دروغی که بزرگ شد- ماسکرلا

دروغی که بزرگ شد
جعل فرهنگ های باستانی شرق نزدیک
اُسکار وایت موسکارلا
ترجمه : سلمان سهیلی

این اثر را به چند نفر تقدیم می کنم.به اَندرو کارنِگی به خاطر کتابخانه هایش ،به خانم جونز  نخستین و بهترین کتابدار خودم ، و نیز به ناب ترین دوستان ، کلیو ، نِلی داگ ، لِیسی و چارلی کَت .
همچنین مایلم از افرادی که به انحاء مختلف من را یاری کردند تا به اهدافی که برای خود ترسیم کرده بودم برسم  تشکر کنم . برخی از متصدیان موزه ها و دیگر افرادی مرتبط با موزه ها و کلکسیون های مختلف در تامین اطلاعات و تصاویر با من همکاری کرده اند . از میان ایشان : آنا آدامز ، مارگارت بیرز ، ، پی بول ، اِلی بورووسکی ، ، آدریانا کالینسکو ، آنی کاووبت ، برنارد داوِزاک ، رِنی دریفوس ، روبرت کوهون ، سیدنی اِم گُلدشتاین ، ماری گروئِل ، آن سی گونتر ، آدریانِ جِسکِ، ای کلِنگِل ، آریلِ کوزلوف ، کریستن لنا بورگ ،گلِن مارکو،ا.میلِر، پ.ر.س مورِی، اوتو نِلسون، جِیمز  رومانو ، ویلیام جِی رَثبون، ج  ریِدِرِر، ایرِنِه رافتن ، کِوین اسمیث ،اَن تِرنباخ ، نَنسی ثوماس ، سارا وِنت وُرث، پاتریشا جِی وایتسایدز، کارِن اِل ویلسون ، ریچارد زِتلِر ، استِفِن زووِرن .
دیگرانی که عزیزترین دوستان من هستند ، هنگامی که از رفتارهای فاضلانه رایج در محیط پژوهشی و یا وسعت مسائل پیش رو ، و یا مشکلات نشر و غیره سرخورده می شدم ، به من روحیه داده و تشویقم می کردند. از جمله این دیگران ، دَفنی اِکیلیس ، لوری اشنایدِر اَدِمز، اَن گویینان ، استِفِن جِی هایمَن ، دونا سِلدین جَنیس ،اولریکه لو ، گرِیس فریید موسکارلا، لیلی نَتیجه هاشِم و الیزابت سیمپسون هستند.

مقدمه و طرح مسئله
فرهنگ جعل اسناد
برای فهم مسئله جعل سند باید فرهنگ جعل اسناد را درک کرد . کاتالوگ مجعولات حاضر در این رساله ، داده های لازم درباره وجود جعلیات  آشکار و بی پرده ،اطلاعات مربوط به ظهور و گسترش اولیه آنها از سوی بازارها و بالاخره پذیرش آنها توسط جوامع باستان شناسیک و تاریخ  پژوهی را فراهم می کند . اما بررسی و تحقیق بر روی این داده ها معادل انجام آزمایش بر روی  آثار و اشیاء ناقصِ یافته شده در سطح یک تپه است ؛ تکه پاره هایی که آگاهی به مُحاق رفته و پنهان بشر سر به سر آنها می گذارد و آنها را به بازی می گیرد. انجام آنچه که حفاری های باستان شناسیک نامیده می شود در زیر این سطح فرهنگی مشکل است . هیچ اعانه مالی برای انجام این فعالیت ها اهدا نمی شود . کمتر دانشجویی می داند که چطور و از کجا شروع کند و در واقع هیچکس ترغیب به انجام این کار هم نمی شود . گزارشی که در پی می آید محصول بررسی های یک محقق (حفار) بر پایه دانش و تجربه ای شخصی است . شناسایی ها و برآوردها در سایت ها و مقرهای باستانی متعددی صورت گرفته است . اما دسترسی به بقیه مقرها غیر ممکن بود و برخی اوقات تنها انجام یک گمانه زنی میسر بود .بنابراین اطلاعات به اشتراک گذاشته شده در اینجا مدعی توصیف قطعی فرهنگ مذکور نیست . تنها کمی بیش از ابتدای مسیر پیموده شده است . محققین دیگر که کند و کاو های خود را انجام می دهند هم به همین اطلاعات و شواهد فرهنگی مذکور در این رساله دست خواهند یافت ، اما یقینا آنها به جزئیات جدید و دستکاری شده ای نیز برخورد خواهند کرد ؛اطلاعاتی بیشتر برای مستند ساختن حضور اقتصاد جهانی در باستانشناسی  .
واقعیت و ساختار بیرونی فرهنگ جعل و همینطور هویت برخی از اهالی و مالکان این فرهنگ ، تا حدودی از خلال شواهد ارائه شده در رساله کنونی قابل تشخیص است . البته وجود یک نظام مخفی متشکل از افراد تصمیم گیرنده پشت پرده که واجد قدرت مالی و سیاسی کنترل اطلاعات ، مردم و نهادها هستند ، به راحتی از روی شواهد مذکور قابل تشخیص نیست . از همین ابتدای امر باید بدانیم که اگرچه فرهنگ جعل اسناد و فرهنگ کلکسیون سازی ممکن است به لحاظ نظری مجزا ازهم پنداشته شود ، اما محیط وقوع و دست اندرکاران آن دو مشترکند . فرهنگ جعل اسناد ، لایه لایه و چند رویه است . این فرهنگ دارای یک نظام خویشاوندی ، ساختار سلسله مراتبی ، نظام تبادل هدیه ، نظام قضایی ، زبان مرموز ، قضات و هیئات منصفه (که اغلب یکی اند) و نیروی پلیس است . واجدین این فرهنگ متشکل از پروفسورها ، متصدیان موزه ها ، دانشمندان ، مقامات و هیئات منصفه موزه ها ، دلالان ، قاچاقچیان ، کارمندان ارشد حراج خانه ها ، کلکسیونرها و جعالان است . یک فرهنگ پادشاه مآب که دیگر فرهنگ های قانونی تر را استعمار می کند و دانشمندان ، دانشجویان و عامه مردم را به درون قلمرو خود می کشاند . این فرهنگ ، یک جغرافیای گسترده فیزیکی را کنترل می کند ولی فاقد هرگونه جغرافیای اخلاقی است. گرامیداشت روح حاکم بر اعمال این فرهنگ حاکی از این است که بسیاری از کسانی که در این فعالیت های فرهنگی شرکت می کنند درواقع ستون پنجم حوزه باستانشناسی هستند . افراد عامل در این فضا ، چه عامدانه و چه رفاقتی ( مثلا به خاطر پرستیژ ، قدرت و پشتیبانی مالی اعطا شده ) و بعضا از سر ترس ( مثلا از دست دادن شغل و یا توجه و پشتیبانی کسی ) و دیگرانی که بیگناه و نادان اند و نمی دانند که نقش مهمی در کمک به پا گرفتن این فرهنگ می کنند از جمله افراد حاضر در ستون پنجم هستند .
اگر چه راز نهفته در این موضوع ، شخصیت پنهان بازیگران پشت صحنه این فرهنگ و فنون و اقدامات کلیدی این “بازی بزرگ” آحاد افراد را از حصول آگاهی کافی (این مسائل نیاز به تحقیق تمام وقت توسط یک مردم شناس  دارد) باز می دارد  ولی اطلاعات در مورد ابعاد و مختصات  آن پس از تشخیص اقدامات تعریف کننده کار، قابل دستیابی است . مجراها و محرک های متنوعی این فرهنگ را رسوا می کنند اما خود این فرهنگ هم قوانین نظام مندی دارد . این قوانین را می توان در یک جمله خلاصه کرد :  از تمامی راه بُرد های مناسب استفاده کن تا هرگونه بحث و افشاگری درمورد سیاست های تصاحب غنایم هنری و نیز وجود جعل اسناد را مختل کنی  .
زمانی که موزه داران و صاحبان کلکسیون ها در می یابند که یک اثر مجعول را خریده اند عصبانی می شوند . چرا که رَکَب خورده اند . اما علت دقیق تر آن این است که جنایتی که ایشان انتظار داشتند رخ بدهد اتفاق نیافتاده است (البته اگر زرنگ باشند ، این کلاه برداری را بعنوان یک ریسک عادی در کار “نجات آثار هنری” می پذیرند ) .جنایت اصلی که آنها خود مدیریت کرده اند غارت اشیاء باستانی (آثار هنری ) از یک سایت و مقر باستان شناسی است که بدینوسیله حذف شده است : دزدی از یک کشور مبدا ، قاچاق و پرداخت رشوه . خریداران ، اعتراض می کنند که آنها با “نیت پاک” این اشیاء را خریده اند : خرید این اشیاء معمولا در آگهی های روزنامه های کم فروش اما شناخته شده توسط همه دلالان ، موزه ها ، حراج خانه ها و کلکسیون داران رخ می دهد . این حاکی از ضمانت انجام موفقیت آمیز تاراج ، دزدی ، رشوه ، قاچاق  و نیز لاپوشانی ردپای کل عملیات است که اهمیت این مورد اخیر با بقیه مراحل کار برابر است . هر گاه خریدار نتواند به تخریب یک مقر باستانی ترتیب اثر دهد و دلال به دروغ به او گفته باشد که یک مقر باستانی دست نخورده را تحت عنوان یک سندِ مجعولِ غارت نشده به او فروخته است ، قرارداد ضمنی هم منسوخ می شود . این هم از “نیت پاک” یک جنتلمن مال خَر . اما یک خریدار به محض فریب خوردن ،مقید به حفظ اسرار است و در تلاش برای تحقق این امر از همکاری فرهنگ جعل اسناد برخوردار است .
فرهنگ جعل اسناد، مجموعه ای خود انقیاد می آفریند که اطلاعات آن تنها در منابع زیرزمینی
یافت می شود ، مگر زمانهایی که زمزمه های گهگاهیِ سامیزداتی به گوش برسد.اگر بر روی فرهنگ جعل اسناد بررسی های چند منطقه ای انجام دهیم ، به نتایجی هولناک دست خواهیم یافت که برخی از آنها بدین شرح اند :
-مدیر یک موزه ، یکی از کارمندان ارشد خود را از انتشار یک مجعوله که قبلا اصل معرفی شده بود بازداشت . این شیء حتی در مالکیت موزه هم نبود بلکه جزو اموال یک دلال بود که به نهاد مذکور پول و اشیاء دیگر اعطا می کند . به این کارمند دستور داده شد که آن را منتشر نکند و از او پرسیده شد :”چرا اینقدر این مسئله برای تو مهم است ؟ واقعا این قضیه تا این حد اهمیت دارد ؟” ( این شیء منتشر شد) .
-برخی موزه ها ( من چندتا از آنها را بطور ویژه می شناسم ) از معتمدین و شهروندان متمول هدایایی قبول می کنند که خود می دانند مجعول است . برخی اوقات مدیریت موزه از ارزش واقعی اثر آگاه است. برخی اوقات متصدی موزه اطلاعات را محرمانه نگاه میدارد [مدیر خبر ندارد] . این هدایا ممکن است به نمایش گذاشته شده و یا در انبار ، بی استفاده بماند و مسئولین موزه به مامورین مالیات خبر ندهند که قیمت کلی آن اثر هنری اصیل و قدیمی مشمول کاهش مالیات شده است. آنها خشمگینانه این عمل را با این اظهار نظر که این امر کاملا عُرفی و قانونی است ، توجیه می کنند . آنها حتی کارشناسان و دانشگاهیان و یا عامه مردم را از این حقیقت که مالک آن مجعولات هستند با خبر نمی کنند . این سکوت ، از آدم های “مهم” که موزه ها به ادامه حمایت شان از موزه امیدوارند محافظت می کند و نیز به همان میزان از گریختن و فاصله گرفتن اهداکنندگان بالقوه از موزه نیزجلوگیری می کند .
-در مواردی نادر یک متصدی موزه ، مدیریت را از مجعول بودن یک شیء و لزوم حذف آن از نمایشگاه موزه با خبر می کند . مدیر خشمگین ، دستور ابقای شیء مذکور در محل را می دهد و یادآور می کند که رییس، اوست . اوست که تصمیم می گیرد چه چیزی در موزه اش به نمایش گذاشته شود .او همچنین برشهرت خود را بعنوان یک مدیر زیرک تاکید می کند . مدیری که آگاهی و نیز کنترل او بر باید و نباید نمایش اسناد هرگز محل سوال نیست .
-متصدیان موزه از حذف یک شیء  -که به جعلی بودنش آگاهند- از نمایشگاه سرباز می زنند ، چرا که باید به اسلاف خود (به کارگمارندگان خود متصدیان) ، به نهاد آمر ، به ثروت مالک مجعولات، ویا به منفعت خودشان یعنی دریافت پشتیبانی نهاد مذکور ، وفادار بمانند .
-برخی متصدیان موزه ها نیز از حذف مجعولات از نمایشگاه موزه سرباز زده اند چرا که باور داشته اند که نمی توانند مدیریت را به منظور پشتیبانی از آنها و یا بخش تحت نظر شان و یا موقعیت شغلی شان و یا هردو توجیه و قانع کنند .
-فایل های موزه ای که اطلاعات یک شی ء مجعول مشخص خریداری شده و یا واگذار شده با قباله  را ثبت می کنند حاوی یاداشت های محرمانه ای هستند که اظهارکننده یکی یا تمام موارد زیر است : ” هیچ کس اجازه انجام آزمایش بر روی آن را ندارد ؛در صورت ذکر سن دقیق اثر هیچکس اجازه عکسبرداری از آن را ندارد ؛هیچ مرجعی حق اظهار جعلی بودن این اثر را ندارد؛ اطلاعات پیرامون سن جدید این اثر “مجاز به قرارگرفتن در دسترس عموم نیستند ” یا ” این شیء نباید برای هیچ کس تبدیل به پروژه ای تحقیقاتی شود ” .
-متصدیان در چندین موزه درخواست ما را برای انجام تست های آزمایشگاهی غیر مخرب بر روی مواد مشکوک موجود در اشیاء کلکسیون شان (مثلا تندیسَک های حاجی لار ، مجسمه های تراکوتا و یا مجسمه های باصطلاح عاجی مینوان ) رد کرده اند. این متصدیان ممکن است مایل باشند از افشای دلیل هایی که پیش تر آوردیم اجتناب کنند : حفظ آبروی خود یا به کار گمارنده خود ، ترس از رنجاندن اعطا کننده اثر به موزه و یا فراهم آورنده بودجه خرید آن اثر . ادعایی که بر پایه آن رسما ازافشاگری امتناع می شود این است که شیء مورد بحث بی شک اصل است و آنها بعنوان حافظان اشیاء هنری مایل نیستند خسارت فیزیکی به اشیاء گرانقیمت وارد شود ، در عین حال آنها آگاهند که خسارتی رخ نخواهد داد . آنها امتناع می کنند چون قدرت امتناع را دارند . دلالان ، کلکسیونر ها و موزه داران در پاسخ به درخواست های تحقیقاتی بر روی پیکرَک های تراکوتایی [[سفالینه سرخ]] انسان یا حیوان ،می گویند که این اشیاء قبلا “تحت آزمایش ترمولومینسنس قرار گرفته اند “.کل این اظهار نظر گستاخانه بدون ارائه نتایج آزمایش مذکور ، بیان شده است تا تلویحا بگوید نتایج آزمایش مثبت بوده است . اگرچه در واقع آزمایش ها متاخر بودن ساخت و پرداخت آنها را اثبات کرده اند . از این گونه مهملات بارها و بارها شنیده ام . حداقل در یک مورد چندین بار به من وعده داده شد که یک گزارش کتبی از این آزمایشات دریافت خواهم کرد اما هرگز چنین نشد.
-یک پژوهشگر خط میخی در یک دانشگاه بزرگ (دارای حق تصدی ، حاشیه امن و درآمد ماهیانه خوب ) از پاسخ دادن به سوال من درباره کتیبه ای بر روی یک شیء مشکوک که به او درباره اش گوشزد کرده بودم سرباز زد . او گفت که نمی خواهد که مالک (دلال/کلکسیونر) یا محقق منتشر کننده اثر”برنجد” ، – دو دلیل متقن ! . این متخصص خط میخی هرگز از رنجاندن اساتید فاقد قدرت و نفوذ که درخواست اطلاعات و یا فرصت مطالعاتی کرده بودند پروا نکرد .همچنین او انگار آگاه نبود  که نگرش منفی ، سوگیرانه و تبانی محور او در عمل موید این تشکیک و ظن است که قدمت و ساخت و پرداختی جدید به این اثر چسبانده شده است .( برای دانشجویانِ فرهنگ جعل اسناد و کلکسیون سازی جالب خواهد بود اگربدانند که دانشگاهِ این استاد و پژوهشگر ،اشیاء بسیاری را از همان دلال/کلکسیونر به وام گرفته است ) .
-اساتید و پژوهشگران دانشگاه از ارائه گواهی به صورت چاپ شده و یا هر شکل مناسب دیگر مبنی بر دانستن اینکه که فلان شیء درحال نمایش در یک موزه یا کلکسیون شخصی یا منتشر شده  مجعول است ،سرباز می زنند . آنها می ترسند که مالک ، نمایش دهنده ، ناشر و یا رفقای دانشگاهی شان در پی انتقام برآیند و آنها را از شغل ، دوره کارآموزی ، اعطاییه ها ، توصیه نامه ها و یا عنایت به خود و یا دانشجویانشان محروم کنند . البته آنها واقع بین اند چرا که حق دارند از تلافی های متعاقب بهراسند ( به زیر نگاه کنید).
-یکی از کارمندان ارشد یک موسسه بزرگ که فعالانه درگیر بررسی یک کلکسیون خصوصی بزرگ از اشیاء قدیمی ( و غیر قدیمی) بود ، دانشجویی که بر روی این اشیاء تحقیق می کرد را تهدید کرد . اگر آن دانشجو  از پیش کشیدن بحث مجعولیت آن آثار در پروژه پایان نامه خود صرف نظر نمی کرد ، این فرد مانع از دریافت درجه دکترا توسط او می شد . ( آن دانشجو سپس در موسسه ای دیگر به تحقیق ادامه داد و خوشبختانه در آنجا کار خود را تکمیل کرد ) .
-در دانشگاهی دیگر تلاش شد تا دانشجویی فارغ التحصیل ، از اخذ فلوشیپ محروم شود . بر مبنای اتهام اعلام شده به این دانشجو علت دقیق این کار ارتباط قوی آن دانشجو با بحث مجعولیت آثار بوده است . همچنین به دانشجوی مذکور توصیه کرده بودند که این موضوع را رها کند . ( اراده هایی دیگر باعث شد این سوء قصد ناکام بماند ) .
-پروفسور ایکس به دانشجویان دستور داد که هرگز مسئله جعل اسناد را با محققی دیگر که توسط موسسه تحت نظر پروفسور ایکس برای یک سلسله سخنرانی دعوت شده بود مطرح نکنند. پروفسورِ مدعو بسیاری از اسناد مجعول را به عنوان آثار دیرین معرفی و منتشر کرده بود . این حقیقتی بود که پروفسور میزبان بخوبی از آن آگاه بود . دانشجویان اطاعت کردند چرا که از اخراج شدن ، ارائه توصیه نامه ضعیف یا تحقیر و تمسخر می ترسیدند .
-دانشجویان حاضر در یک سمینار فارغ التحصیلی مامور شدند تا یک شیء منفرد قدیمی به اصطلاح متعلق به خاور نزدیک را در همه ابعاد بررسی کنند . همگی مشکلات را گزارش کردند و عاقبت به این نتیجه رسیدند که این شیء ، امروزی است . پروفسور با این نظرموافقت کرد اما به دانشجویان قویا تذکر داد که این بررسی تنها یک تمرین درسی در مورد تاریخ هنر بوده است . و در صورت انتشار هر جزء از آن اطلاعات سری ، این پروفسور، ادامه ایمنِ کار آکادمیک یا تصدی هر گونه پست موزه ای را برای آنها دشوار خواهد کرد .
-پژوهشگری من را مطلع ساخت که تا زمانی که آقای ایکس بازنشسته نشود، در مورد بررسی یک شی ء ظاهرا مجعول که مورد علاقه اش بود (و متخصصین زیادی هم در موردش وجود ندارند) نخواهد نوشت . ایکس، متخصصِ قَدَرِ همان زمینه است اما هرگز در مورد مجعولیت آثار مربوطه، هیچ اثری منتشر نکرده است . دلیل اکراه آن پژوهشگر نسبت به انتشار اثر در این باره ، این بود که او موقعیت دانشگاهی مهمی ندارد ، فاقد قدرت است و نمی خواهد کمک های آتی از ایکس و دوستان ایکس را ندیده بگیرد .
-از پژوهشگری دعوت بعمل آمد  تا بر کاتالوگی از اشیای هنری باصطلاح قدیمی یک موزه که قرار بود در موزه بعدی نمایش داده شوند مدخل بنویسد  . اما به محقق مذکور که یکی از معدود کارشناسان اشیائی است که قرار بود به نمایش گذارده شوند گفته شد از ذکر هرگونه تردید در مورد اصالت آثار خودداری کند و تنها لغت “فاقد نظیر” [Unparalleled ] پذیرفتنی خواهد بود. لذا متصدی موزه از آگاهی خود به مشکل دار بودن برخی اشیاء سوء استفاده کرده و یا حتی بدتر از آن ، به قابلیت تشکیک از سوی پژوهشگر مدعو نیز خیانت ورزیده بود . با توجه به چنین شرایطی پژوهشگر مذکور به این دعوت جواب رد داد . شخصی دیگر که آسان گیر تر بود و آشکارا آگاهی کمتری نسبت به اشیاء مذکور داشت به این دعوت روی آورد و بی هیچ دردسری  با نوشتن مدخل موافقت کرد . این شخص ، هیچ مشکلی در آثار نیافت و گزارش نکرد . عمل این موزه دار در آن موزه ، رفتار موزه ای درست و پخته به حساب می آید . هیچ دلیلی  نمی تواند باعث چشم پوشی از پشتیبانی مالی آینده حامیان نمایشگاه شود.

