون غربی و مناطق شرقی افغانستان کردند . در سال 2006، ایالات متحده به پاکستان فشار آورد تا نیرو های نظامی زیادی را در مناطق پشتون پاکستان مستقر کند و همین موجب افزایش حملات انتحاری در کشور شد . در حقیقت هر چه آمریکا و متحدانش بیشتر به اشغال سرزمین آبا اجدادی پشتون ها پرداختند ، حملات انتحاری بیشتری برای پایان دادن به این اشغال و تصرف شکل گرفت.

ب-   شواهد و مدارک قوی برای فرضیه جدید مبنی بر علل فراملی و فوق ملیتی حملات انتحاری وجود دارد . “مردن برای پیروزی” توضیح داد که ملی گرایی (آرزوی جاودان کردن رسم و رسوم و نهاد های اجتماعی ،مذهبی و سیاسی یک گروه مستقل از مداخله خارجی ) ریشه اصلی و توضیح دهنده این است که چرا افرادی از جوامعی که در گیر با مسئله اشغال نظامیان خارجی هستند، حاضرند بهای سنگینی را برای دفاع از آنچه که به آن اعتقاد دارند پرداخت کنند و به حرکتی مرگبار یعنی حمله انتحاری دست بزنند.

با این وجود منطق کتاب “مردن برای پیروزی” مسئله حملات انتحاری فرا ملیتی را بی پاسخ میگذارد –افرادی که در کشور هایی بسیار دور تر از مناطق اشغال شده زندگی میکنند-و چیزی در حدود 10 درصد حملات انتحاری در سالهای 1980 تا 2009 را مرتکب شدند.

این پژوهش ها منطق جدیدی را برای پدیده حملات انتحاری فراملیتی بیان میکنند.اگر چه تئوری های موجود  ادعا میکنند که این پدیده ناشی از افراط گری های مذهبی و یا بهم ریختگی های اقتصادی است ، اما این کتاب نشان میدهد که استدلال اشغال نظامی به عنوان دلیلی برای این پدیده نیز باید دوباره بسط پیدا کند.یعنی اشغال نظامی در اینجا هم علت بروز حملات انتحاری فراملیتی است.

ج-    شواهد مهمی مبنی بر این وجود دارد که  با ارزش دادن به رویکردهای جدید در مبارزه با حملات انتحاری میتوان درصد موفقیت و احتمال پیروزی این راه حل ها را نسبت به راه حل های مرسوم قبلی بالابرد.همان طور که “مردن برای پیروزی” بیان کرد کلید اصلی متوقف کردن حملات انتحاری جلوگیری از شکل گیری نسل جدیدی از عاملان انتحاری است.با در نظر گرفتن ارتباط نزدیکی که میان اشغال بیگانگان و حملات انتحاری وجود دارد ، به این نتیجه میرسیم که ممانعت از بوجود آمدن موج جدیدی از عاملان انتحاری ،نیازمند تغییر در آن دسته از استراتژی های نظامی است که نیازمند استقرار پایگاه های نظامی در مناطق خارجی میباشد.

در چنین استراتژی ، قدرت ها بدنبال رسیدن به منافع خارجی سیاسی در مناطق کلیدی جهان با تکیه بر متحدان نظامی خود و نیروهای دریایی و هوایی و زمینی مستقر در آب هستند، بجای اینکه از نیروی نظامی سنگین زمینی خود استفاده کنند.در واقع با صرف کمترین هزینه نظامی و با استفاده از متحدان و طرفداران خود در آن مناطق ،امکان شورش و بوجود آمدن درگیری را تحت نظر میگیرند.این استراتژی مشابه با بکارگیری نیروی نظامی توسط آمریکا در خلیج فارس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 تا بازه قبل از اولین جنگ عراق یعنی تا سال 1990 میباشد،زمانی که آمریکا توانست علی رقم بی ثباتی ها و جنگ ها در منطقه ،بدون استقرار تانک ،زره پوش ها و نیروهای هوایی در آنجا ،منافع خود را با موفقیت دنبال کند و اینکار را  بدون برانگیختن تروریسم بر علیه ما و متحدان ما انجام داد. اما بعد از اولین جنگ خلیج فارس ،آمریکا ده ها هزار نیروی رزمی سنگین خود را به عنوان نیروی مازاد و باقیمانده در شبه جزیره عرب باقی گذاشت که همین موضوع عاملی شد برای حرکات تروریستی بن لادن مقابل آمریکا. در حرکتی معکوس زمانی که اسرائیل نیروهای رزمی خود را از غزه و قسمت های وسیعی از حاشیه رود اردن خارج کرد و به اقدامات دفاعی نظیر دیوار در سال 2004 روی آورد و  به دنبال آن  آمریکا و متحدانش نیز شمار کل نیروهای رزمی خود را بعد از ژانویه 2008 از عراق خارج کردند ، حملات انتحاری در هر دو درگیری به میزان قابل توجهی کاهش یافت.