– کارمند ارشد موزه ای برای مدیر یکی ازبخشهای موزه فاش کرد که کارمند ارشد دیگری در این بخش مشغول انجام بررسی اسناد جعلی است ( موضوعی قدغن و حساسیت برانگیز در این موسسه) . کارمند اخیر ، به دفتر مدیر فراخوانده شد و از او درباره فعالیت گزارش شده بازجویی شد ( بدون اینکه به او بگویند چطور به این قضیه پی برده اند ) . و به او گفته شد که نتایج مطالعاتش باید پیش از انتشار ، برای بازبینی تحویل موزه داده شود . مدیر توضیح داد که این بازبینی ، رفتاری نرمال در موزه است . این دستور نادیده گرفته شد .
-اساتید دانشگاه اصالت اشیاء را شفاها و کتبا برای دلالان تایید می کنند . برخی از این اشیاء مجعول است . در یک موردِ فاحش، دلالان از یک پژوهشگر ویژه که به در دسترس بودن برای چنین خدماتی مشهور است درخواست نامه تاییدیه برای مجعولاتشان می کنند .این پژوهشگر (آنطور که بمن گفته شده است ،ولی نمی توانم تصدیق کنم ) دستمزد را در قالب انواع مشخصی از عتیقه جات می پذیرد . اگرچه او هیچ آگاهی در مورد آثار دست ساز قدیمی ندارد اما بر روی اوراق فرم رسمی دانشگاه در مورد طیف متنوعی از اسناد به اصطلاح فرهنگی دیرین گزارش می نویسد .هیچ چیز در مورد این اشیاء مشخص نمی شود مگر اینکه این اشیاء ، خوب ، قدیمی و ارزشمند هستند( غیر از این باشد پس دیگر چه دلیلی دارد او را به کار گیرند) حتی اگر برخی از آنها کاملا امروزی باشند. این نامه ها جعلیاتی هستند که توسط فرهنگ جعل پدید می آیند . به خاطر داشته باشید که در حراج آثار هنری به هر شکلی ، دلالان  برا اصالت بخشیدن به اجناس خود به دنبال کارشناسان خود خوانده [[کارشناسانی که تنها خود ادعای کارشناس بودن دارند]] هستند.این کارشناسان خودخوانده بیشتر اوقات افرادی هستند که در زمینه و یا رشته دیگری با مصالح و مواد آشنایی دارند. در مرحله بعد برطبق گزارش های نوشته شده توسط این پژوهشگر بواسطه تبلیغات فروش قیمت گذاری انجام شد (برای مثال به نیویورکر 29 ژوئن  ، 1987 : 44  ff ، و 3 نوامبر ، 1997 : 62ff  نگاه کنید)
این تبانی و ساخت و پاخت آگاهانه پژوهشگران دانشگاهی با دلالان و کلکسیونرها هرگز با این ادعای شفاهی دلالان مبنی بر اینکه که استاد ایکس فلان شیء ارائه شده برای فروش را دیده و اصالتش را تایید کرده است منافاتی ندارد . این ادعاهای شفاهی برخی اوقات نادرستند . چندین بار به من گفته شده است  که از من ( یا همکار من ) به این شیوه  نقل قول کرده اند.اما در چنین مواردی من حتی خود شی ء را اصلا ندیده بودم و حتی اگر دیده بودم حداقل اصالتش را تایید نکرده بودم . پروفسور هاپکرک همچنین در لاندن تایمز به تاریخ 19 آوریل 1973 گزارش کرده است که آن دلالان اوراق فرم رسمی موزه بریتانیا و امضای بایگانان موزه را به نیت اصالت بخشی به مجعولیت ظروف یونانی جعل کردند .هاپکرک همچنین گزارش می کند که دلالان قادر به انجام چنین ریسکی بوده اند چراکه کارمندان موزه بریتانیا مجازند اصالت اشیائی که دلالان برایشان می آورند را تایید کنند . خود من شاهد بودم که یکی از متصدیان موزه بریتانیا برای نماینده حراج خانه لندن اصالت عتیقه ها را تایید می کند. در بسیاری از موزه های ایالات متحده  متصدیان موزه ها و دپارتمان های حفاظتی آنها توجه و عنایت ویژه ای به یک شخص متمول و قطعا تمامی اشخاص متمول و خرید های مد نظرشان مبذول می دارند.
– دانشمندان بدون انجام تست های بسیار مهم و حیاتی بر روی اشیاء نتایج علمی ظاهری را بر روی اوراق فرم آزمایشگاه (برخی اوقات آزمایشگاه خودِ موزه)  ثبت کرده و ارائه می دهند.برخی اوقات به جای انجام چنین تست هایی ، تحلیل هایی ذهن محور از منظرتاریخِ هنر افاضه می کنند که  این تحلیل ها بنا دارند در بستر گزارشی باصطلاح علمی ، علمی به نظر برسد . من گزارش هایی “آزمایشگاهی” دیده ام که بر طبق نتایجی ناجور(فکر می کنم عامدانه باشد) همچون “این قطعه طلا قدیمی است ” به شیئی مجعول اصالت می بخشد. چنین گزارش هایی خود نوعی جعلِ سندند.
– اساتید و پژوهشگران دانشگاه از خرید اشیاء مجعول توسط موزه ها و کلکسیونرهای خصوصی دفاع می کنند. و مبنای دلیلشان این است که برای “نجات” این اشیاء یتیم و بی سرپرست ، قبول این ریسک امری پذیرفتنی است. در اکثر مباحث مربوط به جعلیات ، به این ادعای اغواکننده و ترفندآمیز برمی خوریم.
-و نیز اساتیدی داریم که اشیاء مجعول (یا اشیائی اصل) را تحت عنوان اقلام شگفت انگیز حاصل از حفاری های اخیر ( ویا از واژه تهییج کننده رشته روابط عمومی یعنی “مکشوفات” استفاده می کنند) منتشر می کنند . گاهی حتی خاستگاه (Provenience ) ویژه ای را هم برایش معرفی و ارائه می کنند. آنها می دانند که دلالان آن شیء را در اختیار دارند و به این حقیقت که از طریق ارائه این گزارش در حال پشتیبانی و تشویق یک معامله هستند آگاهندو آن را نادیده می گیرند. اما آنها از افشای این موارد پیش پا افتاده غفلت می ورزند.
– داستان زیر برای من نقل قول شده است :
یک متصدی موزه تلاش کرد تا شیئی قدیمی را با تخفیف خریداری کند . وقتی که دلال، آن را در ازای پولی کلان تربه موزه ای دیگر فروخت ، متصدیِ سرخورده ، اوقاتش تلخ شد و در صددِ انتقام بر آمد . او به چندین نفر از جمله کارمندان ارشد موسسه ای که شیء را خریده بود گفت که شیء به دست آمده توسط متصدی موزه موسسه مذکور مجعول است .
بعدتر فردی دیگر به من اطلاع داد که خود این داستان که برای من نقل شده است یک دروغ است . شی ء مذکور در واقع مجعول بوده است و گوینده داستان می خواسته است هم از خریدار شیء مجعول گفته شده که همکار خودش است مراقبت کند و هم متصدی سرخورده مذکور را بدنام کند .
این که کدام داستان صحت دارد خیلی محل توجه نیست آنچه که درخور توجه است فتنه پشت پرده معاملات موزه ای است .
-مدیر موزه ای داستانی بازگو کرد بدین شرح که او به همکاری شاغل در موسسه خود اجازه می دهد تا در یک گردهمایی اعلام کند که شیئی ( قدیمی و متعلق به خاور نزدیک ) موجود در کلکسیونشان مجعول است در حالی که ادعا می کرد می داند که آن شیء در واقع اصل بوده است . مدیر مذکور که چشمکی زیرکانه هم زد در واقع به همکار خود اجازه داد که اتهامی نادرست اقامه کند چرا که می خواست پس از اثبات صحت جنس شیء مذکور همکار خود را در انظار از اعتبار ساقط کند . نمایشی که در زمان مناسب،  کارگردانی شده بود .
– دانشجویی در یک سمینار دانشگاهی پیرامون هنر دیرین ، با معصومیت تمام ، در گزارش خود شیئی مجعول را به عنوان یک شیءکُهن ارائه داد و نادرستی این گزارش توسط یکی از اعضای سمینار تشخیص داده شد. پروفسور ارشد سمینار مذکور  اظهار داشت از آنجایی که شیء مذکور، نماینده طبقه دربرگیرنده اشیاء دست ساز موردنظر آن دانشجو بوده است اصالت داشتن این شیء بی اهمیت است . این استاد ( که پژوهشگری خوب است ) سهوا نقش تعلیم و تربیت فراهم کننده “فرصتهای برابر ” را مد نظر قرار داد و از رجحان دادن شیء حَفری[[حاصل از حفاری]] و اصل ، به شیء نامعلوم الهویه اجتناب کرد .
– دو محقق که در یک باشگاه خصوصی نخبگان باستانشناسی در شمال شرق حاضر بوده اند اعتراض مصرانه خود را به یکی از نشریات اخیر در مورد جعلیات با تنی چند از رفقای عضو باشگاه ( که همگی پروفسورهای دانشگاه هستند) درمیان می گذارند . یکی از آنها چنین استدلال کرد که ” ما لباس های نشسته و کثیفمان را درمعرض دید عامه نمی گذاریم ” ، این نه صورت خوبی دارد و نه رفتار شایسته ای است . دیگری ادعا کرد :” خرید مجعولات بهتر از خرید اشیاء سرقت شده و غارتی است و نباید گذاشت موزه ها و کلکسیونرها بفهمند که اشیاء مجعول می خرند . ” حتی یکی از اساتید حاضر در این محفل (حتی همان شخصی که بحث این قضیه را خود پیش کشیده بود )  نسبت به اطلاع رسانی به دانشجویان و همکاران و نسبت به اطلاع رسانی همگانی در مورد وجود جعلیات ، اعتراض و ابراز نگرانی نکرد ( یکی از دو عضو عصبانی باشگاه ، فعالانه از خرید عتیقه برای موزه پشتیبانی می کرد و دیگری هم کم کم داشت به همین سمت متمایل می شد ) .
این حکایت های به ندرت دامنه فعالیت های فرهنگ جعل اسناد را محدود می کند . به ویژه افرادی که به آزادی دربطن این فرهنگ در گردشند  ویا رفقای همراه آنان که در لبه های این فرهنگ حضور دارند . اما این حکایات  تعریفی را از مولفه های تشکیل دهنده این فرهنگ ارائه می دهند . آنها این حقیقت را که کارمندان موزه ها و اساتید دانشگاهی وابسته بدانها بخشی کلان از فرهنگ جعل را تشکیل می دهند مستند می کنند . نمونه هایی دیگر از این حکایات و فعالیتهای آشکار و مشخصی وجود دارند که در صورت فهمیدن آنها متوجه خواهیم شد که این دست فعالیتها به وفور رایج و برقرارند . یکی از این فعالیتها بازگشت به آداب موزه داری است که نمونه هایش در بالا و نیز در مابقی این رساله به نظر خواهد رسید.

آداب موزه داری یکی از نخستین فعالیت های تصدی گری موزه است که یک متصدی یا موزه دار دانا می آموزد . این آداب می تواند تنها شامل  دعوت به کنار ایستادن و دخالت نکردن باشد . یعنی اینکه هرگز نباید حرفی از مورد تردید بودن یکی از مصنوعات هنری موجود در کلکسیون یک موسسه به میان آورده شود. یک موزه دارِ بعضا آزرده خاطر ، بعضا آشفته خاطر ، بعضا متکبر ، اما همواره بی اعتنا ویکدنده ، که وقایع تلخ پیرامون خرید یک  شیء عزیز کرده را منطقی جلوه می دهد ، تنها قادر است درسی که به او آموخته شده است را بازگو کند  . سخنرانی یک متصدی موزه ، او را مجاز می سازد تا بواسطه حکم ابلاغ شده از بالا ، از قدمتی که قدیم بودنش هرگز ثابت شدنی نیست دفاع کند ؛ و نیز او را مجاز می سازد تا از اشیاء فاقد نظیر ، کژنهاد و از “سوء تفاهم های دیرین ” بعنوان پیکره نگاری های جدید کشف شده توسط او دفاع کند . او همچنین از اهمیت و عقلانیت یک معامله و یا دریافت یک هدیه توسط موزه دفاع می کند . به ویژه اگر خود متصدی یا دوست و یا همکار نزدیک او ویا یک فرد خَیِر متموِل در فرایند خرید دخیل بوده باشد . البته آداب موزه داری همواره دستور به بی خبر ماندن همگان از این قضایا می دهد . دعوت به رعایت آداب موزه داری بدین خاطر است که : آبروی موزه دار و متصدی ، مدیر ، هیئت امنا ، اهداکننده و همکاران حفظ شود و نیز عموم مردم باخبر نشوند که دارند پولی معاف از مالیات را بابت بلیط موزه پرداخت می کنند .
در چنین وضعیتی کاملا به جا است در مورد واقعیت سیاستهای نیروی انسانی موزه ها بدانیم .  شواهد نشان می دهد که احتمالا همه کارمندان موزه ها مستقل از استانداردهای هنجار پژوهشی عمل می کنند . بسیاری از متصدیان آثار هنری باصطلاح قدیمی نسبت به پژوهشگران تحصیلات کمتری دارند و کمتر به دانش و پژوهش -تا چه رسد به باستانشناسی- اهمیت می دهند . اهمیت یک موزه دار بواسطه تمایل او به خرید عتیقه جات (یادداشت 5 را نیز ببینید) مشخص می شود . این مسئله که بسیاری از عتیقه جات حاضر در موزه ها حتی در صورت کُهن بودن ، کم ارزش و یا کلا فاقد ارزش تاریخی اند ، علیرغم فزونی اهمیت ، کمتر درک می شود . البته این اشیاء می توانند دارای اهمیت باستانشناسیک محدود باشند ؛ اما یک تکه سَر زمخت جداشده دیگر از یک مجسمه دیگر که خریداری شده است و از طریقی غیر از حفاری باستانشناسیک بدست آمده و گفته می شود به دودمان های نخستین متعلق است ، یا یک تکه پیکرَک دیگر که گفته می شود متعلق به لِوانتین است ، و یا یک تندیسکِ حاجی لار دیگر و از این دست چیزها ، حتی در صورت دیرین بودن ، فی نفسه تا چه اندازه برای حصول دانش تاریخی مهم و معنادار است ؟ ( زمانی که هنوز در مورد عواقب نقش خودم بعنوان متصدی موزه بیگناه بودم ، برای تقویم  وقایع نوامبر 1969 موزه آثار هنری متروپولیتن شرحی در مورد کلکسیون آلیستار برادلی مارتین نوشتم . این شرح اکنون نوکرمآبانه در نظرم جلوه می کند . اما آن چیزی بود که از من انتظار داشتتند بنویسم ؛ گناهش به گردن من! [Mea Culpa ] ).
فوت وفن استاندارد دیگر این فرهنگ که البته تنها به موزه ها محدود نمی شود ، به حداقل رساندن اهمیت تعداد “ناچیز” مجعولات موجود است . استدلال اقامه شده در این باره این است که آنها مشکلات غیر عمده ای هستند . این استدلال با بی محل کردن ، استهزاء و نادیده گرفتن کسانی که ادعایی متفاوت (در زیر) دارند همراه است . آنچه به دنبال این موضع می آید تایید این مطلب است که تملک مجعولات و نیز اتخاذ هیبتی غبطه برانگیز یک ضرورت است . نوشته های پی آمیِت ( 1978Y 3 f.; عتیقه های ایران XV , 1980 :155 ) نمونه های این نگرش را ارائه می دهد . او در حالی که با بی اعتنایی به منتقدین آنها را “معلمین اخلاق” می خواند ایشان را به خاطر اشاره ضمنی به مجعول بودن همه اشیاء خریداری شده در بازار عتیقه جات یا ” عتیقه جات بی سرپرست “سرزنش می کند . در واقع من حتی یک نفر که چنین ادعای متاسفانه نادرستی را داشته باشد نمیشناسم و آمیِت هم حتی یک نفر از این نمونه را نام نمی برد : در عمل اگر تمام اجناس عتیقه موجود در بازار، امروزی و نوساخته بودند و نیازی به نوشته شدن این کتاب وجود نمی داشت ، تنها مشکلاتی معدود حل می شدند . سپس آمیت از خرید اشیاء مجعول توسط کسانی که از طریق خرید اشیاء هنری به سرقت رفته نجیبانه متعهد به پاسداری از گذشته ها هستند ،بعنوان ریسکی ضروری دفاع می کند . اگر غیر از این رفتار کنید “ضد باستانشناسی” هستید .
این نقش جام زهرنوشانه و قهرمانانه پیشتر مورد طرفداری آ.یو.پوپ ( 1939:182،یادداشت1) قرار گرفته بود . او پذیرش ریسک خرید آثار مجعول توسط کلکسیونرها و موزه ها را یک ضرورت خوانده بود . چرا که خرید عتیقه جات ، بله ، یک مسئولیت است. ( مسئولیتی که شامل خرید عتیقه جات از پوپ هم می شود ؛ به زیر و به یادداشت 2 هم نگاه کنید ) ؛همچنین نگاهی هم به پوپ 1968 A/1 ff  و نیز همکار پوپ ، یعنی گیرشمان 1976 : 27   بیاندازید . نمی دانم تی.هووینگ هرگز آمیت یا پوپ را خوانده است یا نه اما او در نصایح خود به موزه داران ، خِرَد را هم در بحث خود دخیل می کند (1993) .آیا می توان اظهاراتی همچون: “بلبشوی مبتنی بر مسئول انگاری خریدار به جای فروشنده” ،”اگر همکارمان  شیئی جعلی خرید به او پوزخند بزنیم و اگر خودمان خریدیم صدایش را در نیاوریم “. “و بدانیم که هیچ کلکسیونر حقیقی  و مهمی تا به حال یک شیء جعلی برای خودش جور نکرده است “را نادیده گرفت؟ این اظهارات نگرشی خیرخواهانه دارند . همواره تقریبا همه کسانی که مدعی و باورمند به این نگرش خیرخواهانه در مورد آثار مجعول هستند  ، خود همان هایی هستند که فهمیده اند جنس مجعول خریده اند و یا مایلند منکر شوند که جنس مجعول فروخته اند . و اگر شما از دریافتن این حقیقت اخیر شگفت زده شده اید یا خیره سر هستید و یا بیگناه .
این به اصطلاح پاسداران گذشته ها که وابسته به فرهنگ مورد بحث هستند می خواهند اخلاق گرایان رسوا شوند و به خاطر غرورشان در اتخاذ موضع اخلاقی متعالی احساس گناه کنند( این واژگان همیشه به شیوه ای متبحرانه و متجددانه بکار گرفته می شود ) . این پاسداران و نگاهبانان ،ادعا می کنند که محکوم کردن یک مصنوعه اصل حتی اگر جرم باشد امری جدی تر است . اما اگر یکی از این نگاهبانان ، سندی مجعول را بعنوان یک کار هنری دیرین معرفی کند (امری نادر) این یک “بدشانسی” موقتی است . (نگاه کنید به موسکارلا 1977 b : یاداشت ها 42a و 68 (.