با این  وجود اتفاق دیگری نیز در عراق رخ داد. در اواخر سال 2006 ، آمریکا کنترل سیاسی محلی و منابع اقتصادی را مستقیما به قبایل سنی بزرگ در استان انبار عراق واگذار کرد و از این طریق تمامی موارد لازم برای فراهم کردن امنیت خودشان را در اختیار آنها قرار داد. در عین حال آمریکا پایگاهی از نیروهای زمینی خود در آسیب پذیر ترین همسایگی سنی ها در بغداد مستقر کرد کرد و از این طریق به محافظت آنها پرداخته و به سنی ها اجازه میداد تا در مخفیگاه و پناهگاه های امن داخل شهر و مناطق مرزی استان انبار پناه بگیرند،که این حرکت نیز در ارتقای امنیت اجتماع سنی ها در آینده موثر بود .استراتژی دادن قدرت و اختیار به یک انجمن محلی کلیدی به گونه ای که بتواند امنیت خود را مستقل از آمریکا و دولت مرکزی حاکم در کشور فراهم کند ،عاملی شد که باعث کاهش یک سومی حملات انتحاری در سال بعد شد .

البته این را نمیتوان انکار کرد که معمولا اشغالگر خارجی به حدی قوی است که میتواند گروه های محلی قدرت یافته جدید را به خواست خود سرکوب کند و به همین دلیل است که حملات انتحاری مادامی که نیروهای زمینی در قلمرو تروریست ها وجود دارند تا مدت زیادی ادامه میابد.با این وجود استراتژی قوی کردن گروه های بومی باز هم تا حدزیادی میتواند تعداد حملات انتحاری را در طول سالها کاهش دهد. استراتژی بزرگی که احتما موفقیت در آن در طول دهه ها محتمل تر است.

نگاهی کوتاهی به تحولات امروز منطقه نشان میدهد که ایالات متحده در حال استفاده از نتایج  این تحقیقات است .مدتی ایست که میزان حملات انتحاری بر علیه مواضع آمریکا در منطقه به طور چشم گیری کاهش پیدا کرده و در عوض این حملات به سمت گروه های دیگر منطقه ای نشانه رفته است  که البته  نقش غرب در این زمینه قابل چشم پوشی نیست و همین نقش  سبب عملیات انتحاری فرا منطقه ای در اروپا و حتی در ترکیه  شده است .البته تضمینی برای اینکه چنین رویکردی درسیاست خارجی آمریکا دائمی باشد وجود ندارد. اما در این بین عملکرد کشور ما (ایران) در این شرایط بسیار مهم است . آنچه مشخص است ما با توجه به حضور در مرکز  نا آرامی ها منطقه ای  نمیتوانیم نسبت به رخدادهای اطراف خود بی تفاوت باشیم  اما باید توجه کنیم که رویکردها، اقدامات ،سیاست گذاری ها و حتی اظهار نظر های ما نباید به گونه ای باشد که مردم منطقه “احساس کنند” با اشغال گری دیگر مواجه هستند. چندی پیش در میان مبارزاتی که در عراق اتفاق میافتاد اظهار نظر یک مسئول و مشاور دولتی ( علی یونسی وزیر اطلاعات سابق و مشاور دولت آقای روحانی) موجی از اعتراض ها در منطقه براه انداخت. این اظهارات متاسفانه به سرعت اتفاق میافتند اما عوارض آنها به سختی و با گذشت زمان و هزینه زیاد برطرف میشوند .بعلاوه باید مراقب بود، کشور ما در این سالها تبدیل به قدرتی منطقه ای شده است همین موضوع سبب شده بسیاری از نویسندگان و تحلیل گران منطقه ای به تمجید از این قدرت بپردازند تا جایی که آینده منطقه را از آن ایران بدانند .باید بادقت اینگونه مطالب را رصد کرد و نسبت به آنها واکنش  منطقی  نشان داد . جنس قدرتی که این تحلیل گران به آن اشاره میکنند  از همان قدرتی است که غرب به اصطلاح لیبرال به آن مفتخر است! باید توجه کرد که  همانطور که پیپ اشاره میکند  “قدرتمند بودن باعث جلوگیری از مرگ گری کوپر و پل نیومن بر اثر سرطان ریه نشد. “

دیدگاهتان را بنویسید