دو مقاله پوپ که علی الظاهر نوشته شده است تا تکلیف را پیرامون مجعولات را روشن کند ، 1939(به ویژه “احکام غلط” یا False Canons 182-24 ) و 1968   ، در واقع هیچ نیستند مگر دفاع مکارانه از اصالت اشیائی که پوپ خودش در حال فروش آنها بوده و یا قبلا فروخته است و نیز تشویق به خرید بیشتر از اجناس کشکول مخفی عتیقه جات اوست . اظهارات پوپ همچنین قصد دارند یک میان بُر باشند ، “چگونه فریب نخوریم” ، یک راهنما برای مبارزه با محققینی که تحصیلات کافی ندارند (البته دور از جان دلالان ) و در هر گوشه و کنار ، سند مجعول می بینند . از این رهگذر ، این مقالات بعنوان کتابچه های راهنمای باستانشناسانه بازار عمل می کنند (موسکارلا 1979 : 5 f ; infra . Catalogue, note 38 ).  نشریه 1976 گیرشمان در آنِ واحد هم یک کاتالوگ فروش عیان است که از اشیاء ارائه شده برای فروش (مالک آنها مکشوف نیست ، اما مجعول اند ، زیر) دفاع می کند و هم تلاشی است در جهت انکار هرگونه تلاش برای جعل .
این مقالات که بدرد کاتالوگ بودن برای فروش مجعولات می خورند، ( البته این حقیقتی ثانویه است چون که اشیاء مورد بحث قبلا به فریر گالری فروخته شده اند و این کار اخیرا صورت گرفته است ) ،در نسخه منتشره در کریسمس نشریه  ایلاسترِیتِد لاندِن نیوز 1976 : 54 f هم چاپ شدند . ILN یک ناشر مورد احترام و ویژه گزارش های مقرهای باستانشناسی بود . اما این نشریه اغلب ،کاتالوگ اشیاء سرقتی ارائه شده برای مشتریان را هم منتشر می کرد ( بعضا مایلم ندانسته اینگونه فکر کنم ، به یادداشت های فرهنگ ایرانی 36 و 38 در زیر نگاه کنید) . این مقاله ILN بدون نام منتشر شد( البته باید توسط پژوهشگری که برای خود نشریه شناخته شده است نوشته شده باشد) . ارتباط این قضیه با بحث ما اینجاست که این نشریه چطور بی غرضانه برای این معامله پااندازی کرد ! ابتدا نویسنده دو راه اکتشاف “گنج” را به ما می آموزد : باستانشناسی و یا ” کجراهه تاریک … دنیای دلالان …” . پس از کشیدن خواننده به درون این دنیای مرموز و گرفتن ژست التزام به تقوا و اظهار “تاسف” از آنچه دلالان می کنند ، با این رجزخوانی درباره دستاورد اعجاب انگیز نویسنده برخورد خواهیم کرد:
“… در واقع از همین راه ( دنیای دلالان) است که این همه گنج،کلکسیون های دنیای غرب را غنی کرده  و عاشقانِ (عاشق در معنای بریتانیایی اش!)  هنر ایرانی را خرسند کرده اند. هر دو ” سردیس دوست داشتنی ” فروخته شده توسط “دنیای دلالان” به یکی از موزه های ملی ایالات متحده که هدیه های کریسمس هستند و نیز بالاتنه نقره ای زن پارتی و سردیس پادشاه ساسانی ، آنگونه که خاطرنشان شد ، مجعول اند ؛ رسوایانه مجعول اند .
غرض  استرومنگر 1976/77   به وضوح، تلاش یک موزه دار برای ناکام گذاردن هرگونه مخالفت بر سر  تعداد مجعولات خریداری شده و منتشر شده بنام جنس اصل است . ای. وی. ثاو کسی که برخی اوقات در دنیای قدیم و جدید عتیقه جات دلالی می کرده است در یاداشتی که بر کتابی درباره مجعولات می نویسد ( معیار جدید ، اکتبر 1983 : 76 ) این موضع را تکرار می کند :” این یک نامسئله است ” و ” این که بدلیات و جعلیات ، مشکلی هستند که این کتاب  مطرح می کند، اصلا صحت ندارد . یقینا مجعولات وجود دارند …اما قطعا در برابر بدنه گسترده خود هنر… حاشیه ای هستند . کمتر جعلیاتی می توانند از سد دفاعی مهارت کارشناس عتیقه عبور کنند” .این اظهار نظر غلط و ابراز شده از سر خشم که باژگونه سازی حقیقت است بازتاب دهنده این واقعیت است که پوپ ، گیرشمان و استرومنگر اساتید تیغ زنی و شیره مالی بر سر دیگرانند.این گفته ها به یک اندازه (وهمگی برمبنای یک دلیل مشترک) شواهد و مدارک بدست آمده توسط نویسندگان متقدم را نادیده می گیرند. ، هلپرشت (1894) مِنانت (1887) و بَنکز (1904-05 ( بَنکز ظاهرا علاوه بر کارهای دیگری که می کرده است یک دلال عتیقه نیز بوده است .چیزی که من در 1977 نمی دانستم) گزارش داده اند که در همه بازار های شرقی صدها جنس مجعول در دسترس بودند. این که چنین شرایطی به درازای دهه ها ادامه می یابد در همه جا آشکار است . مثلا هال(1990:19) گزارش داد که از چیزی در حدود 1500 شیء آزموده شده “درسال”  که در دانشگاه آکسفورد تحت تست TL [[ترمولومینسنس]] قرارمیگیرند ، 40 درصد آنها مجعول اند . به علاوه لوو (1993:38) تخمین می زند که 50 درصد کل ظروف مارلیک گونه موجود در بازار مجعول اند (می تواند بیشتر هم باشد ، زیر) . دست اندرکاران حراجی ساثبی گزارش می کنند که نیمی از اجناس خریداری شده برای آنها مجعول است (تئودورو 1992 : 115 ، براون 1989 : 194 ) . اما در واقع شکسته نفسی می فرمایند! از نوشته های  نوریک (1993:51)  که ادعا می کند هرسال 25000 (sic ) مجعولات هنر پیش-کلمبی وارد بازار می شود می توان چنین فهمید که دیگر نقاط دنیا نیز به همین سرنوشت دچارند .البته من چنین استدلال می کنم که پژوهش حاضر ، این دروغ فرهنگ جعل اسناد را که تعداد مجعولات کم است و اگر هم وجود داشته باشند از سد مهارت کارشناس عتیقه عبور کرده است ،  برملا می کند .
در تحلیل نهایی ، سوالی که قانونا به همه پژوهشگران مربوط می شود این است : آیا ممکن است به یک راه حل کاملا صحیح برای این معما دست یابیم؟ : برخلاف اکراه ما نسبت به روا داشتن اتهام نادرست، چه تعداد مجعولات، مجاز است  تحت نام مصنوعات کهن از سد مهارت کارشناس عتیقه عبور کند؟ نظر من اینست که کمتر شی ء اصیلی وجود دارد که بتواند به آن اتهام نادرست وارد کرد و با حصول دانش و آگاهی بیشتر می توان از این اشیاء دفاع کرد ( دراین باره عقب نشینی های خود من را در کاتالوگ حاضر در این رساله ببینید ) . بعلاوه ، این یک مشکل خُرد است و نتیجه باستانشناسی بازاری است نه باستانشناسی علمی . وقایع ثبت شده در این رساله نشان خواهند داد که مدافعین بازار مطلب را باژگونه اظهار کرده اند .
برخورد تخصصی  با مجعولات و حتی بحث کلی پیرامون آنها برای مورخین و باستان شناسان شرق نزدیک مسئله ای خُرد باقی مانده است. علت وجود این مشکل تا اندازه ای نادانی است . ولی ما قبلا علل دیگری را نیز رصد کرده ایم: اقدامات هوشیارانه افرادی که مخالف بحث و انتشار هستند ؛ کسانی که نگرش شان متاثر از ملاحظات هوشیارانه تری مثل  طمع ، شهوت قدرت، نیاز به پشتیبانی شدن و نوازش شدن از سوی افراد متمول (اغلب یک اهدا کننده) ، نفس گرایی ، و دفاع از خود یا یک دوست و یا یک همکار مهم -به لحاظ سیاسی- است( ویز ، دپرادن 1932 :578،581،601 ، 612 ، ff ؛ تحقیقات پیشین در این مورد خیلی گسترده نیست) .
واقعیت هر ازگاه و بطور اتفاقی تایید می شود،اما بحث کافی پیرامون آن صورت نگرفته و ترویج کافی نمی شود . از زمانی که من پیرامون نخستین نمونه های جعل نوشتم ( ویز ، بَنکز ، هلپرشت ، مِنانت ، دِپرادِن – هنوز هم یکی از بهترین نمونه های مباحث مربوط به مجعولات و فرهنگ جعل اسناد است ) و متعاقب آن علاقه ام به این موضوع کاهش یافت (1977 b : 154 f, 269  یاداشت 68 ; 1979:5 ff ) چیز زیادی عوض نشده است ؛ استثناها در این مورد عبارتند از : موری و فلمینگ 1984 ، لوو 1993 و کوهون 1996 . اگر بخواهم کسی را از قلم نیانداخته باشم باید بگویم با در نظر گرفتن ارجاعات موجود در کارهای منتشره اخیر و مباحث انجام گرفته با دانشجویان (که دارند شروع به فهم مطلب می کنند ) آموزش هنر تاریخی و باستانشناسی مربوطه در اروپا و ایالات متحده پیشرفت هایی داشته اند . اما این پیشرفت به طرزی مخوف کُند است . در بسیاری از موسسات ،در میان اکثریت پژوهشگران و دانشجویان مطالعات شرق نزدیک دیرین کمتر کسی واقعیت و گستردگی مجعولات را می داند  . کمتر دانشجویی می داند که بدنبال چه چیز باید بگردد (آنها نگاه می کنند اما نمی بینند) یا چطور مصنوعات را بررسی کند . بسیاری از آنها آموزش ندیده اند که چگونه فرق مفهومی بین اجزای یک صحنه و سبک آن را درک کنند ، چه آن صحنه پیکرنگاره باشد و چه موضوع .
در واقع کمتر کسی در وهله اول پیرامون سبک می آموزد. سبک (واژه ای که ما -و حتی مورخینی که تخصصشان تاریخ هنر نیست – ادعای فهمش را داریم اما وقتی تعریفش را ازما می پرسند به لکنت می افتیم) در اینجا می تواند حداقل به بیان ساده و ملموس ، چنین معنایی داشته باشد: این که چگونه یک حکومتِ/مَردُمِ مُعَین، تمامی عناصر و اشکال انتخاب شده برای ارائه همچون ، اجزای بدن ، حالات بدن ، البسه ، آرایه ها و اجسام ملموس و … را به گونه ای منحصر به فرد، تصویرگری ،اجرا و اراده کردند ؛ و اینکه آنها دقیقا چگونه اینها را در بافت ها و محیط های ویژه ارائه کرده و به تقابل گذاشتند . شیوه های اجرا و ساخت و اینکه چگونه اینها با گذشت زمان دچار دگرگونی شدند باید درک شود . حساسیت به سبک همچنین یعنی تشخیص دهیم چه چیز می تواند و یا نمی تواند غیر عرفی باشد و نیز تشخیص ویژگیهای مرزی و آنچه اصطلاحا سبک های ایالتی و سرحدی و یا مهارت خوانده می شود (اما همانگونه که در کاتالوگ پیش رو مفصلا مستند خواهد شد ، ویژگی اخیر معمولا یک روش شناسی باشتان شناسانه بازاری که نقابی ساده لوحانه از قصه و افسانه دارد  را به یاد می آورد ) . نیازی نیست مورخ تاریخ هنر باشید تا به بررسی این ویژگیها بپردازید .بیشتر پژوهشگران فرهنگ های باستانی از جمله باستانشناسانی همچون نگارنده این سطور ، مورخ تاریخ هنر نیستند . اما این امر قطعا نیازمند زمان ، تلاش از مد افتاده  و نادرست به لحاظ سیاسی و البته دانش است . اگر کسی نتواند این مشکلات را درک کند حق انتشار هیچ چیز را پیرامون “عتیقه جات” ندارد .
کلکسیونرها البته یک روش ضد فریب دارند که از پس تمام مزاحمت های مذکور در پاراگراف قبل بر می آید . نمونه های بسیاری منتشر شده اند که این روش شناسی را به تفصیل شرح می دهند اما یکی از آنها که توسط کریستوس باستیسِ کلکسیونربه دنیای علم و دانش ارائه شده است کفایت می کند: “اشیاء با من حرف می زنند : هِی ! من واقعی ام “(تئودورو 1992 :117) .
یک نقص دیگر در حرفه تاریخ هنر و باستانشناسی که بسیار مربوط به بحث ماست اینست که اکثر دانشجویان فرق شناخت شناسانه بین مصنوعات حفری و غیرِحفری را نمی آموزند – مثلا نگاه  کنید به ،توضیحات من، 1995 b بر یک پایان نامه منتشر شده در مورد هنرِ باصطلاح هخامنشی . اینجا نادانی هم از دلایل نقص کار است چون بسیاری از پژوهشگران عدم تشابه آنها را نمی دانند . حقیقت آشکار دیگری که قبلا نیز ذکر آن رفت  اینست که متصدیان موزه (بعنوان افراد دخیل در آیین موزه داری) عامدانه مکانیسم های فراهم آوری اجناس موزه ، انتشار آنها و برچسب های مرتبط به سابقه آنها را ناشفاف می کنند . دی فون بوثمِر یک باستان شناسِ خودخوانده و متصدی عتیقه جات که همچنین دیدگاه های خود را به دانشجویان یک دانشگاه مهم تدریس می کند حرف آخر را در این باره به ما می گوید . او اظهار می کند که “تاریخِ” [خاستگاهِ] یک شیء خریداری شده توسط او “برای باستان شناسی مهم نیست”(هِس 1974:155). تصورکنید که دانشجویان او این نمونه کلاسیک گفتارهای موزه ای را در دفتر مشق های خود کُپی می کنند تا در آینده چراغ راهشان باشد . یکی از دلالان همکار او ما را راهنمایی می کند که ” آنچه واقعا اهمیت دارد حفظ و نگهداری و بررسی شیء هنری قدیمی است و نه کشور خاستگاه آن (بخوانید فرهنگ خاستگاه آن)  “(جی.نورمن، هنر و عتیقه جات اکتبر1994 :101) .
در این جَوِ موزه زَده شگفت نیست که بیشتر دانشجویان هرگز درباره سرقت ، غارت و جعل اشیاء نمی شنوند (تا چه رسد درباره اش آگاه شوند و بیاموزند) . اما بیشتر این دانشجویان دکترا می گیرند و پست موزه ای و دانشگاهی دریافت می کنند .
به دانش آموزان آموزش دیده در رشته باستانشناسی “مردم شناختی” اغلب آموخته می شود که مشکل هنر و جعل آن به دغدغه های “باستان شناسیک ” واقعی و ناب آنها ربطی ندارد . اکثرا طوری با قضیه برخورد می کنند که انگار آنچه که هنر [[َArt]] خوانده می شود فقط یک کلمه است که با حرف A شروع می شود ؛ مفهومی بورژوازی که بجای اینکه آن را بعنوان فرایندی معرف رفتار انسان نگاه کنیم می توانیم  آن را نادیده بگیریم ؛ واژه ای توصیفی برای دستکاری مصنوعات توسط بشر . بس بسیار همکارانِ مردم شناسِ من در نتیجه فشارهای متقابل و افزاینده ، احساس خوبی نسبت به مصنوعات مکشوفه در طی حفاری هایشان ندارند مگر اینکه آرواره یک خوک ، دانه های کربونیزه ، پاره های کهنه پارچه یا دوک نخ ریسی  را از زیر خاک بیرون آورده باشند (به خاطر علاقه من به تمام انواع مصنوعات ، در یکی از حفاری ها تقریبا به شوخی من را “شیء گرا” خواندند ) . اگر باستانشناسی مردم شناسی باشد ، که قطعا تا حدودی چنین است ، باستان شناسی قطعا تا حدودی تاریخ هنر هم هست و بنابراین دانشجوی باستان شناسی بهتر است هر دو رشته را بشناسد.
موزه ها کماکان معاف از مجازات می مانند تا به خود خوش خدمتی کنند ، از خود حفاظت کنند و مشکلات را انکار و از آنها طفره بروند . آنها با موفقیت توانسته اند همه مقامات را قانع کنند که رفتارشان امری کاملا خصوصی است . در نمایشگاهی از مجعولات[[به منظور نمایش عمومی مجعولات]] که اخیرا در موزه انگلستان برپا شده است (جونز1990) تنها چهار نمونه قدیمی متعلق به شرق نزدیک از سوی موزه میزبان[[بعنوان کارهای جعلی]] به نمایش گذاشته شد (شماره 169 b  ، یک لوح ، سه تندیسکِ حاجی لار ، به زیر نگاه کنید ، : که همه آنها قبلا بعنوان جعلیات منتشر شده بودند ) . هیچ مجعوله دیگری از میان اسناد وابسته به شرق نزدیک و متعلق به موزه بریتانیا برای دیدن وجود نداشت (برای دیدنشان به زیر نگاه کنید)   : چه کسی تصمیم گرفت که آنها منتشر نشده و بحثی پیرامون آنها رخ ندهد تا اطلاعات افشاگرانه مربوطه سربسته بماند ؟ (نمی خواهم موزه بریتانیا را از انتقاد مبرا کنم ، فقط سعی دارم او را با همان طنابی به دار بیاویزم که خود برای دیگران افراشته است :به زیر نگاه کنید. آدم وسوسه می شود شک کند که شاید دیگر دپارتمان های موزه به دلایل سیاسی/اجتماعی از ارائه اشیاء مجعول مذکور خودداری کرده اند).در مقابلِ این موضع خفقان محور می توان از نمایش متواضعانه اما صادقانه وآگاهی بخش برخی مجعولات ساسانی تحت حفاظت موزه ایالات متحده توسط ر.کوهون (1996) قدردانی کرد . برگزاری این نمایشگاه حرکتی محترم بود اما نه خاطر غیبت کار اصیل ، بل به این دلیل که موزه ،درخواست کوهون برای قرض دادن مجعولات به نمایشگاه را رد کرد .موزه میدانست که مجعولیت بسیاری از این موارد ،مدتها قبل محرز شده بود . لذا  لیست اشیاء مورد نمایش باید به میزان قابل ملاحظه ای کاهش پیدا می کرد . اف.آ.نوریک (1993:9) گزارش می کند که بعد از درخواست قرض موقت مجعولات از سوی موزه ها به نمایشگاه ، اجناس مجعولِ متعلق به خودِ او نیز با همین مشکل مواجه شده است .
چندین مقاله درباره آثاری که متعلق به شرق نزدیک نیستند موجود است که شایان تاکید و معرفی بیشتراند  و برای مطالعه عمومی توسط همه دانشجویان علاقه مند به اسناد مجعول توصیه می شوند . چرا که این مقالات تا میزان زیادی حجم فعالیت های موفق جعل اسناد را مستند می کنند . ریج وِی (1977) بازبینی خوبی بر نازُک نیِ طلایی مانیوس [[Manios Fibula ]] ارائه داده است . محققین اغلب باور داشتند که حکاکی روی این نازُک نِی قدیمی ترین نمونه بدست آمده خط لاتین است. اما اکنون می دانیم که مجعول است (همچنین به آندره1986:88 ff نگاه کنید) . ریج وِی با خلاصه سازی ردپای تاریخچه این “مکشوفه” و باز کردن گِرِه از شواهد موجود، محققین را به سمت درک این مطلب سوق داد که آنها با یک شیء و یک منشاء مجعول طرف هستند . محققین نیز دست داشتن همکار خود را در این خُدعه تشخیص دادند . دیگر مطالب ارزشمند در میان تحقیقات شرق نزدیک مقالات راس و رینالد (1978) و جی. اف. اپشتاین (1980) هستند که آنها نیز شیوع اسناد مجعول و خاستگاه های مجعول را با جزئیات بیان می کنند . این مقالات اشیائی را که اصطلاحا “گفته می شود” که در دنیای کهن ریشه دارند و “گفته می شود” که به قرون جدید -بسیار پیشتر از کلُمب- راه پیدا کرده اند تحلیل می کند .
از آنجایی که تعداد نشریات به طرزی مهارنشدنی افزایش پیدا کرده است مقالاتی که گهگاه به گونه ای سطحی سعی در القای استادانه مطالب دارند اما همیشه جانبدارانه عمل می کنند بدست و برای دلالان و کلکسیونرها یا حامیان آنها منتشر می شوند . اگر بخواهیم بهترین توصیف را برای این مقالات به دست دهیم باید بگوییم اینها جزوه های راهنمای خودآموزی هستند برای یک کلکسیونر سرگشته و “جدی” ( به خاطر داشته باشید که در این کاسبی ، یک کلکسیونر جدی کسی است که دوبار به مغازه یک دلال قدم گذاشته باشد و بیش از یک خرید کرده باشد ) : اینها را نیز ببینید : براون 1989 ؛ اورتیز 1990 ، آیزنبرگ 1992 ؛ تئودورو 1992 ؛ هال – یک دانشمند و کلکسیونر مفتخر به کار خود –(1990) که اطلاعات فنی را با لفاظی یک کلکسیونر در می آمیزد ؛ اورتیز 1990 :257،256 درباره اشیایی می نویسد که “با من حرف ” نزدند و نیز در جایی خود را به جای یک بچه می گذارد و  می گوید “مانند کودکی در مقابل چیزی[مانند عتیقه] ، من گذاشتم تا آن عتیقه با من حرف بزند … .”  . اچ شانکز ، “چگونه جعالان باعث کاهش سرقت و غارت مقرهای باستانی می شوند” . “بار” مارس/آوریل 1997:39 ، وانمود می کند که دارد نسبت به جعل اسناد هشدار می دهد – البته بدون هیچ دانشی از موضوعات و مشکلات دست به قلم می برد- اما در واقع دارد از دلالان عتیقه و (حتی موذیانه تر) کلکسیونر ها و در جهت منفعت خود دفاع می کند .
اولین جمله در اونگِر 1957:5 مستقیم به هسته مرکزی موضوع می پردازد و همه آنچه باید را می گوید:
“Solange es Menschen gibt, die Antiken sammeln, wird es auch Menschen geben, die Antiken falschen, um so mehr, als die Nachfrage nach Antiken oft so gross ist, dass die Vorrate nicht genügen”

اگر کلکسیون سازی متوقف می شد ، سرقت نیز متوقف می شد و قطعا بسیار کمتر می شد ، و تولید مجعولات کاهش می یافت . اما این فرهنگِ خودخدمتگزار و متعصبِ کلکسیونری که ضرورتا بخشی از فرهنگ جعل اسناد است تمام این انتقادات را حاکی از خام دستی و ناشی گری دانسته و استهزا می کند . تلاش آنها برای انکار این روابط اشکال دیگری نیز به خود می گیرد . آنها پیشه کلکسیونری را به فعالیتی شکوهمند ، هیجان انگیز و مهم تبدیل کرده اند . کلکسیونرها پر زرق و برق جلوه می کنند و از فعالیت خود بعنوان “تفریح”[[Fun ]] دفاع می کنند (هال 1990:19 ، تئودورو 1992:119)؛ جی. نورمن ، در هنر و عتیقه جات ،اکتبر 1994:102 ما را مطلع می سازد که دلالان از طریق “تفریح ناب جمع آوری عتیقه” با هم ارتباط برقرار می کنند . نمونه خوب تفریح جمع آوری عتیقه در صفحه اول قسمت خانه نیویورک تایمز مورخه 18 سپتامبر 1997 آورده شده است  که طی آن توصیه می شود که از تندیس یک بالاتنه رومیِ سرقتی بعنوان کلاه آویز [[رخت آویز]] استفاده شود . کلاه را روی سر مجسمه بگذارید . ملاحظه می کنید ؟ و سالها پیش  فروشگاه بزرگ نایمن مارکوسِ تگزاس در کاتالوگ کریسمس خود یک جفت ظروف سرقتی یونانی را بعنوان هدیه سالانه His & Hers خود ارائه داد (اس مارکوس در مکاتبه ای دوطرفه که با من داشت به شدت از این پیشنهاد هوشمندانه خود دفاع کرد) .
همچنین گفته می شود که کلکسیونرها دارای “جربزه” هستند (براون 1989:294 ) . اما برخی نیز سطح آنها را کمی بالاتر برده و می گویند آنها نسبت به مایملک خود دارای دلسوزی و عشق (“شهوت”) هستند (پارادیزوز ، باسل1992:98 f, ) و یا “شوقی به غایت مسحور کننده دارند که بر هر چیز دیگر سایه می افکند … . او آن [عتیقه] را دیوانه وار می خواست” (این توسط سورن مَلکیان در هنر و حراج مورخه مِی 1993:98 به ما گفته شد. انگاری که داشت یک شور عاشقانه حساس و مبتنی بر لذت جسمانی را توصیف می کرد ،و نه یک تجاوز جنسی را) ؛ و یا او یک “دغدغه عظیم ” داشت (اچ شانکز در مروری بر باستانشناسی انجیلی مورخه مِی/ژوئن 1992 22 ff, ) ؛ یا عنوان کاتالوگ اشیاء یک کلکسیونر توسط موزه داران مطیع چنین نوشته شده است : در جستجوی قطعیت یا  اشتیاق به عتیقه جات (1994) . کلکسیونرها طوری برگزیده شده اند تا”کلکسیونرهای راستین”  باشند (ملکیان، همان) ، “یک کلکسیونر جدی و فرهیخته” ” مثبت و خلاق” ( اظهارات من را دریک بررسی در AJA 95 : 1991:343  و نیز Fundort:unbekannt:84 f   ببینید ) .
یک پژوهشگر و متصدی موزه کلکسیونرهای عتیقه را در مورد این که چگونه با کاسبی خود یعنی “جمع آوری هوشمندانه عتیقه” برخورد کنند نصیحت می کند . او به دقت آنها را نصیحت می کند که به موزه هایی بپیوندند که “متصدیان و اعضا شان در اشتیاق آنها شریک اند” – باز هم همان حرفها ! (روبرت بیانکی در آرت نیوز 1997:12 : و هیچ کس در مورد دلیل وجود سه آگهی دلالی عتیقه موجود در متن مقاله دچار بدفهمی نخواهد شد ). او دست تنها نیست چرا که موزه داران مطیع که در پاراگراف پیشین از آنها یاد شد ، آن دو موزه دار را به خاطر عملکرد شان در مورد راهنمایی کلکسیونرها در خرید ، به طرز مُهوِعی خواهند ستود .
و برای اثبات بی تفاوتی همه جانبه باستانشناسان نسبت به نیازها و مراقب از باستانشناسی و نیز برای مستندسازی آشکار حمایت های ایشان از سارقان و غارتگران عتیقه، تنها باید به تعداد بسیار زیاد مقاله های نوشته شده در نشریه دلالان و سارقان یعنی مینِروا  نگاهی افکند . در یکی از شماره های اخیر این ژورنال ، مقاله ای از کسی چاپ شده است که من پیشتر سخنرانی پرطمطراقش را در مورد ضدیتش با سرقت و غارت و نیز با خرید از موسسات عتیقه فروشی (غیر از موسساتی که مال خودش است؟) شنیده بودم . مقاله اش در لابه لای تبلیغات دلالان عتیقه و گزارشات حراج موفقیت آمیز آنها ساندویچ شده است . ایریس لاوِ “باستان شناس” [ او دوست دارد که توسط دوستان مقتدر روزنامه نگارش اینگونه صدا زده شود] حفار یک مقر باستانشناسی در ترکیه نیز هست. او وقت و بی وقت نام دوستان پولدارش  را طوری تکرار می کند که گویی این از ما بهتران از چاک آسمان افتاده اند. او همچنین  برای این رفقای ثروتمند خود ، یک راهنمای ارزشمند در مورد جمع آوری عتیقه نوشته است (قاعدتا نه در مورد آنهایی که از مقر باستانشناسی نیدوس به یغما رفته اند ) و لذات و هیجانات تجارب شخصی خود در مورد گردآوری عتیقه را با آنها با اشتراک می گذارد ( مجله پَرِید 8 فوریه 1987:12,f ) آیا این مقاله نوشته شده توسط این “باستانشناس” ، چه میزان غارت و سرقت عتیقه جات را باعث شده است ؟
جدای از لاس خشکه های عشقی- شهوانی [[Soft Porn ]] (در واقع با یک دخول جنسی یا Hardcore طرفیم) ، آنچه که کلکسیونرها مشترکا بعنوان منبع قدرت تخریب تاریخ جهان در اختیار دارند ، ثروت است . باید کلکسیونی از پول در اختیار داشت تا بتوان عتیقه جمع کرد. این ثروت به همه موزه ها رسوخ می کند(هس 1974:31 f ) و از همانجا آنها را کنترل می کند : در ایالات متحده این “همه” شامل موزه های دانشگاهی است . در ایالات متحده کَلَکِ حیثیت و مالیات است که به ساخت موزه های کوچک خصوصی که مدعی مالکیت باصطلاح هنر دیرین اند میدان می دهد . این موسسات مدیر و هیئت مدیره (متشکل از محققین و افراد ثروتمند که بعضی اوقات نقش اهداکننده را هم ایفا می کنند) ، مجوز عفو مالیاتی و حسابداران خوبی دارند. این موزه های حرامزاده و یک شبه سبزشده ، کلکسیون خود را از راه خرید و اما اغلب از راه اهداییات فراهم می کنند . اشیاء نوع دوم اغلب از مقوله خرت و پرت اند مثلا یک ظرف ساده و یا لامپ تراکوتای خریداری شده طی سفری به اسراییل و یا مجعولاتی که می تواند بطور محلی و یا در یک سفر توریستی خریداری شده باشد . در هر دو حالت ، بر روی این اهداییات، قیمتی چندین برابر خرید آن گذاشته می شود . من دوتا از این موسسات فکسنی  را می شناسم که می دانند IRS کاری به کارشان نخواهد داشت .
ریچارد . جی . اِلیا در این مورد به درستی و دقت به هدف زده است : “کلکسیونرها غارتگران واقعی هستند” (روزنامه آرت ،41 ، اکتبر 1994:19 ). حتی پیش تر هم می توان رفت و گفت که شهوتِ به “عتیقه جاتِ” بدردبخور ، شهوت به قدرتی است که توانایی نابودسازی جاودانگی یک فرهنگ را دارد. گردآوری مصنوعات هنری-عتیقه جات- ذاتا، بی وجدانی و بی اخلاقی است .گردآوری عتیقه برای باستانشناسی حُکمِ تجاوز جنسی را دارد برای عشق .
نه تنها موزه داران ، بلکه محققین ، اساتید دانشگاه و باستانشناسان، قَیِم موزه ها و کلکسیونرها هستند(به میزان های متفاوت البته) . آنها در کنار دلالان و کلکسیونرها در کمیته های موزه های هنر خدمت می کنند و در چنین ابعادی درباره این که چه چیز را باید بخرید راهنمایی و توصیه می کنند . آنها اصالت اشیا را تایید می کنند و هر گونه دانستنی نسبت به یافتگاه احتمالی اشیاء را مخفی می کنند وآنچه عیان است را انکار می کنند .آنها انکار می کنند که دو تکه از یک اثر موجود است .یکی در محل اصلی و حفریِ خود نگاهداری می شود و دیگری برای نمایش در موزه “نجات یافته” است و در اتاق پذیرایی خانه یک کلکسیونر آمریکایی است و این دو تکه باهم مجسمه ای کامل و اصلی را تشکیل می دهند (هووینگ 1993:91،122 ؛فاندورت : اومبکانت :92) . همیشه حداقل یک پژوهشگر دانشگاهی وجود دارد که اغلب کلکسیونرها و دلالان را به کلاس درس و سمینارهای دانشگاهی دعوت می کند وآنها را دعوت به مطالعه و بررسی تاریخ هنر و “باستانشناسی” در کنار دانشجویان   معصوم (و بعضا عصبانی) می کند (تا دانش خود را بمنظور نجات کارهای هنری بیشتر ارتقا دهند) . آنها این دلالان را به خاطر خریدهای زیرکانه ، اعجاب انگیز و بی همتایشان ستایش می کنند و با آنها در مورد ترک ها ، ایتالیایی ها ، یونانی ها و دیگرانِ فاسد و احمق که سفیهانه براین باورند که می توانند اشیاء به سرقت رفته از مملکتشان را باز پس گیرند شوخی و بذله گویی می کنند .برخی افراد نیز سعی می کنند یافتگاهِ [[Provenance]] اشیاء در کلکسیون های قدیمی و یا خاستگاهِ [[Provenience]]  آنها در کشورهایی خاص را انکار کنند . (مثلا نگاه کنید به کونی 1963:22 ؛ هووینگ 1993:90 ؛ براون 1989:296 ؛ هس 1974:148)؛ آنها اینگونه به قدرت و تحسین دیگران دست می یابند. برخی پژوهشگران خدماتی مشابه همچون تایید اصالت ومشتری یابی برای دلالان انجام می دهند ؛ و از اعتبار خود برای کمک به فروش یا دفاع از نقش دلالان بعنوان تامین کنندگان مصالح باستانشناسی برای کل دنیا مایه می گذارند. محیط فرهنگ گردآوری عتیقه چنین است . فرهنگی که از لحاظ مطالعه فرهنگ جعل اسناد اهمیت دارد . چرا که این دو فرهنگ به لحاظ رسومات  و پیروان، اشتراکات زیادی باهم دارند.
جعل خاستگاه آثار ، یکی دیگر از اجزاء اصلی روش شناسی باستانشناسیک بازاری و فعالیت اصلی فرهنگ جعل اسناد است . در واقع این روش در تاریخچه تاریخ هنر و باستانشناسی شایع و فراگیر است و هنوز هم کسی متوجه حضور آن نشده و مناسبات آن هنوز درک نشده است (برای تفصیل این قضیه نگاه کنید به مقاله 1977 a من) .

آنچه من پیرامونش صحبت می کنم پذیرفته ها و باورهای عرفی موجود در نوشته جات پژوهشی است که پژوهشگران را قادر می سازد و در واقع تشویق می کند تا جایگاه طبیعی باستانشناسی – مقرهای حفاری شده –  را بعنوان تنها منبع مصنوعات حَفری انکار کنند . اینگونه است که مقرهای حفاری شده بر اطلاعات بدست آمده از دکان دلالان ، اشیاء نمایش داده شده در موزه ها و خانه کلکسیونرها و کاتالوگ های حراج و دلالی رجحان داده نمی شوند .همه اینها مقرهای باستانشناسی به حساب می آیند که شئون متفاوتی دارند. این که مصنوعات مکشوفه در مقرهای بازاری به لحاظ جغرافیایی از جایگاه های نسبت داده شده به آنها دور و مطلقه شده اند آشکارا بی اهمیت و نامربوط تلقی می شود . اعتراض های موجود مبنی بر نبود تاییدیه باستانشناسیک و نیز اطلاعات باستانشناسیک پیرامون پویایی های تجارت که هر دو باعث انتقال اشیاء به پاریس، توکیو و یا سوییس می شوند،تنها سرو صدای اضافی چند متعصب فضل فروش انگاشته می شود.وزن گزارش های بازاری کافی است تا آن پذیرش عرفی و قانونی مذکور به وجود آید؛مصنوعاتی که اینان می فروشند “گفته می شود” [Angeblich aus یا چیزی معادل آن] از یک مقر باستانشناسی  مشخص می آید و دارای همان شایستگی و ارزش تاریخی است که یک مصنوعِ با زحمت بدست آمده از حفاری و ثبت شده در گزارش یک مقر باستانشناسی دارد [مصنوعاتی که کاملا مشخص است مثلا از این اتاق در این خانه و در این زیستگاه باستانی بدست آمده اند]. این که هیچ واقعیتی پشت حرف نویسنده نیست اهمیتی ندارد و در ازا ، ساز و کار موجود ، داده های بازاری و داده های حاصل از حفاری مقرها را  در قالب یک پایگاه بزرگ اطلاعاتی دانش باستانشناسی ادغام می کند . دانشجویان این سیستم را از اساتید خود می آموزند و به نوبه خود آن را به دانشجویان خود نیز منتقل می کنند. دانشجویانی که از هیچ یک از آنها خواسته نمی شود که بادقت به داده ها نگاه کنند مبادا پی ببرند که آنچه استادان شان می گویند صحت ندارد. نمی خواهم نتیجه بگیرم که (همیشه) یک توطئه آگاهانه در حال ارتکاب است اما نوعی چشم بندی در کار است. آیا کسی مخالف این است که اصطلاح “گفته می شود که این شیء از … بدست آمده است” از بی دانشی اساسی باستانشناسیک سوء استفاده می کند؟
از یک پروفسور باستانشناسی و هنرهای دیرین یادداشتی دریافت کردم که طی آن به مقاله ای از من که درباره خاستگاه های معرفی شده توسط دلالان برای عتیقه جات نوشته بودم واکنش نشان داده بود. او استدلال می کرد که منتفی دانستن کل اطلاعات ناشی از دلالان ، افراط است. او البته می داند که به کدام دلالان باور داشته باشد و به کدام نداشته باشد(نیز نگاه کنید به استرومنگر 1976-77:321 f در مورد دفاع از خاستگاه هایی که توسط دلالان ارائه می شود . برای تبارشناسی نادرست نیز به کونی 1963:22نگاه کنید) . تا لحظه حاضر ما هنوز به مقالات و کتابهایی بر می خوریم که عتیقه جات نام برده شده توسط نویسندگانشان تحت الفاظِ “گفته می شود که این شیء از …بدست آمده است” یا “محتملا از مقر باستانشناسی X می آید” ارائه می شوند. سپس این اطلاعات غلط برای مستندسازی و توزیع آماری و نموداری بکار میرود و گهگاه اشیاء را بر روی نقشه های خاستگاهی فراهم شده آنها می گذارند. در یک کنفرانس در مورد برنز های قدیمی، یک از همکاران (دکتری از یکی از دانشگاه های بزرگ شرق آمریکا) پس از اینکه من از پذیرش لُرستان بعنوان خاستگاه و شاهد تاریخیِ تک تک نمونه های غیرحفری و بازاری دارای نوشته بن النهرینی سرباز زدم بسیار ناراحت شد. او در حالی که شگفت زده و پریشان بود پرسید : “پس در مورد این اشیاء چه می توانیم بگوییم؟ پس در مورد ارتباط بین النهرین با لرستان چه میشود گفت؟ ” وقتی من به او پاسخ دادم که ما ضرورتا فقط آنچه حَفری است و زمین به ما می دهد را می شناسیم و نه  آنچه بازار به ما می دهد، گویی داشتم با زبان موجودات فضایی با او حرف میزدم.
بعنوان موضع “افراطی” عدم پذیرش برخی خاستگاه های ارائه شده توسط دلالان اما دو نمونه را بعنوان شاهد ارائه می دهم . سالها پیش یک همکار ، کشف کرد که یک مُهر در یک کلکسیون شخصی (که متعاقبا به یک موسسه عمومی اهدا شد) در کاتالوگ نشریات  یو آر بعنوان شیء حَفری ارائه شده و در موزه بغداد به نمایش گذاشته شده است . مالک پیشینِ شیء از پذیرش اتهام سرباز زد: او آن را از شیخی امین خریداری کرده بود که مُصِر بود هر گز دروغ نمی گوید. شیخ به او گفته بود که آن شیء را از مقر باستانشناسی X خریداری کرده است و نام آن مقر در کاتالوگ او آمده بود . در واقع آن مُهر از موزه بغداد دزدیده شده بوده و محتملا سپس با قصه ای جدید به شیخ فروخته شده بوده است. مالک قبلی که متحیر بود با برگرداندن شیء به موزه بغداد موافقت کرد . نمونه دوم بسیار عادی و رایج است. به من فایلی از یک شیء سرقتی خریداری شده توسط موزه ایالات متحده نشان داده شد .شیء مذکور در ایالات متحده خریداری شد و دلال آن ادعا کرد خاستگاهِ آن مقری مشخص در عراق است .وقتی موزه به او اطلاع داد که سرویس عتیقه جات کشور همسایه درخواست اطلاعات درباره خاستگاهِ اشیاء کرده است ، او به موزه گوشزد کرد که گزارش دهند که شیء مذکور متعلق به یک عمارت آمریکایی است که برای مدتی دراز مالک آن بوده است .این همه چیز را درباره خاستگاه ها و دلالان درستکار، توضیح می دهد  (موسکارلا 1977b:159f. ).
لُب مطلب اینست که محققینی که فعالیتشان تحت تاثیر تحصیلات ناکافی و سطحی در مورد مجعولات است ناچار از توسعه مفهومی تاریخی و باستانشناسیک درباره خاستگاه اشیا تاریخی نیز ناتوانند .در نتیجه آنها نسبت به دست کشیدن از مکان هایی که پذیرش آنها به ایشان دیکته شده است اکراه دارند و و یا این امر را غیر ممکن می دانند. آنها به ندرت نگران این هستند که چه کسی مدرک مبتنی بر خاستگاه را فراهم کرده است یا چه کسی شیء به نمایش گذاشته شده را “پیدا کرده است”. چند محقق یا دانشجو بحث مستندسازی یافتگاه های ذکر شده در مطبوعات را پیش می کشد ؟ و اگر چنین بیانگاریم که جعل خاستگاه ها به زودی متوقف می شود و بهتر است فقط ژورنال های تحقیقاتی و همینطور کاتالوگ های موزه ها و کلکسیونر ها را همگام با زاد و ولدشان بخوانیم، دچار خوشبینی فرومایه ای هستیم.
فعالیت های باستانشناسانه دنیای واقعی، پرده از این راز بر می دارد که مصنوعاتِ باصطلاح از زیرخاک در آمده که در این مقرهای بازاری حضور دارند شامل هم مجعولات و هم اشیاء سرقتی هستند . خاستگاه نوع اول اختراع شده است و خاستگاه نوع دوم ممکن است هرگز شناخته نشود . اما راستش را بخواهید نباید دلالان را بخاطر ایجاد اختلال در نظامِ کار سرزنش کرد . چرا که اگرچه دلالان می توانند سرچشمه خاستگاه های جعلی و ادعاهای پیرامون اصالت اشیاء غیر حَفری باشند ، این محقق و موزه دار هستند که با انتشار و یا نمایش آنها بعنوان اجناس اصلِ مکشوفه در مقر یا محوطه باستانشناسی X  ، قصه پردازی می کنند.مسئولیت تمام و کمال و نهایی انتشار بدعت های دروغین همینجا نهفته است. تک تک ما قربانی نبود انعکاس پژوهشگرانه و تحصیلات ناکافی شده ایم .و به همین خاطر است که باستانشناسی یک جنبه آسیب پذیر هم دارد . مشکلی که ما هنوز با آن دست به گریبانیم اینست که بسیاری محققین ترجیح می دهند حتی بعد از دریافت حقایق علمی نادان بمانند . زیرا “دیدن آنچه که درست جلوی چشمان شماست نیاز به تقلای دائمی دارد” (جورج اورول) .
در زیر نمونه های خلاصه ای می آید که مشکل مصنوعات غیرحَفری – چه کُهَن  و چه امروزی- که با خاستگاه مجعولشان منتشر شده و با نتیجه گیری های غلط تاریخی ، باستانشناسیک یا تاریخ هنری عجین اند را بیان می کند. لذا ما در اینجا به خاستگاه های جعلی یکسان نمی پردازیم. مثلا با شیء مجعول لرستانی منسوب به لُرستان و یا یک سند سومری مجعول منسوب به بین النهرین کاری نداریم.
– مصنوعات بین النهرینی بازیابی شده در لُرستان همچون ظروف ، حلقه های پادشاهی ، اسلحه و غیره که بسیاری از آنها حامل کتیبه هایی هستند که به تاریخ اَکِدیان تا هزاره اول پیش از میلاد بازگشته و تاریخ هخامنشیان را نیز در بر دارد .
– کاسه های فنیقی در ایران
– اجسام منتسب به دره هندو در لرستان
– الواح سومری در لرستان
– اجسام لرستانی در فینیقیه
– اجسام لرستانی در کاپادوکیه
– مصنوعات زرتشتی در لُرستان
– اجسام اَکدی در حال انتقال به کرمان ایران
– اجسام سلسله های آغازین در آذربایجان
– اجسام اورارتویی در حوزه خزر
– اجسام اورارتویی در لُرستان
– اجسام اورارتویی در منطقه خابور
–  اجسام لرستانی در اورارتو
– اجسام  آسوری در اورارتو
– مصنوعات ایلامی و کاسی در محدوده خزر
– اجسام هخامنشی در یونان و آناتولی
– ساخت مقرهای باستانشناسی همچون زیویه ، اَملَش ، همدان، اوکسوس و … ، نیز هر مقدار مصنوعات شسته رُفته و مرتب شده که شناسایی شده اند. این مکشوفات را  مقایسه کنید با آثار منتشر شده یونانی ، رومی ، عبری ، عربی، سِلتی ، لیبیایی و … ، سکه ها، کتیبه ها و مقرهای باستانشناسی در کُلِ قاره آمریکا (نگاه کنید به اپشتاین 1980 ، راس و رینالد 1978).

باستانشناسی بازاری همچنین مصنوعات و پیکر نگاره های ساخت امروز را که هرگز از طریق باستانشناسی پرزحمت معیار بدست نیامده اند در سطح جهانی ارائه داده است . این مقوله شامل مجعولات متعددی است :

هنر هخامنشی :
آینه های تندیس دار
دست بند
پیکرتراشه
بشقاب های نگاره دار
طیفی متنوع از ظروف دسته دار آمفورا
          طیفی متنوع از ظروف سَرحیوانی
پیکره ها و تصاویر برجسته پرسپولیسِ نو
اسلحه طلا
ظروف ساخته شده از فلزات و سنگ های گرانبها
طیف متنوعی از جواهرات
هنر امروزین: پیکرنگاری
ظروف
پرتره ها

مذهب ایرانی:
پیکرنگاری و گاه نگاری زرتشتی
پرستش آناهیتا
لرستان:
توسعه پیکرنگاری
توسعه ساخت و تولید مصنوعات
مارلیک:
پیکرنگاره ها
پیکرَک ها
آناتولی :
پیکر نگاره ها
پیکرَک ها
لِوانت:
پیکرنگاره ها
پیکرتراشه ها
بین النهرین:
پیکرنگاره ها
پیکرتراشه ها
این تحقیق اساسا سه هدفِ هَمبسته دارد : وقایع نگاری جعل آثارهنری باستانی خاور نزدیک که در پنجاه و اندی سال اخیر تولید شده اند؛ ضبط و ثبت آثار فروخته شده به موزه ها و کلکسیون ها و نیز آثاری که هنوز برای فروش در دسترس اند؛ و روشن ساختن ارتباط نزدیک بین دانش و تجارت که توفیق به جعل را تسهیل می کند.
در کاتالوگ پیش رو آنجا که اصالت یک شیء به چالش کشیده می شود ، شیء مذکور در درجه اول غیرحَفری است.اساس این اتهام بسیار ساده است : سبک ، پیکرنگاری ، الگوی نگاره ها و تزئینات و یا فنون تولید آن نمی توانند در فضا و حال و هوای شناخته شده فرهنگ منتسب به آن قرارگیرند. در برخی موارد شیء مذکور با آنچه از فرهنگ کهن انتظار می رود ناهمخوان است . همه اشیاء حَفری بررسی شده در کاتالوگ حاضر در معرض این سوال قرار گرفته اند : “چرا این شیء اصل است ؟” فعالیت های بازار و تولیدکنندگان است که اتخاذ این روند متناسب را ایجاب می کند . اگر جوابی مثبت برای این سوال شکل نگیرد ، تشکیک و به چالش کشیدن موضوع ضروری می گردد. سوال معمول ترِ “چرا این شیء جعلی است؟” در واقع سوالی ثانویه است . اگر چه سوالی کاملا قانونی  است ولی افرادی که شیء متعلق به آنها و یا انتسابات وارده  از سوی آنها به شیء مذکور مورد چالش قرار می گیرد اغلب این سوال را با لحنی خشن می پرسند. اما این سوال چه صادقانه پرسیده شود و چه سوگیرانه در هر صورت نامربوط است . چرا که جواب آن به سوال اصلی بر می گردد :”چرا این شیء کهن است؟” پاسخ این سوال ، تست تعهد و مسئولیت پذیری است . درست تر بگوییم ، منظور این نیست که هر شیء غیرحَفری تا زمان اثبات بی گناهی اش باید گناهکار(مجعول) پنداشته شود بلکه هر شیء غیرحَفری نباید بطور اتوماتیک بیگناه (کهن) تلقی شود .
سوالات متناسب و تخصصی ارائه شده از طریق دخیل کردن یک شیء در کاتالوگ پیش رو ، از مطالعات مقایسه ای صورت گرفته بر روی شواهد حَفری، زاییده شده اند که اساس تحلیل باستانشناسیک و تاریخی اند. در حالی که این داعیه هنوز تکمیل و تعمیق نشده است همواره از سوی آنان که در اقتصاد و قدرت بازار سهمی دارند و آنان که “عتیقه” می خرند و منتشر می کنند مورد تمسخر قرارگرفته(همانگونه که دیده ایم) و خواهدگرفت. همین کلمه “عتیقه” مشکل ساز است . چرا که زبانی که ما بکار می بریم باید منعکس کننده این واقعیت تاریخی باشد که دلالان و حَراجخانه های فروشنده عتیقه جات ، موزه ها و کلکسیونرها عتیقه می خرند در حالی که باستانشناسان مصنوعات را حفاری می کنند. با این حال یک مصنوعِ اصلِ سرقتی هنوز هم یک مصنوع ساخته شده بدست انسان کهن است . فردی که با انبوهی از اجسام سرقتی و یا باصطلاح سرقتی که دائما از خاک سر بر می آورند کار می کند هیچ گاه انکار نمی کند که برخی اشیاء غیرِحفری باید بر اساس اشیاء غیرحفریِ دیگر ارزیابی شوند. چنین وضعیتی منافی رویکرد عمل گرایانه [[پوزیتیویستیک]] است اما حصول چنین دستاوردی برای همه موارد غیر ممکن است و این مشکل غیرقابل اجتناب است .بنابراین یک مشاهده گر بطور کلی از فراهم کردن زمینه برای تشخیص اصالت در حوزه دانش زیربنایی هنرِ کهن معاف نیست.
همانطور که خواهید دید، ارائه یک اثر مجعول بعنوان نظیر پشتیبان[[Supporting Parallel]] یک اثر مجعول دیگر و پدید آوردن نظامی از مرجع های متقابل که اصالت هر دو مجموعه از اشیاء بعنوان عتیقه جات کُهَن را تضمین می کند امری غیرعادی نیست.
اشیاء مجعول بعنوان نظیر مصنوعات حفری نیز ارائه می شوند. روشی که به حجم محتویات گنجینه قاچاق می افزاید .
پژوهشگران به راحتی خود را محق می دانند که نوشته ها و عکس های غیرعادی و عجیب و غریب و یا آنچه دقیقا اونیکوم خوانده می شود را منتشر کنند و آن ها را تا جایگاه تحلیل و دانش هنر باستانی حاصل از حفاری ارتقا دهند و این اظهارات چیزی نیستند جز ادعاهایی خام و پوچ. نظیره ها [[Comparanda]] برای مکاتبات رسمی ارائه می شوند اما جزئیات تخصصی مربوط به آنها اغلب نادیده گرفته می شوند . تناظر و قیاس منطقی [[Syllogism ]] که از این طریق به ما ارائه می شود به لحاظ منطقی و باستانشناسیک غلط است : این یک آمفورا با دسته های حیوانی شکل است ، هخامنشیان نیز آمفورا هایی شبیه به این ساخته اند ، بنابراین مورد پیشین یک اثر هخامنشی است که در طول این دوره زمانی تولید شده است . معمولا تعریف سبک و فرم را بیهوده با هم مختلط می کنند و انحرافات مورد پیشین به ندرت مشخص و تایید می شود تا چه رسد به این که فهمیده شود. اگر انحرافات تشخیص داده شود آنها را طوری ارائه می دهند که پیام اصلی و قابل دسترسی برای همه ، گمراه کننده باشد. به جای اینکه بخوانیم شیء I در 1 ، 5 ، 10 یا 50 سال پیش ساخته شده است تا به فروش برسد” [[I was manufactured 1,5,10 or 50 years ago to be sold  ]] و به جای اینکه ذکر شود که یک جای مندرجات مربوطه ناواضح و خراب است و می لنگد ، ویا گرامر اشتباه است و باصطلاح تقطیع درست جمله غیرممکن است و بجای یک عکس العمل منفی یا سوالی ،با ترجمه ای آشکارا غلط و پوشیده در لفاظی و روده درازی های دانشگاهی مواجه خواهیم شد : من یک مصنوع آشوری ساز [[Assyrianizing ]] هستم که بدست یک استاد ناوارد ایالتی در جایی در ایران کُهن ساخته شده ام و این استاد نمی تواند مدل را به درستی کپی کند ؛من توسط یک انسان ماد کهن یا یک لُر ساخته شدم که اشکال هخامنشی را پیش بینی می کند و یا یک چزانه که پیکاسو را پیش بینی می کند؛ من برای نخستین بار یک دانش جدید تاریخی ،فرهنگی ،پیکرنگاره ای ،الهیاتی یا فنی را آشکار می کنم ، البته چون طی یک حفاری کُند و طاقت فرسا از زیر خاک بدست آمده ام و از بدنه متن همراه من به خوبی محافظت نشده است ناشناخته می مانم . من یک اونیکوم هستم ، یک عتیقه که فراتر از اینها مهیج و ارزشمند است.

[[I am an assyrianizing artifact made somewhere in ancient Iran by

a provincial unskilled craftsman, unable to copy a model correctly; I was made by an

ancient Mede, or an ancient Lur, anticipating Achaemenian forms, an ancient Cezanne

anticipating a Picasso; I reveal for the first time new historical, cultural, iconographical,

theological, or technical knowledge otherwise unknown from a poorly preserved text

corpus and from artifacts unearthed by painfully slow archaeological work. I am an

Unikum, an antiquity all the more exciting-and valuable.10]]

این نکته بدیهی فراموش نشود که این بیشمار ژورنال تحقیقاتی که درواقع سردبیرها و هیئت تحریریه ها هستند ، اجازه می دهند تا این نامعقولات ضد باستانشناسیک منتشر شود . بنابراین بازبینی متون و نظارت پژوهشی در بسیاری موارد در واقع شامل نظارت جاهلان بر جاهلان  است و به باستانشناسی اجازه می دهد تا رشته ای بی حساب و کتاب و ضد معرفت شناسی باشد . و دقیقا حکایت از مشکل اساسی دانش باستانشناسی می کند.
هر دلیلی که برای توضیح و توجیه چنین پیامدهایی ارائه کنیم در نهایت نامربوط تلقی می شود : آنچه مربوط و بجاست موفقیت لفاظی ها است که کماکان به چاپ می رسند. این رشته دانشگاهی با نادیده گرفتن این حقیقت که چنین نگرشی ریشه باستانشناسی را خواهد زد ، بطور کلی وفاق بازار و دانشگاه را همچون یک رفتار عادی قوم وخویشی پذیرفته است. شک محوری ، این امکان را که هنروران ایالتی درواقع هرگز در ممالک خارجی کار نکرده اند مستثنی نمی کند (ببینید: کانبی 1971:41f ) اما ایجاب می کند که چنین استنادی ریشه در سوابق باستانشناسی داشته باشد نه در احکام و حدسیات یکی از کارکنان موزه هنر یا یک محقق بیسواد .
برخورد با سوءبرداشت های اینچنینی از واقعیت عملا و اساسا از همه نشریات اشیاء مجعول حذف شده است . احتمال این که ناشرِ یک شیء غیرحَفری ،خوانندگان را از حقیقت غیرحَفری بودن آن شیء آگاه کند و آنها را مطلع سازد که آن شیء یک کالای تجاری است و فاقد محل اکتشاف یا تاریخ است همان قدر زیاد است که احتمال شیر دادن یک نره گاو .  وقتی بحرانِ (بخوانید هرج و مرج) روش شناختی کنونی چنین باشد طبیعی است که بسیاری از پژوهشگران برده فرهنگ بازار باشند. نوشته جات ایشان سعی دارد به زور شما را وادارکند تا دکان و بساط عتیقه فروشی شان را با اتکا به مزایا و کیفیت اجناس شان ،به عنوان مقر باستانشناسی بپذیرید. نادیده گرفتن چپاول مقرهای باستانشناسی و نادیده گرفتن نقش بازار و کنترل فعالیت های سازمان یافته در حین و پس از چپاول موجب می شود که این پژوهشگران غلام حلقه به گوش این باور تصویب شده باشند که عتیقه همواره کُهن است.
نظام بالادستی و شایسته سازی موجود درآن از ما انتظار دارد تا یک عتیقه به تازگی کشف شده را بپذیریم و همچون یک موهبت به آن خوش آمد بگوییم  درحالی که دست روی هرچه بگذاریم یک عتیقه نوزاده است.
بس بسیار باستانشناسان و کارشناسان تاریخ هنر شرق نزدیک از این حقیقت که باستانشناسی بدون مصنوعات حَفری  هیچ مرکز ثقلی نخواهد داشت روی می گردانند. مصنوعات حَفری قوت غالب باستانشناسی است . ایشان بدون درنظرگرفتن عواقب کار طوری عمل می کنند که بتوانند به همه مصنوعات حفری،خریداری شده ، اصل و مشکوک فرصت برابر بدهند و با نظر مساعد اقدام مثبت و منصفانه بعمل بیاورند.آنها فرهنگ کُهن شرق نزدیک را جعل می کنند . ما همه بدنبال یک یقین گریزپا هستیم . اما اگر حتی در گفتمان باستانشناسیک ، امری متقن در پیش روی ما حضورداشته باشد ، پیش از آنکه قابل فهم باشد باید تجربی باشد و قابلیت مقدماتی تجربه شدن در قالب مصنوعات مکشوفه در مقر باستانشناسی را داشته باشد. اصل امساک که برطبق آن اشیائی که هنوز وجود آنها مشخص نشده است نمی توانند برای استناد به موجودیت شان ارائه شوند باید مانند  خطوط سرمشق یک کتاب تمرین مورد تقلید همه کتب باستانشناسی قرار گیرد .قانون دیگری که می بایست مدنظر قرار گیرد اینست که “یقین”،به ندرت در بازار گیر می آید.
اگر پژوهش حاضر را ستیزه انگیز ارزیابی می کنید و پژوهشگر آن را یک قاضی می پندارید که بی وقفه و یکی پس از دیگری حکم اعدام صادر می کند ،شما خوانندگان را به این گفته ارجاع می دهم : به داستان گوش بسپارید نه به گوینده داستان .اما با درنظرگرفتن کاتالوگ حاضر در این کتاب،  وجدانا انتظار به تعویق افتادن مجازاتم را ندارم . اگر این رساله را هجوکننده و عصبانی می یابید تنها می توانم اظهار کنم که ادبیات پیش نویس این رساله از این هم تندوتیز تر بوده است که البته این موارد در این رساله حذف شده اند. و لازم ندیدم هجو بیش از حد بکار برم چرا که پیش تر در توصیفات و جمع بندی های موجود دربسیاری از نشریات ذکرشده  ، زبان هجو به گونه ای دست و دلبازانه و البته بدون خودشناسی بکار رفته است .باقی متن شامل واکنش کسی است که (برای مدتی بیش از سه دهه) فرهنگ جعل اشیاء را زیر نظر گرفته است و شاهد قدرت تخریب ، افساد و کنترل آن بوده است و اکنون بدون هیچ عذرخواهی نتیجه کار را ارائه داده است.اگر رویکردهای اظهار شده بیش از حد آموزگارانه و تعلیمی به نظر می رسند علت تقریبی آن را می توان با استناد به ج.کونی (1936:22) دریافت که چنین می گوید:”…هرگونه بررسی یک سندمجعول باید با رویکرد تعلیمی صورت گیرد” . کلیه تحلیل های تاریخ هنر کیفیتی ذهنی دارند(معنا همیشه توانایی به اثبات رسیدن را ندارد) اما همین ذهنیت نسنجیده و خیره سرانه است که به هنگام مواجهه با یک شیء کژنَهاد غیرحَفری ، شواهد کُهن و حفری را نادیده می گیرد و تحریف می کند. باستانشناسان و کارشناسان تاریخ هنر حق ندارند به بازار بعنوان منبع دانش تاریخی اعتبار ببخشند . و نیز نباید از تعمق درباره اینکه چرا حفاری ها موفق به تولید کژنهاد ها و اونیکوم منتشرشده توسط آنها نشده اند معاف شوند.
در بیان نتیجه گیری ها ، تاریخ گرایی برای من یک دغدغه مربوط نبوده است . نقصان های پژوهش های پیش از جنگ جهانی دوم را تا حدودی می توان درک کرد، اما قطعا آنها نمی توانند رفتار غیرخردورزانه مداوم این رشته دانشگاهی از دهه 1960 را تبرئه کنند. حقیقت اینست که از این فراتر هم می توان رفت و گفت که ما چه در 1900 زندگی کنیم و چه در 1999 ، شعور عرفی باستانشناسی (چنین چیزی وجود دارد) باید از بروز بیشتر ادعاهای بدشگون رساله حاضر در مورد محل های اکتشاف و اصالت ها جلوگیری می کرد.
مسائل مطرح شده در اینجا درباره جعلیات ، تنها از راه تسلیم آنها به یک بررسی غیرمغرضانه حل خواهد شد: آیا نتیجه گیری ها درستند یا غلط اند و چرا؟ مطرح کردن مسائل مجعولات آنگونه که در این رساله می بینید در واقع مطرح کردن مسئله مخالفت با نظرات منتشرشده بسیاری از پژوهشگران برضد نظرات من هم هست . من با این قضیه مشکلی ندارم. محرکی که به انجام این بررسی وادارم کرد دانش فرهنگ اجسام باستانی است که کسب کرده ام و آنرا ملکه ساخته ام. بعنوان یک حفار و باستان شناس (در هیئت مدیره و بهترین مفهوم این واژه اغلب مورد توهین قرارگرفته) و بله ! بعنوان یک موزه دار ، تجربه ام این اطمینان را به من داده است که وظیفه کنونی را بر عهده بگیرم . اما غیرمنطقی نیستم و اعتراف می کنم که در تحلیل نهایی این تحقیق، نتیجه گیری یک نفر به تنهایی کفایت نمی کند. هنوز این رشته دانشگاهی و بویژه دانشجویان این رشته اند که باید تصمیم بگیرند آیا من محق هستم یا متکبر.
شیء غیرحفری خود به تنهایی گویاست . داستانهایی که همراه آن می آیند ، مثلا اصل بودن آن یا اینکه از مقر باستانشناسی مشخصی آمده است یا اینکه قسمتی مشخص از یک کلکسیون قدیمی است ، چیزی بیش از یک قصه نیستند. این اظهارات با ارزیابی تاریخ واقعی این اشیاء آشکارا بی ربط اند (و اغلب دروغ هایی عیان اند – همانطور که همه موزه داران ، روسای موزه ، هیئت امنا ، کلکسیونرها و فروشنده ها می دانند ، نگاهی اجمالی به کونی 1962:22  و هس 1974:148  بیاندازید ) . دو پاردن(1932:62) زیرک و همیشه قابل اعتماد سالها پیش چنین گفت و کسی گوش نکرد:” افراد را باور نکنید، چیزها را باور کنید ” (و دی.اچ.لاورنس در جایی گفته است : داستان را باورکنید نه داستان سرا را) . آنچه پیش روست ،گواهی است بر اینکه بسیاری اشیاء غیرحَفری این داستان را حکایت می کنند و اگر به آن گوش فراداده شود آنها تاریخ و عمر بلند و رسا بازگو می کنند :”ماساخته شده ایم تا فروخته شویم ” . این ها حقایقی هستند که تحقیق حاضر به اطلاع خواهد رساند.
در مقاله خود (1977b )  نشریات پژوهشگران متعددی را مثال زدم که اشیاء مذکور را منتشر کرده بودند. در اینجا نیز نام بسیاری از پژوهشگران ، کارشناسان تاریخ هنر و باستان شناسان را در متن و کاتالوگ اشیاء خواهید دید. همانطور که دوپاردن ، یک نسل قبل ، به درستی نوشت (1932:626) ” Et si nous dressons la liste des dupes elle serait , a bien peu de noms pres celle dupantheon de nos archeologues

این گفته هنوز هم  به کار می آید . نقل قول هایی که گوینده شان مشخص است قابل اجتناب نیستند چرا که افراد ، منتشر کننده آنها هستند؛نقل قول های همچنین مجال و محل انتشار مشخص دارند-سابقه ای برای پذیرش(چندجانبه) مجعولات بعنوان سند و اینکه چگونه در میان ادبیات باستانشناسی جا باز کرده اند.من هیچ خصومت شخصی با افراد ندارم . جدل من با وضعیت کنونی آموزشی و پژوهشی تاریخی باستانشناسی و هنر است . در کاتالوگ حاضر همه نمونه های مجعولات که توسط خودم در 1977b و 1979  ارائه شده اند را تکرار نخواهم کرد . اغلب ، اولین و آخرین نمونه شناخته شده برای خودم و در برخی موارد برای دیگران را در جای مناسب نشان می دهم . کسانی که به جزئیات کاملتری از تاریخ نشریات نیاز دارند می توانند به مقالات متقدم و نمونه های جدیدتر گزارش شده در اینجا رجوع کنند.(و ضمنا از مرور لیست پژوهشگرانی که طبق ادعایشان به خاطر کمک به یک دلال در نوشتن کتابچه راهنمای کلکسیونرها مورد قدردانی آن دلال قرارگرفته اند غفلت نکنید اِدی 1976 vii ) .
من از پژوهش انفرادی 1977b راضی نیستم؛این پژوهش از آنجا که بنا بود در موعدی مقرر تحویل داده شود با عجله انجام شد و بعدتر مشخص شد که موعد مقرر به اشتباه ذکر شده است .بسیاری از قسمت ها بویژه تعدادی از مجعولات که برای خودم شناخته شده بودند اما منتشر نشده بودند (من در آنجا تنها با اجسام منتشر شده سر و کار داشتم) و نیز دیگر قسمتهایی که هنوز به طور کامل مورد ارزیابی قرار نداده بودم حذف شدند.در آن زمان آشکارا نمونه های بسیار دیگری وجود داشتند که هنوز برایم ناشناخته بودند.در کاتالوگ مبسوطی که بدنبال می آید تقریبا همه اشیاء مجعول و سوال برانگیز شناخته شده برای خودم را -چه پیش تر منتشر شده و یا نشده باشند – لیست کرده ام .ضمنا برخی اشتباهات چاپی در املا و تاریخ نشر اشیاء  نیز در آن پژوهش وجود داشت . برخی ناشی ازخودم بودند و برخی ناشی از چاپ کننده اثر.با این وجود به ویژه از خلال پاسخ های دانشجویان که به هر حال من برای آنها این اثر را نوشته ام مطمئن بودم که این پژوهش انفرادی هدفمند است. من برای دانشجویان می نویسم ؛اما به هر حال این اثر سوهان اعصاب پژوهشگران مغرض نیز هست .(نگاه کنید به استرومنگر 1976-77 که جواب آن را در 1980-81 داده ام ) . برخی از موارد منتشر شده در آنجا را در بخش مقدمه و کاتالوگ به همراه اطلاعات جدید و اندیشه های جدید منتشر خواهم کرد.
سعی کرده ام  به تعداد کافی عکس منتشر کنم تا مقطع عرضی اشیاء مجعول مورد دسترس را هم نشان دهد . همچنین بر آنم تا نام تعدادی از موزه داران و کلکسیونرهایی که با من همکاری کرده و عکس در اختیارم گذاشتند را ثبت کنم.مسئله دیگر این است که
هیچ پژوهشگری بیش از کسری از اجسام پوشش داده شده توسط تحقیق و تدریس را نمی بیند و لمس نمی کند و عکس ها بزرگترین بخش داده های مورد بررسی هستند. در واقع وضعیت تحقیق حاضر نیز به همین منوال است: اما خوب به خاطر داشته باشید ، اگر کسی من را متهم کند که “صرفا” از طریق آزمودن یک عکس خود را مجاز شمرده ام چیزی را مجعول بپندارم ، آن شخص باید همان روند یا متدلوژی(درواقع معیار) را که می خواهد اکثر اشیاء را صرفا با دیدن عکسشان اصل بپندارم ،محکوم کند. من هر دو شیوه را بکار می بندم اما عکس های خوب ،بسیار افشا می کنند و قضاوت مستقل را ممکن می سازند. موزه دار یا محققی که عکس یک باصطلاح شیء قدیمی را منتشر می کند ، توقع دارد حرفش را بپذیریم (اغلب چیزی بیش از این ارائه نمی دهد) و عکس را مدرک بیانگاریم ؛ من هم به همین مدرک ها نگاه انداخته ام .
استاد شعور و تحلیل علمی ، شرلوک هولمز ،هرگز به یکی از اهدافش که همانا باستانشناس شدن بود نرسید و این رشته هرگز از آسیب نجات پیدا نکرد. هولمز که کسانی را که آماده پراندن اظهار نظر و صدورحکم توجیه کننده برای قصه سرایی های خود بودند به چالش می کشید (در ابتدا او به این می اندیشید که مورخ هنر شود) چنین اظهار کرد: “من هیچوقت حدس نمی زنم . این کار عادت تعجب آوری است – مخرب شعور منطقی “. این همه ماجراست.
جعل مُهروموم های استوانه ای در اینجا مورد بحث قرار نمی گیرد(به جز آنها که فاقد عمومیت اند) زیرا من در این زمینه دانش کارشناسی ندارم . از ادبیات و مباحث موجود معلوم است که صدها مورد از آنها از قرن 19 تا به حال تولید شده اند. اما محض اشاره ای به عظمت این جعل ، ای. پورادا در باستانشناسی 10 ، 2 ، 1957:134 تعداد 250 اثر مجعول از میان مُهروموم های شمال سوریه را که در کارگاه های امروزی ساخته شده اند ثبت کرده است. برای کتابشناسی مختصر نمونه های متعدد قرن نوزدهی مهروموم های مجعول رجوع کنید به منانت 1887:16,28 ff ، هلپرشت 1894:131 f  ، بانکز 1904-5:60 و نیز اونگر 1957:7 ، نوریک 1993:63 ff ، ای پورادا ………………………………

فایل بزرگی درباره جعلیات ساسانیان در اختیار دارم که حتی غیر متخصصی چون من هم می تواند دریابد که برخی نمونه های آن به وضوح ،امروزی اند . برخی بسیار ناشیانه ساخته شده اند. جدای از این که خودم فاقد دانش تخصصی هستم این فرهنگ نیز فراتر از  دامنه سنتی وقایع نگاری شرق نزدیک کهن شکوفا شده است . لذا بحث راجع به این فرهنگ در اینجا نسبتا مختصر خواهد بود و چند نمونه مفصل آن را همراهی خواهد کرد. جعل هنر ساسانیان ممکن است در صدها مورد از اشیاء بیشتر موزه ها و کلکسیونرهای خصوصی حضور داشته باشد . بواسطه انبوهی اجسام غیرحَفری منسوب به ساسانیان ، ارزشمند خواهد بود اگر یک متخصص ،گردآورده کلیه ابزارو آلات فاخر ساسانی و یافتگاه آنها را یکجا و طی یک تحقیق منتشر کند. لازم است بخشی که اشیاء بازار زاده را به همراه یافتگاه [[Provenance ]] آنها مشخص می کند نیز به پروژه فوق الذکر افزوده شود.
تعدادی از مجعولات فهرست شده در این رساله ممکن است در نظر برخی منتقدان بی اهمیت ، جزئی، عیان و احمقانه جلوه کند . شاید ایشان معتقد باشند که “هیچ کس گول این اشیاء را نمی خورد” . در چنین رویکردی مسئله اساسی غایب است و آن  مسئله اینست که : همه این اشیاء بمنظور فروش ساخته شده اند تا احتیاجات سامِلووت برطرف شود و ضمنا بسیاری از آنها به موزه های، کلکسیونرها و دلالان فروخته شده اند و لذا بعنوان مصنوعات کُهن پذیرفته شده اند.
اندیشیدم که هر آنچه در اینجا نوشته شده است ممکن است اتفاقا برای تاریخ آینده جامعه شناختی/روشنفکری مطالعات و فعالیت های باستانشناسی، داده هایی مربوط و بجا باشد،
پس در نوشتن این رساله سعی نکرده ام پژوهشی برای یافتن یک موضوع انجام دهم ، بلکه یک موضوع را پژوهیده ام.
تصمیم گرفتم که یک بررسی کلی بعنوان مقدمه بنویسم و اجازه دهم تا کاتالوگ اشیاء ، واسطه اصلی انتقال و اشاره به آنچه می گویم باشد. من از این بازی های پسامدرنی در نمی آورم که نقاب نظریه بر خود می گذارند و مدعی اند که مهم نیست چه چیز غلط است و چه چیز درست. من می گویم که حَفری بودن و اصل بودن اشیاء ،ارزشی بیگانه با باستانشناسی نیست. اگر تمام مجعولات و اشیاء مشکوک مورد بحث در اینجا ، صرفا در ویترین های خصوصی وجود می داشتند و هرگز در موزه نمایش داده نمی شدند و منتشر نمی شدند و یا حتی برعکس ، بعنوان مصنوعات و هنر کُهن به دنیا ارائه می شدند ، آنچنان نیازی به نوشتن پیرامون آنها وجود نداشت. چراکه بخشی از فرهنگ روشنفکری مان نمی شدند. در آنصورت تحقیقات تاریخ گذشته مان را نیز تخریب نمی کردند . اما داستان چنین نیست، و لذا آنچه در اینجا ارائه می شود نیز چنین نیست:نوشتن این رساله به خاطر تعهدی که به پاسداری از وجدان کاری ماکس بیربوم داشته است با شادمانی وسهولت نوشته نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید